سرنوشت عجیب جوانی که آبان ماه ۹۸ عکس شهید حاج قاسم سلیمانی را در خیابان پاره کرد!!
انچه خواهید دید شما را شوکه خواهد کرد!!!
ببینید در لینک زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/1954611317C3485a786d2
⭕️ اگر میخواید راجع به من صحبت کنید من نمونم
♨️ به دعوت سردار سلیمانی رفته بودم لبنان. شبی با سردار حجازی به دیدن سید حسن نصرالله رفتیم. برق نگاه و علاقهای که از چشمان سیدحسن پیدا بود برایم خیلی شبیه به رفتار رهبر معظم انقلاب آمد. انگار همان محبت و رفاقت و دوستی دو طرفه اینجا هم بود.
🔻داشتیم میگفتیم که ما به آقای حجازی به عنوان فرمانده مدیونیم و ایشان ولی نعمت ما هستند که سید حسن لبخندی زد و گفت: « ایشان فرمانده ما هم هستند و خیلی از تقوا و مدیریت ایشان استفاده میکنیم».
🔴 سید حسن میخواست صحبتها و تعریفهایش را ادامه دهد که سردار حجازی بلند شد برود. گفت: «اگر میخواید راجع به من صحبت کنید من نمونم».
🔹بار اولش نبود که شکسته نفسی میکرد.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حاج قاسم سلیمانی: به حقّ همین حسین بادپا که عظمتش اینه که به عشق دفاع از حریم خواهر [امام] حسین (ع) اشک ریخت و التماس کرد و جان خودش را جانانه و آگاهانه در راه خدا تقدیم کرد،
از خدا میخواهیم؛ همه جامعه ما و پیران ما، جوانان ما و زنان ما را حسین بادپا گونه به بار آورد ...
🌙 بهمناسبت ماه مبارک رمضان و سالروز شهادت شهید بادپا
@Modafeaneharaam
AwACAgQAAx0CUyYOlAACMOFiYrVG1u9Ih4u8_L0JVhrImvyfwAACHw8AAgXXyVFDQU1bmjIU0CQE.oga
546.5K
علی (ع) چگونه بود؟
صوت: امام موسی صدر
@Modafeaneharaam
👈 یکسال احیا گرفتن
#شهید_هاشمی_نژاد یک سال شب ها را احیا می گرفت تا حقیقت شب قدر را درک کرده باشد...
از ایشان پرسیدند در این یک سال چه از خداوند متعال طلب کردی؟
فرمودند: #شهادت_فی_سبیل_الله
#شهید_سیدعبدالکریم_هاشمی_نژاد
#ماه_مبارک_رمضان
@Modafeaneharaam
✅ سالروز تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با استفاده از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی، بر همه دلیر مردان پاسدار و سپاهیان اسلام مبارک باد.
🍀⚘🍀⚘🍀⚘🍀⚘🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺💐💐💐💐💐💐💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری فراز «سُبْحانَكَ يَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ يَا رَبِّ». از دعای جوشن کبیر
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_هشتاد_و_سوم : فصل
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_هشتاد_و_پنجم : اولین قدم
غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش بود و خورشید ... آخرین تلاشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم ... به کار بسته بود ... توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ...
- مهران ...
سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران بهم نگاه می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ...
رنگش پریده بود ... و صداش می لرزید ... حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ...
توی اون گرگ و میش ... به زحمت دیده می شد ... اما برعکس اون شب تاریک ... به وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمت هایی از اونها رو مخفی کرده بود ...
دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ...
از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد ... با همه وجود فریاد زد ...
ـ همون جا وایسا ...
پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ...
از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید ...
چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از استخوان شهدا بردارم ... اشک امانم نمی داد ...
ـ صبر کن بیایم سراغت ...
ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ...
ـ از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم ...
گفتم و اولین قدم رو برداشتم ...
🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_هشتاد_و_ششم : دست های خالی
با هر قدمی که برمی داشتم ... اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن ... اما من خیالم راحت بود ... اگر قرار به رفتن بود... کسی نمی تونست جلوش رو بگیره ... اونهایی که دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن ... و گم شدن و رفتن ما به اون دشت ... هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود...
چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ و برافروخته بود ... سرم رو انداختم پایین ... هیچ چیزی برای گفتن نداشتم ... خوب می دونستم از دید اونها ... حسابی گند زدم ... و کاملا به هر دوشون حق می دادم ... اما احدی دیشب ... و چیزی که بر من گذشته بود رو ... باور نمی کرد ...
آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه می کرد ... تا اومد چیزی بگه... آقا مهدی، من رو محکم گرفت توی بغلش ... عمق فاجعه رو ... تازه اونجا بود که درک کردم ... قلبش به حدی تند می زد که حس می کردم ... الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ...
تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین ... و من سوار شدم ...
ـ آخر بی شعورهایی روانی ...
چند لحظه به صادق نگاه کردم ... و نگاهم برگشت توی دشت ...
ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن ... هوا کاملا روشن شده بود ... که آقا مهدی سوار شد ...
ـ پس شهدا چی؟ ...
نگاهش سنگین توی دشت چرخید ...
ـ با توجه به شرایط ... ممکنه میدون مین باشه ... هر چند هیچی معلوم نیست ... دست خالی نمیشه بریم جلو ... برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم ... اگر میدون مین باشه ... یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است ... و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه ... نگران نباش ... به بچه های تفحص ... موقعیت اینجا رو خبر میدم ...
آقا رسول از پشت سر، گرا می داد ... و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب ... دنده عقب برمی گشت ... و من با چشم های خیس از اشک ... محو تصویری بودم که لحظه به لحظه ... محو تر می شد ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_هشتاد_و_پنجم : او
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_هشتاد_و_هفتم : بچه های شناسایی
بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و مهمان نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ...
دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ...
- می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ...
ـ یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه ...
ـ توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...
ـ شرمنده ...
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...
ـ شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ...
و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ...
ـ بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...
خنده ام گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ...
ـ راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ...
نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ...
ـ بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ...
.
🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_هشتاد_و_هشتم : پوستر
اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ...
اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی شناختم ... فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ...
ـ یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم؟ ...
فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ...
با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ...
باورم نمی شد ... گریه ام گرفت ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ...
ـ کی پوستر من رو پاره کرده؟ ...
مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ...
ـ کدوم پوستر؟ ...
چرخیدم سمت الهام ...
ـ من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می زنه ...
و نگاهم چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ...
ـ چیه اونطوری نگاه می کنی؟ ... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ...
خون خونم رو می خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ..
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان سردار دلها در وصف شهادت طلبی امام علی علیه السلام
@Modafeaneharaam
این چشم ها به راه تو بیدار مانده است
چشم انتظارت از دم افطار مانده است
برخیز و کوله بار محبت به دوش گیر
سرهای بی نوازش بسیار مانده است
◼️سالروز شهادت جانسوز امیرالمؤمنین را به محضر مقدس حضرت بقیه الله الاعظم علیه السلام و همه ی شیعیان حضرت تسلیت عرض می نماییم
@Modafeaneharaam
امام علی علیه السلام:
اهل دنیا چون کاروانی باشندکه هنوز بارانداز نکرده، کاروانسالارشان بانگ برمی دارد که بار بندند و بروند
قسمتی از حکمت 415 نهج البلاغه
@Modafeaneharaam
📌عشقبازی حاج قاسم در نماز شبها
✍نصرالله جهانشاهی، پاسدار بازنشسته نیروی زمینی و راننده شهید سلیمانی:من و شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاجی بود، بیشتر زمانها را با حاجی بودیم. ما با حاجی همسایه بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم.با وجود تمام مأموریتها و سختیهای ناشی از دور بودن حاجی از خانواده، من یک بار هم ندیدم که همسر ایشان گلهای کند. یادم هست زمانی که حاجی در قرارگاه قدس بود، پسرش مریض شد. چون حاجی در مأموریت به سر میبرد، نتوانست خودش را برساند. پسر حاجی بر اثر آن بیماری از دنیا رفت و فوت کرد.
اگر بخواهم به یکی از خصوصیات بارز حاجی اشاره کنم، نماز شبش را خواهم گفت. تحت هر شرایطی نماز شب حاجی ترک نمیشد. زمانی هم که خیلی خسته بود، یک ساعت میخوابید و بعد بلند میشد و شروع به خواندن نماز میکرد؛ آن هم چه نمازی! صحنه عشق بازی و نجواهای شبانه حاجی در نماز شبهایش واقعا تماشایی بود که زبان از بیان آن قاصر است
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز بیست و یکم ماه رمضان
اللّٰهُمَّ اجْعَلْ لِى فِيهِ إِلىٰ مَرْضاتِكَ دَلِيلاً، وَلَا تَجْعَلْ لِلشَّيْطانِ فِيهِ عَلَىَّ سَبِيلاً، وَاجْعَلِ الْجَنَّةَ لِى مَنْزِلاً وَمَقِيلاً، يَا قاضِىَ حَوائِجِ الطَّالِبِينَ.
خدایا، در این ماه برای من بهسوی خشنودیات دلیلی قرار ده و برای شیطان راهی بهسوی من قرار مده و بهشت را منزل و آسایشگاهم قرار ده، ای برآورنده حاجات خواهندگان.
@Modafeaneharaam
#خانه_شهداء
🌹شهید دکتر مصطفی چمران:
#تهمت_و_دروغ
خدایا
تو را شکر می کنم که باران تهمت و دروغ و ناسزا را علیه من سرازیر کردی، تا در میان طوفانهای وحشتناک ظلم و جهل و تهمت غوطه ور شوم و ناله حق طلبانه من در برابر غرش های تند دشمنان و بد خواهان محو و نابود گردد و در دامان عمیق و پر شکوه درد، سر به گریبان فطرت خود فرو برم و درد و رنج #علی (ع) را تا اعماق روحم احساس کنم......
@Modafeaneharaam
🔻 شهید شب قدر/ فرزند جانشین فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان شهید شد
🔹ستوان دوم پاسدار محمود آبسالان فرزند سردار آبسالان جانشین سپاه سلمان سیستان و بلوچستان براثر تیراندازی افراد ناشناس به شهادت رسید.
🔹این شهید والامقام در محل ایست و بازرسی نیروهای امنیتی بسیج در منطقه تامین اجتماعی زاهدان بر اثر تیراندازی افراد ناشناس به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.💔
@Modafeaneharaam
نَمَک❗️❗️
سی سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمی خواهم بخوابم.💥
من در چشمان خود نمک می ریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه راسرببرند.
#حاج_قاسم 🌺
#شهیدانه
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACMPBiY9wjcTx66FfzG99quJq1toSB3AACAgoAAlt5CFPkgq6YQl6ISyQE.mp3
6.5M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
@Modafeaneharaam
#شهادت_امام_علی(ع)
علی مع القرآن و القرآن مع علی
ایمان با علی تعبیر میشه
🎤 حاج مهدی رسولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قسمتی جالب از مستند «هند دوستان» که توسط عباس موزون مجری و طراح برنامه «زندگی پس از زندگی»، ساخته شده
▪️زنی در هند که پدرش ایرانی بود و یک عکس جالب روی دیوار خانهاش داشت
@Modafeaneharaam