#خواب_اقا🍃
بعد از شهادت رضا ، یکی از دوستانم یک خوابی دید که خیلی برایم دلگرم کننده بود . خواب دیده بودند که #حضرت_آقا آمدند خانه ما و محمد مهدی را روی یک پا و محمد حسین را روی یک پای دیگه شون گذاشتند و به من گفتند که : خانوم ! نگران نباشید که این ها را ما بزرگ می کنیم👌.همین خواب را در دیدار با حضرت آقا ، براشون تعریف کردم . بعد از برگشت از بیت رهبری ، از بیت با ما تماس گرفتند و گفتند : خواب را به طور دقیق تعریف کنید☝️ . بعد از بیت به ما خبر دادند که حضرت آقا فرمودند که تعبیر خواب این است که امام رضا علیه السلام سرپرستی و تربیت بچه ها را قبول کرده اند😍. چون تعبیر دیدن ما در خواب این است که گویی امام رضا علیه السلام را در خواب دیده باشند🌺
شهید مدافع حرم رضا کارگربرزی
@Modafeaneharaam
قسمتی از نامهی شهید #امربهمعروف علی خلیلی به #حضرت_آقا🌸🍃
شهید خلیلی سال ۹۰ در راه برگشت از هیئت صدای دادخواهی خانمی را میشنوند که نامردی قصد دارد به قصد شومی خانم را سوار ماشین کرده...
که شهید خلیلی جلو میرود تا خانم را نجات دهد که در این راه ابتدا گردن و شاهرگ شهید چاقو میخورد💔 و بعد از مدتی همچین روزی به #شهادت نائل میشوند🕊
نکنه ترک بشه امر معروفمان😔
@Modafeaneharaam
روایت عجیب یکی از جهادگران مناطق سیل زده گلستان:😳
امروز که رفته بودیم کمک سیل زدگان یک روستا، صاحب خانه که #خواهر_شهید بود به ما گفت شما نمی خواد زحمتی بکشید فقط این بنر رو برای من تمیز کنید.🌹
هر چی ما گفتیم حالا باشه بعداً، زیر بار نرفت.
ماهم با اصرار اون بنر رو (که قبلا توی اتاقش نصب بود) تمیز کردیم.👌🍃
تصویر #حضرت_آقا☺️❤️
@Modafeaneharaam
همیشه می گفت #سرباز_امام_زمانم☺️ و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم👌. حرف های عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.
محمدرضا می گفت چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.✌️ میگفت شما فکر کن #امام_زمان(عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم😔؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان و سرباز و آماده💪که ایشان را خوشحال کند☺️؟
شهیدمدافـع حـرم
#محمـدرضا_دهقـان_امیری🌹
@Modafeaneharaam
در مدرسه جزء دانش آموزان زرنگ و مودب بود و هیچ وقت نمره کمی نگرفت☺️ و اکثر اوقات، معدلش 20 بود. در درسهایش هم بسیار منظم بود و برنامهریزی داشت و مدیر و معلمهایش از او راضی بودند🌹. برخی از هم شاگردیهایش بعد از بیرون آمدن از مدرسه سیگار میکشیدند🚬 و من نگران این موضوع و پسرم بودم ولی مصطفی میگفت مامان با خدا باش و ناراحت من نباش🚭 همیشه در مدرسه، عضو بسیج بود.تابستانها هم گچ کاری میکرد و هم روزه میگرفت😢
به ظاهرش بسیار رسیدگی میکرد
عاشق شهید بابایی بود به شهید آوینی نیز علاقه زیادی داشت❤️ و جملههای شهید آوینی و شهید چمران را در اتاقش نصب کرده است. همیشه تمام خبرهای شبکههای مختلف تلویزیون را با دقت زیاد نگاه و دنبال می کرد📺حتی اخبار انگلیسی و عربی را هم نگاه میکرد. اگر #حضرت_آقا سخنرانی داشتند، آن را بارها از هر شبکهای که پخش میشد نگاه میکرد و میگفت: «میخواهم تمام کلمات حضرت آقا ملکه ذهنم شود.»☝️🌸
مصطفی که از نسل دهه 70 بود، بر خلاف خیلی از هم نسلهایش، خیلی زود راه و هدف خود را پیدا کرد و به خیل عظیم آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند. ✨🌿
#کوچکترین_شهید_مدافع_حرم
سید مصطفی موسوی🌹
#سالروز_شهادت🕊
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
هیچ وقت از خودش چیزی نمیگفت و ما نمیدانستیم او در کجا است. بسیار ولایتی به تمام معنا بود👌 در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو لاغر شده😢 به منزل آمد و با عجله حضرت آقا را برداشت و گفت: این عکسها را به موتورم میچسبانم تا ببینم چه کسی جرات میکند به #حضرت_آقا حرف بزند‼️
یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه چسبانده بود هر صبح که بیدار میشد اول به #امام_زمان سلام میکرد و بعد به حضرت آقا سلام میداد✋😌
عشق به ولایت او به گونهای بود که اگر از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش میشد همان موقع بلند میشد و میایستاد❗️
مهدی مال ما نبود، برای همه بود. روزهایی که زود از سرکار تعطیل میشد از همان طرف به خیریهای میرفت و در آنجا به نیازمندان کمک میکرد این موضوع را بعد از شهادتش متوجه شدیم👌
از پولش چیزی برای خود پسانداز نمیکرد و همیشه آن را به دیگران کمک میکرد و با شهید هادی ارتباط عاطفی زیادی داشت❤️
دو ماه مانده به شهادتش من و مادربزرگش را به حضرت عبدالعظیم برد سپس به حرم حضرت امام رفتیم و در نهایت ما را به مزار شهدا برد و در آنجا به ما میگفت مادر هر چی از این شهدا بخواهید بهتان میدهند دعا کنید که عاقبت به خیر شوید🌹 وقتی که به سر مزار شهدای گمنام میرفتیم به من میگفت مادر این شهدا روزی مادر داشتند اما الان مادرانشان چشمانتظارشان هستند😔 شما باید برای اینها مادری کنید.
از بچگی فردی خاص بود و هیچ وقت گریه نمیکرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمیکند❗️ اما دیدم نه، او فقط لبخند میزند. خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد «شهیدم من» بود😳 طوری که مادربزرگش تعجب میکرد که زبانش با این کلمه باز شده است.
#شهید_مدافع_حرم مهدی عزیزی🌹
@Modafeaneharaam
شهيد مدافع حرم سيدعلی زنجانى به روايت مداح اهل بیت حاج مهدی سلحشور🎤
سید علی عزیز ما دنیائی از صفا و صمیمیت بود. عشق به شهادت🌷 در دریای زلال چشماش موج میزد. پارسال گفت #حاج_مهدی بریم یه سر خطوط بچههای حزبالله. میخوام ببینی چه عشقی به "حضرت آقا" دارند❤️
با هم رفتیم بچههای حزب الله تا فهمیدن من بعضی از اوقات خدمت #حضرت_آقا مشرف میشم، برگهای رو آماده کردند و اسامی شونو توش نوشتند📝 تا اون نامهی حامل سلام رو، خدمت ایشون تقدیم کنم. 🌹
راست میگفت عشقشون به آقا💖 مثال زدنی بود هر کدوم اسمش رو مینوشت چشاش بارونی میشد😭 و با یه حسرتی میگفت سلام خالصانهی ما رو خدمت حضرت آقا ابلاغ کنید. و بگید تا جان در بدن داریم با #جان و مال و فرزند و خانواده در رکابتون هستیم✋
خوش به سعادتش مزدش رو گرفت...
#شهید_سیدعلی_زنجانی🌹
#مهدی_سلحشور
@Modafeaneharaam
قسمتی از نامهی شهید #امربهمعروف علی خلیلی به #حضرت_آقا🌸🍃
شهید خلیلی سال ۹۰ در راه برگشت از هیئت صدای دادخواهی خانمی را میشنوند که نامردی قصد دارد به قصد شومی خانم را سوار ماشین کرده...
که شهید خلیلی جلو میرود تا خانم را نجات دهد که در این راه ابتدا گردن و شاهرگ شهید چاقو میخورد💔 و بعد از مدتی همچین روزی به #شهادت نائل میشوند🕊
نکنه ترک بشه امر معروفمان😔
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که دختر #شهید در محضر آقا خواندند و جواب #حضرت_آقا به یک بیت خاص
#شهید_علی_اکبر_عربی🌹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که #دختر شهید در محضر آقا خواندند و جواب #حضرت_آقا به یک بیت خاص
#شهید_علی_اکبر_عربی🌹
#روز_دختر مبارک🌸
@Modafeaneharaam
حاج حسین یکتا: وقتی حرفهای #حضرت_آقا رو رصد میکنیم، میبینیم داره بر اساس نیاز_جامعه و وضعیت_جامعه حرف میزنه 👌ولی ما داریم با حالِ خودمون، نَفسِ خودمون، کِیفِ خودمون، کوکِ خودمون، سایت خودمون، دهنسرویسی همدیگه از همدیگهمون، حالگیری از همدیگهمون، برند و تابلو و نام و آرم خودمون حرف میزنیم😔، کاری به حرف #آقا نداریم که! آقا یه طرف میره، ما هم یه طرف... .ما باید برگردیم تو #مردم.✅
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که دختر #شهید در محضر آقا خواندند و جواب #حضرت_آقا به یک بیت خاص
#شهید_علی_اکبر_عربی
@Modafeaneharaam
#شهید_مدافع_حرم_عبدالمهدی_کاظمی 🕊🌺
#گوش_به_فرمان #الگو_برداری_از_شهدا
💠بسیار #ولایت_مدار بود و #عاشق_رهبری .از سوریه که تماس گرفته بود بعد از حال و احوال پرسی با برادرش درد دل های برادرنه ... از #رهبری نیز سراغ میگرفت که آیا جدیدا #حضرت_آقا صحبتی ،وسخنرانی جدید انجام داده اند ... موضوع سخنرانی چه بوده وخلاصه ی کلامشون رو از برادر جویا میشدند... همچنین از وضعیت فعلی کشور که مثلا رخداد جدیدی اتفاق افتاده و ... میپرسیدند...
💠آنان در جنگ با دشمن نیز خود را گوش به فرمانان #ولی_امر دانسته و در جایی که صدای #تیر_خمپاره_وموشک طنین انداز است باز هم به دنبال شنیدن #صداوحرف_ولی خود هستند
قسمتی از از وصیت نامه شهید
همواره گوشتان تیز و شنوا و چشمتان بصیر و بینا به امر #ولی_فقیه باشد که اگر این چنین شد هیچ وقت گمراه نخواهید شدو خیر دنیا و آخرت نصیبتان میگردد
#شهادت_۹۴/۹/۲۹
مصادف با نهم ربیع الاول💔
#خان_طومان
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_یکم 💠 ساکت بودم و از نفس زدنهایم وحشتم را حس میکرد که به سمتم چرخی
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که دختر #شهید در محضر آقا خواندند و جواب #حضرت_آقا به یک بیت خاص
#شهید_علی_اکبر_عربی
@Modafeaneharaam
#وصیتنامه
•※• خدایا برایم ننگ است که شهادت همرزمانم را ببینم و به مرگ طبیعی بمیرم..💔
#شهید_سید_جمال_قریشی🌹
[شهیدی که #حضرت_آقا
با #شال #سیادت ایشان #نماز خواندند.]
@Modafeaneharaam
💠کرامت شهدا
🔰 از زبان مادر شهید
❣✨بعد از شهادت غلامرضا خیلی بی تابی میکردم😭 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار #حضرت_آقا بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم.
❣✨غلامرضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری لبنانی نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی #ارادت داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و گلزار را به قصد رفتن ترک کردم🚶♂
❣✨همون شب به #خوابـم آمد. باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من. با همون خنـ😍ــده ی همیشگی ش بهم گفت:
-امروز شما #مهمان ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام #همسر ایشون رو نمی دانستم)
+آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام، متاسفانه نمیتونم بمونم😔 باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید.
-حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به #مادرم بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم #هدیه_حضرت_آقا💝
+تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت: این شال همان شالی بود که #حضرت_آقا در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده هدیه🎁 داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم.
❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک #خواب و آن هم به واسطـه ی یک #قاری_لبنانی برآورده کرد. و طولی نکشید که شال سبز این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است.
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که دختر #شهید در محضر آقا خواندند و جواب #حضرت_آقا به یک بیت خاص
#شهید_علی_اکبر_عربی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که دختر #شهید در محضر آقا خواندند و جواب #حضرت_آقا به یک بیت خاص
#شهید_علی_اکبر_عربی
@Modafeaneharaam
امـامخـامنهای:
اگرنابسامانیایوجـوددارد،
اگرناکارآمدیایوجوددارد،
مابایـدآنرابـاانتخابدرست
وانتخابخوبجبرانکنیم،
نه با عدم انتخاب❗️🗳
#انتخابات 🇮🇷
#حضرت_اقا❤️
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️روایت دیدنی رهبر از لحظهای که انسان شهید میشود
#شهادت🌷
#حضرت_آقا💫
@Modafeaneharaam