فـردا ۲۳ ذیالقعـده
روز مخصـوص زیارتی آقا امـام رضـاست🌹🍃
دوستان اگر تونستید برید و برای همه دعا کنید🌺🍃
اگر تو این روز دلتون زیارت میخواد...
بزنین رو این آدرس ضریح حضرت رو زیارت کنین🌹🌹
https://razavitv.aqr.ir/index/
#فوق_العاده
#نخونی_از_دستت_رفته
📚معجزه امام رضا(ع)
💟⇦•ﯾﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺗﻬﻮﯾﻪ ﺍﯼ ﺣﺮﻡ آﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ﻉ)، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺻﺤﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﭼﺸﻤﺶ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ آﻗﺎ، ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺘﺮﺟﻤﺶ گفت:
ﭼﺮﺍ ﺍینقدﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﻠﻮغه ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﻬﺎ و پارچه ها ﭼﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﺒﻨﺪﻥ؟؟
گفتن: ﻣﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯿﺎﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻻ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﻨﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻠﻤﻮﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺣﻞ ﺑﺸﻪ..
ﺩﯾﺪﻥ ﻣﻬﻨﺪﺱ خارجیه ﮐﺮﻭﺍﺗﺸﻮ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭآﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ آﻗﺎ ...!
ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ فولاد ﺩﻭﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻠﻔﻨﺶ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ، ﻣﺘﺮﺟﻢ ﻣﯿﮕﻪ:
ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺣﺎﻟﺶ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ؟!
ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻓﻠﺞ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺠﺎیی؟
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮﺍ؟
ﮔﻔﺖ: ﯾﻪ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ خونه ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺭﺿﺎ ﻫﺴﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ، ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﺗﻮﻥ رو ﺑﺒﯿﻨﻢ..
ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤظﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﭽﻪ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ آﻗﺎﺗﻮﻥ ﺑﮕﯿﺪ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ.!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﻢ ﺍﺗﺎﻕ، دیدم ﺑﭽﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺟﻔﺖ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ، ﺍﯾﻦ آﻗﺎ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯼ؟ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ..!
@modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید👆
#معجـــزهے آقـا امـام رضـا(ع)😭😭😭
آقــا.....
ما هم کارمـون گیره😔😔
مثل همیشه دستمونو بگیر...🌹
جــان جــوادت...💔
مدافعان حرم 🇮🇷
#قسمتاول #گمنامے اوایل كار بود؛ حدود سال 1386 .به سختي مشغول جمعآوري خاطرات شهيد هادي بوديم. شنيد
داستان پســرک فلافل فروش🌹
#قسمتدوم
#روزگارجواني
پدر شهيد:
در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا آمدم. روزگار خانواده ما به سختي
ميگذشت.
هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود كه پدرم را از دست دادم. سختي
زندگي بسيار بيشتر شد. با برخي بستگان راهي تهران شديم.
يك بچه يتيم در آن روزگار چه ميكرد؟ چه كسي به او توجه داشت؟
زندگي من به سختي ميگذشت. چه روزها و شبها كه نه غذايي داشتم نه
جايي براي استراحت.
تا اينكه با ياري خدا كاري پيدا كردم. يكي از بستگان ما از علما بود. او از
من خواست همراه ايشان باشم و كارهايش را پيگيري كنم.
تا سنين جواني در تهران بودم و در خدمت ايشان فعاليت ميكردم. اين هم
كار خدا بود كه سرنوشت ما را با امور الهي گره زد.
فضاي معنوي خوبي در كار من حاكم بود. بيشتر كار من در مسجد و اين
مسائل بود.
بعد از مدتي به سراغ بافندگي رفتم. چند سال را در يك كارگاه بافندگي
گذراندم.
با پيروزي انقالب به روستاي خودمان برگشتم. با يكي از دختران خوبي كه
خانواده معرفي كردند ازدواج كردم و به تهران برگشتيم.
خوشحال بودم كه خداوند سرنوشت ما را در خانهي خودش رقم زده بود!
خدا لطف كرد و ده سال در مسجد فاطميه در محلهي دوالب تهران به عنوان
خادم مسجد مشغول فعاليت شديم.
حضور در مسجد باعث شد كه خواسته يا ناخواسته در رشد معنوي فرزندانم
تأثير مثبتي ايجاد شود.
فرزند اولم مهدي بود؛ پسري بسيار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما
دختر داد و بعد هم در زماني كه جنگ به پايان رسيد، يعني اواخر سال 1367
محمدهادي به دنيا آمد. بعد هم دو دختر ديگر به جمع خانوادهي ما اضافه شد.
روزها گذشت و محمدهادي بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسهي
شهيد سعيدي در ميدان آيتالله سعيدي رفت.
هادي دورهي دبستان بود كه وارد شغل مصالحفروشي شدم و خادمي
مسجد را تحويل دادم.
هادي از همان ايام با هيئت حاج حسين سازور كه در دههي محرم در
محلهي ما برگزار ميشد آشنا گرديد. من هم از قبل، با حاج حسين رفيق بودم.
با پسرم در برنامههاي هيئت شركت ميكرديم.
پسرم با اينكه سن و سالي نداشت، اما در تداركات هيئت بسيار زحمت
ميكشيد.
بدون ادعا و بدون سر و صدا براي بچههاي هيئت وقت ميگذاشت.
يادم هست كه اين پسر من از همان دوران نوجواني به ورزش علاقه نشان
ميداد. رفته بود چند تا وسيلهي ورزشي تهيه كرده و صبحها مشغول ميشد.
به ميلهاي كه براي پرده به كنار درب حياط نصب شده بود بارفيكس ميزد.
با اينكه لاغر بود اما بدنش حسابي ورزيده شد.
#قسمتسوم
#آنروزها
مادر شهيد:
درخانوادهاي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روز
ِ اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردار
ميشدم، اين مراقبت من بيشتر ميشد.
سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار
دوستداشتني. او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم
هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن.
وقتي ميخواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته
بود: شهادت امام محمد هادي 7
براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و
دلدادهي امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي 7 يعني سامرا به
شهادت رسيد.
هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را ميخواست خودش به دست ميآورد.
از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آيندهي
زندگي او خيلي تأثير داشت.
زمينهي مذهبي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه
اين پسر را باردار بودم، بسيار در مسائل معنوي مراقبت ميكردم. هر چيزي را نمیخورد
خيلي در حالل و حرام دقت ميكرد. سعي ميكردم كمتر با نامحرم
برخورد داشته باشم.
آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا 3
من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان
مشغول زيارت عاشورا ميشدم، هادي و ديگر بچهها كنارم مينشستند و با
من تكرار ميكردند.
وضعيت مالي خانوادهي ما متوسط بود. هادي اين را ميفهميد و شرايط را
درك ميكرد. براي همين از همان كودكي كمتوقع بود.
در دورهي دبستان در مدرسهي شهيد سعيدي بود. كاري به ما نداشت.
خودش درس ميخواند و...
از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس ميبردم. بچهها را در
واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاسهاي قرآن و اردوها
شرکت ميکردند.
دوران راهنمايي را در مدرسهي شهيد توپچي درس خواند. درسش بد نبود،
اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزشهاي رزمي ميرفت.
مثل بقيهي هم سن و سالهايش به فوتبال خيلي علاقه داشت.
سيكلش را كه گرفت، براي ادامهي تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد.
اما از همان سالهای اوليه دبيرستان، زمزمهي ترك تحصيل را كوك كرد!
ميگفت ميخواهم بروم سر كار، از درس خسته شدهام، من توان درس
خواندن ندارم و...
البته همه اينها بهانههاي دوران جواني بود. در نهايت درس را رها كرد.
مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت.
ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتي در يک توليدي و
بعد مغازهي يكي از دوستانش مشغول فلافلفروشي شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘فیلم بوسه پدر شهید بابایی بر پای فرزندش...
☇۱۵ مرداد سال روز آسمانی شدن شهید عباس بابایی گرامی باد.🌹🍃
پیشنهاد دانلود😭👌
@kheiybar
مدافعان حرم 🇮🇷
شهیـد مدافـع حـرم مرتضے حسیـن پور🌺🍃
فرمانده ی نابغه ای که فرمانده ای مدبر و گمنام بود..
فرمانده ای که اگر تدابیر ایشان درآن منطقه نبود یک شهید حججی که نه 170شهید حججی مظلومانه اسیرو شهید میشدند..
فرمانده جوان و عزیزی که خالصانه و مدبرانه فرماندهی کرد..مظلومانه شهیدشدو غریبانه تدفین شدو غریب و گمنام ماند..
فرمانده ای که سردار سلیمانی وقتی خبر شهادتش را شنید گفتند:کاش من بجای ایشان شهید شده بودم حسین آقا نابغه بود درمنطقه..
شهیدی که تا ثانیه های آخر شهادت باتدابیر خودهوای رزمنده های عراقی و ایرانی رو داشت و اونا رو راهنمایی میکرد..
عراق و ایران تا ابد مدیون رشادتهای این شهید عزیز است چون ایشان نه تنها فرماندهی رزمندگان ایرانی بلکه فرماندهی حیدریون عراق را نیز به عهده داشت...
شهیدی که دقایقی بعد شهادتش محسن حججی اسیر شد...
امروز16مرداداست..
امروز روز شهادت آن شهید عزیز است..
شهید مرتضی حسین پور معروف به شهید حسین قمی..🌹🍃
#سالروزشهـادت