هدایت شده از آقا مهدی
🍃♥️|تمنای بی خزان
روايتهاي عاشقانه ی همسر شهید #مهدی_حسینی 🌹
✍نويسنده: شيرين زارعپور
بريدهاي از متن كتاب را با هم بخوانيم.
👇👇👇👇
هدایت شده از آقا مهدی
👆👆👆👆
گوشهای چمباتمه زدم و بیتفاوت، به بزرگترها نگاه میکردم که یک موضوعی را انداخته بودند وسط و هر کدام نظری میدادند. بچهها هم سر بزنگاه، کم مانده بود سقف را روی سرشان خراب کنند. زورم بهشان نمیرسید. با یک نیمخیز یک نیشگون از ساناز گرفتم تا شاید قائله ختم شود، ولی دهانش باز شد و شروع کرد به فریاد زدن. حرصم درآمده بود. با چه شوقی آمده بودم خانهی خاله، ولی حالا همه بودند جز همانی که میخواستم باشد. در همین خیالها بودم که چشمم روی کتابی کنج اتاق خیره ماند. کتابِ خودش بود. سمت کتاب خیز برداشتم و باتعجب به کتاب خیره شدم. روی جلد کتاب، به سختی میتوانستی عنوانش را ببینی.
جلد و صفحات، به حروف لاتین، پر بود از حرف اول اسم خودش و اسم من.
💠بریدهای از کتاب «تمنای بیخزان»
✍به قلم شیرین زارعپور.
هدایت شده از آقا مهدی
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13960215000894
📢گزارشی از کتاب(تمنای بی خزان)
هدایت شده از آقا مهدی
حتمــا بخــونید👇👇👇
شلمچه
تا حالا شلمچـه رفتی!؟
اگه رفتی برا چند دقیقه به یادش بیارُ ،تو ذهنت تصـورش کن....
اگه هم نرفتی من الان بهت میگم، شلمچه کجاست!
شلمچه یه جای خیـلی بزرگه، ولی تا چشم کار میکنه پـر از خاک...
شلمچه جایی که حدود ۵۰ هزار نفر،تو این خاک و زمین شهید شدند...
شلمچه جاییه که بوی چادر خاکی حضرت زهرا سلام الله علیها رو میده...
شلمچه جایی که حضرت آقا گفتن: قطعه ای از بهشته...
تو شلمچه نسیم با عطـر سیب می وزه!
آخه نسیم شلمچه از کربـلا میاد...
حاج آقا یکتـا تعریف می کرد...
سالها پیش، یه خواهر نشسته بود رو همین خاکای شلمچـه!
خاکا رو کنار زد،کنار زد،کنار زد...
رسید به یه جمجمه!!
استخونا و جمجمه ها و پلاکا و سربندا و قمقمه ها...
همه رو از اینجا خارج کردن...
پس خـون شهید کجاست ؟!
خونشون قاطی همین خاکاست!
خونشون رو چـادراست...
تا حالا با خودت فکـر کردی چندتا جـوون!
داماد یا اصلا چندتا «دار و ندار یه مامان بابا» زیر این خاکاست!؟
خون چندتاشون قاطی این خاکاست؟
یکی ؟ دوتا ؟ صدتا ؟ هزارتا ؟ دوهزارتا ؟! ده هزارتا ؟!
آی دختر خانم مذهبی!
آی آقا پسر مذهبی!
حواست به فضای مجازی هست!؟
حواست هست به نحوه حرف زدنت؟!
حواست هست به لفظ های خودمونی که گاهی وقتا به کار میبریم!؟
حواست هست به آشوب بپا کردن تو دل مخاطبت ؟!
دختر خانم...
حواست هست به عکس پر عشوه چادری (!) پروفایلت؟!
آقا پسر...
حواست هست به عکس با ژست های مختلفت؟!
حواستون هست با حجاب زیبا و محاسن زیبا دلی که می لرزد، فکری که مشغول میشود، آه حسرتی که بلند میشود، باب درددلی که باز میشود و...مسئول گناهش فقط خودتی!!!
نکنه گول بخوریم !
نکنه توجیه کنیم !
نکنه شهیدی که سی سال پیش رفت و گفت بخاطر نسل و خاکمون...
شهیدی که گفت زندگیمو فدای آیندگان و دینم میکنم ...
حالا خیره شده باشه به چشمات و بگه...
قرارمون این نبود اخوی !
قرارمون این نبود خواهـر !
[ بذارید یه چیزیُ تو لفافه بگم !
از خودی ضربه خوردن خیلی بده !
تو خودیای...
از خودشونی ...
آخه اگه اونا تو رو از خودشون نمیدونستن که نمی رفتن بخاطر تویی که هنوز اون زمان بدنیا هم نیومده بودی یا تو قنداق بودی بجنگن که !! میفهمی چی میگم ...؟ ]
عاشق ، معشوقُ دعوت می کنه یا معشوق عاشقُ ؟!
عاشق معشـوقُ !
اون روزی که دیدی راهی شلمچه ای...
بدون شهدا رسما ازت دعوت کردن...
گفتن بیا ما دلمون واسه بیقراریات تنگ شده....
مراقب دل هامون باشیم!
فضای مجازی هم میتواند؛
سکوی پرواز باشد!
و هم مرداب شیطان...
#به_رسم_رفاقت_دعای_شہادت
هدایت شده از کانال رسمی شهید حسین معز غلامی
دعای امام زمان.mp3
6.74M
‼️ويژه غروب جمعه‼️
گوش بدید
👇👇👇
نوای : #شهید_حسین_معز_غلامی
📢دعاى امام زمان (عج)
🔸الهى عظم البلاء...🔸
🔹آقا به خاطر شهيدان فقط بيا😭🔹
@shahid_hosein_gholami
مدافعان حرم 🇮🇷
شهیــد مـدافع حــرم ابـولفضـل شیـروانیان
#عاشقانہ_شــہدا🌹
چنـد روز قـبـل از اینکـہ میخواسـت بره سوریہ خیلـے دندوݧ درد داشت😔
بہش گفـتـم بریم دکتر، چطور میخواے با ایݧ حالت برے سوریہ؟!
میگفـت بـرم اونـجا حالـم خوب میشہ...🙂
بہش گفتم یعنے اینجا کہ هستے و ما پیشت هستیم فقط حالـت بده؟!😒😕
میگفـت: نـہ...
اونـجـا حـضـرت زینب س هـستنـد و هواے همہ سربازاشونو دارند.☺️
اونجا دردے نیست بـہ جز درد اضطـراب اسیرے دوباره حضـرت زینب (سلام الله علیها)...
وقتـے داشت میرفت یه بسته کامـل قرص براش گذاشتم ...
وقتے ساکش رو بـرام اوردند،فقط دوتاے اون قرصا رو مصرف کرده بود، درست تازمانے که قدمهاش به خاک سوریہ رسیده بود...
و اونجا بود کہ فهمیدم حضرت زینب چقدر قشنگ هواے سربازاشوݧ رو دارند😔💚
#ابوالفضل_شیروانیان
این متن خیلی قشنگه...!
🍃 در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم
به پشت سرم نگاه کردم
🍃 جاهایی که از خوشی ها حرف زده بودیم دو ردپا بود
🍃 و
جاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک ردپا بود
🍃 به خدا گفتم در سختی ها کنارم نبودی؟
🌹 گفت آن ردپایی که میبینی من هستم؛
🍃 تو را در سختی ها به دوش می کشیدم!!
خدایا بی نظیری♥️
#به_خدااعتماد_کنیم💜
@modafeaneharaam
در لشــگر 27 محمـد رسـول الله "ص"
بــرادری بــود که عـادت داشـت پیشانی شهـدا را ببـوســد..
وقـتـی خـودش شهیــد شـد بچــه ها تصمیـم گرفتنـد به تلافـیِ
آن همـه محبـت ، پیشـــانی او را غـــرقِ بـوســه کننــد .
پارچـــه را که کنـــار زدنـد ، جنـازه ی بی ســر او دل همه شان
را آتـــش زد .😔😔😔
"شهیـــد حـــاج محمد ابراهیـــم همــت"
@modafeaneharaam
هدایت شده از یا مهدی
#روز_جـوان
بر آنانی ڪہ جوانے نکردند
تا ما جوانے ڪنیم ، مبارڪ باد
آرامشمان مدیون شماست
براے جوانےمان دعا ڪنید ...🙏
🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
لحظهی شهــادت شهیــد مــدافع حــرم مجتبـی یداللهـــی
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
شهیـد مـدافع حــرم علیـرضا توسلــی🍃
فرمانده
یکی از حرف های مهمی که ابو حامد می گفت ، این بود که کسی که بخواهد به عنوان یک فرمانده بر سر نیروها بایستد ، اولین چیزی که بر عهده می گیرد این است که باید همه جوره با تمام مشکلات نیرو ها کنار بیاید و برای همه الگوی مقاومت باشد . در عین جدیت شوخ طبع بود و با اخلاقش خیلی ها را جذب می کرد . از ماشین فرماندهی استفاده نمی کرد و با ماشین معمولی رزمنده ها تردد می کرد . یک بار چند تا بخاری آورده بودند برای گردان ، شهید توسلی اول بخاری ها را بین اتاق های بقیه رزمنده ها پخش کرد و بعد آخرین بخاری را برد اتاق خودش...
@modafeaneharaam