eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
💢یادی از شهید، بمناسبت سالروز شهادت تازه جوانِ هفده ساله، سنش را بیشتر گفته بود تا بتواند همراه دیگر جوانان غیور فاطمیون به سوریه برود. جوانی که اعتقاد داشت آدمی یک بار می‌میرد و چه بهتر که در راه خدا و برای دفاع از ناموس مسلمان و شیعه باشد. شهید مدافع حرم فاطمیون "محمد زمان عطایی" ولادت: 1372 شهادت: 1394/7/19 @Modafeaneharaam
🔸 جان برادر... 🔹تصویرسازی زیبای حسن روح الامین مصادف با حادثه بمب گذاری در مسجد ولایت قندوز افغانستان @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای خیانت بنی صدر به نیروی هوایی ایران چه بود؟ @Modafeaneharaam
کنارش ایستاده بودم شنیدم که می گفت: "صلی الله علیک یا صاحب الزمان" بهش گفتم چرا الان به امام زمان(عج) سلام دادی؟! گفت: شاید این وزش باد و نسیم، سلام منو به امام زمانم(عج) برساند .. | شهید ابومهدی المهندس❣| @Modafeaneharaam
🔴 ‏بعد از شش سال سردار دیپلماسی اعتراف کرده که متن برجام رو نخونده امضا کرده! کی بشه سرداران مبارزه با ‎#كرونا اعتراف کنن که بدون مطالعه و فکر پروتکل‌های WHO رو اجرا کردن و مردم رو بستن به واکسن‌های ژنتیکی و نامطمئن غربی و چه فجایعی که به بار نیاوردن؟! @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻 دعای اختصاصی 👈🏻 ماجرای برخورد غیر منتظره امام رضا(ع) با فردی که به ایشان التماس دعا گفت ... @Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید علی آقا ماهانی ✍️ احترام به والدین ▫️می‌گفت: احترام بـه والدین دستور خداست. یه دستش توی عملیات قطـع شـده بـود. یه روز که اومدم خونه دیدم لباس کثیف رو شسته. بهش گفتم: مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟ گفت: مادر! اگه دو تـا دستم رو هـم نداشـتم باز وجدانـم راضی نمی‌شد کـه من خونه باشم و شما زحمت شستن لباس‌هـا رو بکشی... 📚 کتاب نماز، ولایت، والدین، صفحه 83 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 پیش بینی قرآن از آینده! 👈 نکته ای شگفت انگیز از موجودات دریا... ▫️ذی الحجه 1398 ▫️قم / بیت آیت الله العظمی بروجردی @Modafeaneharaam
🕊 شناسایی شهیدی که ۱۳ شهریورماه با پاهای بسته در فکه عراق کشف شده بود ▪️ پیکر مطهر بسیجی شهید "محمدعلی زمانی" پس از ۳۹ سال با تلاش گروه‌های تفحص شهدا کشف گردید ▪️ سردار باقرزاده امروز با حضور در منزل این شهید بزرگوار، خانواده محترم شهید را از چشم‌انتظاری درآوردند👇 🔗http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3022 🎥 فیلم لحظه کشف پیکر مطهر شهید https://www.aparat.com/v/fPDc3 @Modafeaneharaam
🔻تبریک رهبر انقلاب به دلاوران کشتی ایران 🔹درپی موفقیت ورزشکاران کشتی فرنگی کشور در مسابقات جهانی نروژ رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور پیامی از این پهلوانان و مربی آنان تشکر کردند. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم 🔹آفرین بر پهلوانان کشتی فرنگی کشور و مربی آنان که همه بویژه جوانان را شاد کردند. انشاءالله موفق باشید. سیدعلی خامنه‌ای 19 مهر 1400 @Modafeaneharaam
🌄 قدرت موشکی قدرت پلاستیکی 👤 حاج حیدر @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: هر چه نظام سالم تر باشد و پاک تر باشد، تربیتی که در درونش شکل می‌گیرد سالم تر و پاک تر است… ➕ سخنان مهم شهید سلیمانی در رابطه با حضور آمریکا در افغانستان @Modafeaneharaam
💢از مزار شریف تا کرمان و شهادت در سوریه؛ محمد علی مدافع حرمی که در جغرافیای «حسینی» شهید شد شهید محمد علی حسینی متولد ماه محرم بود و خبر شهادتش در دفاع از حرم اهل‌ بیت(ع) هفتم محرم از سوریه رسید، ۱۱ محرم در خاک کرمان نیز به خاک سپرده شد. گفتگو با خانواده شهید بمناسبت سالروز شهادت: dana.ir/822142 @Modafeaneharaam
✅ انتصاب دکتر سعید محمد به سمت مشاور رئیس جمهور در امور مناطق آزاد 🔹رئیس جمهور طی حکمی دکتر سعید محمد را به عنوان مشاور خود در امور «مناطق آزاد تجاری - صنعتی و ویژه اقتصادی» با اختیارات ویژه منصوب کرد. 🔹پیش از این دکتر سعید محمد به عنوان «دبیر شورای مناطق آزاد تجاری - صنعتی و ویژه اقتصادی» منصوب شده بود. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_سوم 💠 صورت #خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمی‌ر
✍️ 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بی‌اراده اعتراف کردم :«من جایی رو ندارم!» نفهمید دلم می‌خواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونواده‌تون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید و خجالت می‌کشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانواده‌ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!» 💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی می‌گشت و اینهمه در دلش جا نمی‌شد که قطره‌ای از لب‌هایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.» و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام‌شان دردهای دلم کمتر می‌شد و قلبم به حمایت مصطفی گرم‌تر. 💠 در هم‌صحبتی با مادرش لهجه هر روز بهتر می‌شد و او به رخم نمی‌کشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی‌اش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوام‌شان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانه‌ای رد می‌کرد مبادا کسی از حضور این دختر ایرانی باخبر شود. مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شب‌ها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و در محافظت از حرم (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام صبح بود. 💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای بیرون می‌رفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام می‌کرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمی‌شد که هر سحر دست دلم می‌لرزید و خواب از سرم می‌پرید. مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمی‌رفت و هر هفته دست به کار می‌شد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین‌دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو می‌کرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت می‌کشید گفت بهت نگم اون اورده!» 💠 رنگ‌های انتخابی‌اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گل‌های ریز سفید بود و هر سحری که می‌دید پارچه پیشکشی‌اش را پوشیده‌ام کمتر نگاهم می‌کرد و از سرخی گوش و گونه‌هایش می‌چکید. پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و می‌دانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم. 💠 سحر سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می‌پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟» انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمی‌دانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟» 💠 صدای تلاوت مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش می‌داد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط بگیرم.» سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم ، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی می‌کند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بی‌تاب پاسخش پَرپَر می‌زد و او در سکوت، را پیچید و بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. اینهمه اضطراب در قلبم جا نمی‌شد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط می‌چرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم. پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو می‌کردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم می‌گشت که در همان پاشنه در، نگاه‌مان به هم گره خورد و بی‌آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید. از چوب‌لباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبال‌تون بریم فرودگاه . برا شب بلیط می‌گیرم.»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک
✍️ 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 💔 هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید @Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️سلام بر پیامبر عاشورا... ▪️بازمانده‌ی ذبحِ عظیم... شاگردِ عقیله‌ی بنی هاشم و پرورده‌ی دامانِ رباب، که کلامش، ذوالفقاری دیگر است... همانقدر بزرگ که حسین"ع" در توصیفش قلم میزند؛ ” سکینه غرق در ذات الهی‌ست...” 💫السلام علیکِ یا بِنتَ اَبی‌الأحرار #یا_سکینة_بنت_الحسین سلام‌الله‌علیها وفات حضرت سکینه سلام الله علیها تسلیت باد @Modafeaneharaam
🔅امام على عليه السلام: 🍁كُن كَالطَّبيبِ الرَّفيقِ الَّذي يَضَعُ الدَّواءَ بِحَيثُ يَنفَعُ 🍂چونان طبيب مهربانى باش كه دارو را آن جا مى نهد كه سود مى بخشد 📚مصباح الشريعة، صفحه370 @Modafeaneharaam
یادواره یکصد شهید گرانقدر شهر هشتگرد سخنران (مشاور عالی ریاست محترم ستاد کل نیروهای مسلح) مداح با حضور و شعر خوانی برادر پنجشنبه ۲۲مهر از ساعت ۱۵ گلزار شهدای امامزاده هادی ینگی امام @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ورود پیکر مطهر شهید محمدعلی زمانی به فرودگاه اهواز و استقبال خانواده معظم شهید در فرودگاه💔 @Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
باسلام خدمت دوستان امام‌زمانی🌷 همینطور که معطلید ۲۴ مهر سالروز آغاز امامت آقامون امام زمانه💗 به همین جهت ما قراره پول جمع کنیم که به عشق آقامون به مردم هدایایی بدیم و این روز بزرگ رو جشن بگیریم💖 هرچقدر عشق به آقا دارید میتونید کمک کنید🌸 فقط و فقط ۴ روز فرصت داریم. شماره کارت👇 6280231364795244 بنام زارع اجرتون با امام زمان🌷 @Modafeaneharaam
🌹|شهید محمدعلی رهنمون ✍️ خیرات ▫️مادرمون فوت شده بود و می‌خواستیم براش خیرات کنیم. محمد علی گفت: به جای شام و ناهار و اینجور خرج‌ها، با پولش کتاب بخریم برا بچه‌های روسـتا... اینو گفت و ساکت شـد. انگار بغـض کرد، بعد ادامه داد: اینطـوری مـادر راضی‌تره.... 📚 یادگاران ۱۶ کتاب رهنمون، صفحه ۱۲ @Modafeaneharaam
▪️انّا للّه و انّا الیه راجعون مادر شهید مدافع حرم فاطمیون "محمدرضا خاوری" معروف به #حجت، دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. شهید محمد رضا خاوری از فرماندهان ارشد فاطمیون و جزو نخستین افرادی بود که برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم(س) به سوریه رفت. مرکز رسانه فاطمیون این مصیبت را به خانواده محترم خاوری تسلیت و تعریت عرض می‌نماید. @Modafeaneharaam