آخرین باری که می خواست به سوریه برود خیلی مهربان شده بود😇
با مادرم که خداحافظی می کرد یکی از همسایه ها دیده بود که چندباری برگشت و مادر را نگاه کرده بود
تا مدت ها شهادت برادرم را باور نمی کردم 😞 وقتی به ماموریت می رفت، می گفت، برمی گردم، چون می دانست من خیلی حساس هستم حرفی نمی زد که ناراحت شوم.👌
روزی که شهید شد🕊 من خبر نداشتم، کسی هم جرات نداشت به مادرم حرفی بزند.بستگان پیراهن سیاه می پوشیدند اما اصلا متوجه نبودم به ما گفتند پاهایش قطع شده، باز خیلی ناراحت نبودیم می گفتیم پای مصنوعی می گذارد خدا را شکر که زنده است.✋
شب که دیدیم جلوی خانه بنر می زنند مادرم غش کرد، برادرم که ناراحتی قلبی داشت زیر سرم رفته بود، من اصلا باور نمی کردم😭فردا که حتی پیکرش را آوردند باز هم باورم نمی شد، حس می کردم خواب هستم.می خواستم صورتش را ببینم تا باور کنم. وقتی پیکر را آوردند خیلی اصرار کردم که حداقل صورتش را ببینم. صورتش را که دیدم انگار داشت لبخند می زد.🙂
همیشه عذاب وجدان داشتم که او را اذیت کردم. با این همه سجاد همیشه هوای من را داشت، همیشه دعا می کنم که من را ببخشد.تا اینکه یک شب خوابش را دیدم و پرسیدم سجاد تو از من راضی هستی؟ او هم فقط لبخند زد.😊✌️
راوی:خواهرشهیدمدافعحرم
#شهید_سجاد_زبرجدی🌹
@Modafeaneharaam
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گویند مدافعان حرم برای پول می روند⁉️
حال بگویید قیمت این لحظات چند؟؟؟😔💔
آخرین کلام دختر شهید #محمدجعفر_حسینی در معراج شهدا🕊
❤️بابا جات اینجاست❤️
@Modafeaneharaam
میگفت:
من اینجا که هستم کار خاصی نمیکنم؛اصلا نگران نباشید🙂؛اصلا فکر نکنید ما در جبهه هستیم! ☝️
به مادرم می گفت:
من در سوریه نامردیهایی دیدهام که نمیتوانم ساکت بمانم😠
نمیتوانم خود را شیعه علی(ع) بدانم و دربرابر هتک حرمت اهلبیت(ع) ساکت بمانم.
من باید بروم ☝️دخترم همیشه پشت تلفن گریه میکرد و میگفت:
بابا نرو!😢
شهید در جوابش میگفت:دخترم!
بگذار برای دفاع بروم دلم را خراب نکن بگذار صاف باشم.😔
میگفت: آنجا غذا درست میکنم، آبوجارو میکنم و برای کمک به سربازها رفتهام❗️
من تعجب میکردم و میپرسیدم:
پس چرا وقتی که به مشهد میآیی خیلی بهت احترام میگذارند و مدام « فرمانده، فرمانده » میگویند؟😳
ایشان میگفت:
مردم لطف دارند وگرنه من تنها یک خدمتگذار و آبدارچی هستم😊
سردار شهید مدافع حرم حسین فدایی (ذوالفقار) 🌹
@Modafeaneharaam
🕊🍂 #دوستان_شهدا🍂🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
دفعه آخری که داشت می رفت جبهه 🚶♂ازش پرسیدم علیرضا جون کی بر میگردی مادر
صورت نازش رو بلند کرد نگاهش با نگاهم جفت شد بعد سرش رو انداخت پایین و گفت: هر وقت که راه کربلا باز شد…
ساکشو دستش گرفت، تو انتهای کوچه دلواپسی های من ذره ذره محو شد…💔
عملیات والفجر یک، عزیز دلم علیرضای رشیدم شهید شد.🕊
شانزده سالش تازه تموم شده بود..
شانزده سالم طول کشید تا آوردنش😞 درست شب تاسوعا🏴
وقتی برگشت اولین کاروان زائران ایرانی رفتن #کربلا😭
آخه راه کربلا باز شده بود…😭
#شهید #علیرضا_کریمی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نازدانهاربابدلهامونوبخر♥️
گر دخترکی پیش پدر ناز کند🥀
گره کربُبلای همه.را باز کند💔
#التماسدعا
@Modafeaneharaan
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ #شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_شصت_ویکم 🌸 محسن سفر زیاد رفته بود. قبل از این ه
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصت_ودوم
🌹شب عرفه بود. سه شنبه شب. مصطفی ترتیبی داد تا مامان با محسن ارتباط تصویری داشته باشد.
کمی قبل، جرثقیل در خانه خدا سقوط کرده بود و چندین نفر به شهادت رسیده بودند.
محسن گفت :
_ کاش منم همراه اونا شهید شده بودم!
مامان بهش توپید :
_ زبونت رو گاز بگیر! من طاقت این حرفا رو ندارم!
محسن خندید باز گفت :
_ نه مامان! شما نمی دونید چقدر شهادت توی خونه خدا لذت داره!🍂
🌸 مامان که دید دست بردار نیست دیگر منعش نکرد.
انگار نه انگار که قرار بود بعد از برگشتن از حج، در شبکه قرآن بهش کار بدهند.
تا آن روز هیچ کار رسمی نداشت.
🍁🍂 این همه که اینور و آن ور تلاوت می کرد، گاهی بهش حق الزحمه می دادند و گاهی نمی دادند.
اگر استخدام می شد دیگر می توانست به فکر ازدواج هم باشد.
🌼🌾 محسن گفت :
_ فردا می ریم عرفات.
سه روز آینده نمی تونم به شما زنگ برنم. اونجا هم تلاوت دارم هم باید اعمال خودم رو انجام بدم.
😥چهارشنبه صبح روز عرفه مامان دید حالش یک طور دیگر است.
یک جا تاب نمی آورد.
مثل مرغ پر کنده هی می رفت توی حیاط دور می زد و باز بر می گشت خانه.
😰😭 دلشوره اش ساعت به ساعت بیشتر می شد. نمی دانست چرا.
همین دیشب با محسن حرف زده بود!
نفهمید صبح را چطور شب کرد و شب را چطور صبح ....
@Modafeaneharaam
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصت_وسوم
🌸 کاروان قرآنی ایران، هجده نفر بودند. از عرفات به سمت مشعر حرکت کردند. ساعت 9 شب بود که رسیدند.
شب را آنجا ماندند و صبح به سمت منا راه افتادند.
🍁🍂 هیچ کدام نمی دانستند انتهای راهی که می روند بسته است.
سرباز های سعودی، همان حوالی نگهبانی می دادند.
کاری به کار حاجی ها نداشتند.
🌺 کم کم خیابان شلوغ شد.
بیست دقیقه که گذشت، دیگر کسی نمی توانست در آن خیابان عریض دست هایش را از فشار خلاص کند و بالا ببرد.
🌷 پیرمرد ـ پیرزن ها از فشار پشت سری ها به زمین می خوردند و بعد، چندین نفر به روی شان می افتادند.
اطراف خیابان چادرهای بعثه کشورهای مختلف قرار داشت.
🌼 نرده هایی بین خیابان و چادرها کشیده شده بود.
عده ای از این نرده ها بالا رفته تا جان خودشان را نجات دهند.
هلی کوپتر های سعودی بالای سر زائران می چرخیدند و کاری نمی کردند. 😡
محسن و استاد سیاح گرجی و شاکر نژاد کنار هم بودند.
پیرزنی را دیدند که زمین خورده. حمید گفت :
_ الان زیر دست و پا له می شه! بلندش کنیم. 😔
محسن و سیاح راه را باز کردند و حمید، پیرزن را بلند کرد و به گوشه ای کشید
@Modafeaneharaam
Untitled 13.mp3
5.76M
رفیق زیاد دارم
اما #حسین ی چیز دیگهس♥️
کربــــــ💔ـــلا رویامه
#کربلایی_روحالله_رحیمیان
@Modafeameharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ختم #صلوات به نیت:⏬ حضرت زینب(س)🌹 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و برای سلامتی و تعجیل در ظهو
جمع کل صلوات:
🌹24,213🌹
انشاءالله همگی حاجت روا بشین❤
التماس دعا✨