eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34هزار دنبال‌کننده
30هزار عکس
12هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر شهيد: درخانواده‌اي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روز ِ اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردار ميشدم، اين مراقبت من بيشتر ميشد. سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار دوست‌داشتني. او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن. وقتي ميخواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته بود: شهادت امام محمد هادي 7 براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلداده‌ي امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي 7 يعني سامرا به شهادت رسيد. هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را ميخواست خودش به دست مي‌آورد. از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده‌ي زندگي او خيلي تأثير داشت. زمينه‌ي مذهبي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه اين پسر را باردار بودم، بسيار در مسائل معنوي مراقبت ميكردم. هر چيزي را نمیخورد خيلي در حالل و حرام دقت ميكرد. سعي ميكردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم. آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا 3 من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا ميشدم، هادي و ديگر بچه‌ها كنارم مينشستند و با من تكرار ميكردند. وضعيت مالي خانوادهي ما متوسط بود. هادي اين را ميفهميد و شرايط را درك ميكرد. براي همين از همان كودكي كم‌توقع بود. در دوره‌ي دبستان در مدرسه‌ي شهيد سعيدي بود. كاري به ما نداشت. خودش درس ميخواند و... از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس ميبردم. بچه‌ها را در واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاس‌هاي قرآن و اردوها شرکت ميکردند. دوران راهنمايي را در مدرسه‌ي شهيد توپچي درس خواند. درسش بد نبود، اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزشه‌اي رزمي ميرفت. مثل بقيه‌ي هم سن و سالهايش به فوتبال خيلي علاقه داشت. سيكلش را كه گرفت، براي ادامه‌ي تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد. اما از همان سالهای اوليه دبيرستان، زمزمه‌ي ترك تحصيل را كوك كرد! ميگفت ميخواهم بروم سر كار، از درس خسته شدهام، من توان درس خواندن ندارم و... البته همه اينها بهانه‌هاي دوران جواني بود. در نهايت درس را رها كرد. مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت. ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتي در يک توليدي و بعد مغازه‌ي يكي از دوستانش مشغول فلافل‌فروشي شد.