✨خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است.
✨وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
🌹 ۳۰ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
﷽؛
👈 با توجه به نزدیک شدن به سالگرد #سردار_سلیمانی کتاب #عمو_قاسم برای برگزاری مسابقه، نذر فرهنگی، هدیه دادن، تهیه برای مدارس و... با #تخفیف_ویژه در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.
ویژگیهای کتاب👇👇
1️⃣ انتخاب هدفمند داستانهایی از زوایای مختلف زندگی حاج قاسم برای انتقال ویژگیهای ایشان به نسل جدید؛
2️⃣ برای هر داستان تصویرسازی جذاب و اختصاصی انجام شده است؛
3️⃣ ذیل هر داستان تمرینهای متفاوتی ــ برای نهادینهسازی پیام مورد نظر ــ برای مخاطب در نظر گرفته شده است؛
4️⃣ کتاب برای رده سنی ۹+ نوشته شده است؛
5️⃣ در پایان کتاب ده سوال به همراه پاسخنامه برای برگزاری مسابقه در سطح مدارس، کانونهای مساجد و... طراحی شده است.
👈 برای تهیه کتاب (20 عدد به بالا ) با تخفیف ویژه و پست رایگان به آیدی @m_a_1363 پیام دهید یا با شماره 09338276836 تماس بگیرید. (20 تا 50 عدد 25٪ تخفیف، 50 عدد به بالا 30٪ تخفیف، 500 عدد به بالا...)
👈 برای تهیه زیر 20 عدد به آیدی زیر پیام دهید👇👇
@Cyberi_Takavar
@Modafeaneharaam
✨ ایشان پارسال که آمده بود قم، یک دیداری با آقایان داشت، وقتی به مؤسسه آمد، عدهای هم همراهش بودند،
✨ بعد از اینکه آن آقایان تشریف بردند گفت: حاج آقا من کار دارم، گفتم بفرمایید! من دیدم آن پارچه را از جیبش درآورد، گفت این کفن من است، شهادت بدهید!
✨ ما چه صلاحیت داریم که شهادت بدهیم! یک کسی که عمری به قرآن خدمت کرده است، آبروی ما را حفظ کرده، امنیت ما را حفظ کرده، ناموس ما را حفظ کرده، دین ما را حفظ کرده، شرف ما را حفظ کرده، نظام ما را حفظ کرده، حرفهای امام را حفظ کرده، حرفهای رهبر را حفظ کرده است!
✨ما گفتیم خیلی خوب! امضا کردیم، خدایا تو شاهدی گفتیم «هو الشاهد»؛ خدایا تو شاهدی! این عزیز ما کارگزار توست!
💫 الآن هم با بهترین وجه، خدا را مهمان خود قرار داد، حشرش با انبیا، حشرش با اولیای الهی، حشرش با شهدای کربلا، حشرش با حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام.
✍ راوی: آیت الله جوادی آملی
🕊 ۲۵ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✨پایه اصلی که همه شهیدان ما طی کردند و به این جایگاه رسیدند و یکی از مقامات مهم رسیدن به جایگاه شهید است، پایگاه و مقام هجرت است.
✨اولین پایه رسیدن به مقام شهید و مقام شهادت مسئله هجرت است.
◾️هجرت از خود
◾️هجرت از مقامات خود
◾️هجرت از مال خود
◾️ هجرت از مکان خود
◾️هجرت از دلبستگیهای خود
◾️هجرت از زیباییهای خود
💫شهدا این هجرت را در همه ابعادش در حد کمال انجام دادند.
🔖 فرازی از سخنرانی سردار سلیمانی در کنگره هشت هزار شهید گیلان – ۱۳۹۵
🕊 ۲۴ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✨این هم یک هنریست که ایشان دارند. بعضیها اشتباه میکنند؛ خیال میکنند وقتی که اوضاع از حالت جنگ و بحرانی خارج شد، و وقت سازندگی شد، و وقت نمیدانم پیشرفت و توسعه شد؛ آنوقت دیگر آدم باید خودش را رها کند؛ در حالی که نه؛ تقوا را گفتهاند که از اول تا آخر نگه دارید. زادِ تقوا برای آخرت است. باید نگهش دارید تا آخرت بماند.
✨بعضیها خیال میکنند که در دوره پیشرفته و سازندگی و توسعه و نمیدانم فلان و فلان، دیگر باید آن قید و بندهایی که اول کار داشت را رها کنند. نفهمیدند که هر آنی که عوض میشود، تکلیفها عوض میشود، نوع مجاهدت عوض میشود؛
✨اما روحیه مجاهدتی که آن روز بوده، آن نباید عوض بشود. روحیه مجاهدت اگر عوض شد، آدم میشود مثل آدمهایی که وقتی جنگ بود، در خانههایشان پای تلویزیون نشسته بودند فیلم خارجی تماشا میکردند.
✍ رهبر انقلاب
🕊 ۲۱ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✨حاج قاسم قبل از شهادت به دیدار فرزند شهید خیزاب آمدند و گفتند محمد مهدی را به سوریه برای زیارت میبرم و قول میدهم عروسی تو شرکت کنم.
✨در زمانی که بخاطر مشکلی در تهران بودیم شهید سلیمانی متوجه موضوع شدند و به دیدار محمد مهدی خیزاب آمدند، هر ازگاهی حاج قاسم با محمد مهدی تماس میگرفت و جویای حال او می شد و محمد مهدی را با لقب(فرمانده)صدا میکردند و احوال پرسی میکردند
✨در زمانی که حاج قاسم به منزل ما آمدند اینقدر محمد مهدی را در بقل گرفتند و گقتند تو فرمانده ما هستی و فکر نکن من فرمانده هستم در حقیقت تو فرمانده ما هستی،شهید سلیمانی در خصوص ادامه راه شهدا بارها نکاتی را میگفتند که دوست دارم شما بهتر از پدرهای خود جا پای آنها بگذارید و بدرخشید.
🌹 10 شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✨حاج قاسم از این راضی بود که فرهنگ جهاد و شهادت انتشار پیدا می کند و باور داشت این فرهنگ سبب مصونیت جامعه ماست.
✨ از سردار سلیمانی سخنرانی غیر از یادواره شهید سراغ ندارید. در همان یادواره شهید به ترامپ می گوید قمارباز، در یادواره شهید می گوید نیروهای مسلح ما نه! منِ قاسم سلیمانی برای شما کفایت می کند.
✨ در یادواره شهید قسم می خورد که بزرگترین راه سعادت ارتباط قلبی با حجت خدا و ولی فقیه است. یعنی او در جاهایی حرف می زد که انسان ها به خاطر خدا جان داده بودند.
✨در محل دل، در ارتباط دل با خدا، در جایی که انسان ها به خاطر خدا ذبح شدند، این سخنان را می گفت.
🕊 ۹ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#حاج_قاسم
@Modafeaneharaam
✨کسی که در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن این است که اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد.
◾️من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمیکند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیر مسلمان است،
✨اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید.
✍ فرازی از وصیت نامه سردار سلیمانی
🌹 4 شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴 برای اولین بار انتشار ویدئوهای دوربینهای مداربسته فرماندهی سپاه قدس از آخرین حضور #سردار_سلیمانی در دفتر کارش
بسیار زیباست🌹
@Modafeaneharaam
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 سردار حجازی در گفتگو با "المیادین" : نقش اساسی #سردار_سلیمانی در شکل گیری و انسجام نیروی قدس #سپاه
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_نهم 💠 نگاهش روی صورتم میگشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن میشد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق #سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید :«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد :«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
💠 لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و #برادرانه به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم :«پس میتونم یه بار دیگه...»
💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس #خواستگاری هم کرده!»
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam