eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIu9hdBfIqT8jTR9pHBX-awNBo-PmTgAC1BYAAn6foVNHvVSL1VD2ryEE.mp3
18.84M
🌺نبارک لابوالزهرا، نبارک🌺 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🍃برای ، پسری از جنس ، متولد۱۳ تیرماه ۱۳۷۰، پرچمدارِ مدافعانِ جوانِ حرم، تربیت شده در دامانِ و ...از پدر را آموخت، اینکه پشتیبانِ آن باشد و تا لحظه آخر از ولایت دفاع کند❤️ 🍃برای هم همین را به یادگار گذاشت. او رفت و قرار است همسفرش، پسرشان را در راهِ حق و پشتیبان ولایت بزرگ کند. و به او بگوید که پدرت برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت. 🍃در یگانِ خدمت می‌کرد...یگانی که سخت ترینها به آن محول می‌شد و محمدحسین و دوستانش، مرد روزهای سخت بودند👌 🍃مادرش محمدحسین را می‌شناخت! منتظرِ او بود و راضی است! راضی است از اینکه امانتش را، به دست صاحب اصلی بازگردانده. از اینکه نورِ چشمش عاقبت به خیر شده است. و است، مثلِ همه مادرانی که عزیزشان را برای خدا و در راه او می‌دهند🌹 🍃بامت بلند که مرا، از هرچه غیرِ تو بیزار کرده است💔 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ تیر ۱۳۷۰ 📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴ 📅مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۰ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽برادر من هم یک جایی توی این مملکت غریب مفقود شده. یعنی میشه که اونم پیکرش پیدا بشه؟! اشک و حسرت شهید صفر سیفی در فراق برادر شهیدش محمدرضا سیفی سالروز شهادت شهید صفر سیفی، یکی از فرماندهان جوان و مجرب فاطمیون گرامی باد @Modafeaneharaam
#سالروز_شهادت #سلام برسقای دشت کربلا #سلام برمسافرتاسوعا #سلام برمردانگی وغیرت عباس گونه ات 🍂منطقه ای که بودیم، لوله کشی آب وجود نداشت. آب مصرفیمون رو با یه بشکه 200لیتری میرفتیم ازچاه می آوردیم... اکثر اوقات که خستگی کار بهانه میشد برا فراموش کردن آب . پویا بدون اینکه حرفی بزنه باتمام خستگی که داشت میرفت آب می آورد... هیکل رشید و قشنگی داشت... مثل عباس... قرارشد تاسوعا بریم عملیات... جنگید... تاجواب سقایی کردن هاشو گرفت... موشک که خورد، از روی تانک پرت شد پایین. درست مثل عباس... از روی مرکب... عصر تاسوعا بود... # شهادتت مبارک رفیق... #کاش یادت نرودمارا.... راوی:شهید محسن حججی @Modafeaneharaam
🔻به مناسبت سالروز شهادت شهید روح‌الله عمادی «گاهی شهید شدن آسان تر از زنده ماندن است. این نکته را اهل معنا و دقت خوب درک می کنند گاهی زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن، درک محیط و بصیرت داشتن مشکل تر از شهید شدن و لقای الهی است. دعا کنید شهید باشیم نه اینکه فقط شهید شویم. اصلا شهید نباشیم شهید نمی شویم.» ✅گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_ششم 💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا می‌کردم خاموش کرده باشد تا
✍️ 💠 از چشمان‌شان به پای حال خرابم خنده می‌بارید و تنها حضور حرم (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره‌شان سرم پایین بود و بی‌صدا گریه می‌کردم. ای‌کاش به مبادله‌ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی‌تاب‌شان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. 💠 احساس می‌کردم از زمین به سمت آسمان آتش می‌پاشد که رگبار گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شد و ترس رسیدن نیروهای به جان‌شان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار می‌کردند :«ما می‌خوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!» صدایش را نمی‌شنیدم اما حدس می‌زدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین می‌کند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند. 💠 پیکرم را در زمین فشار می‌دادم بلکه این سنگ‌ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه‌ام را با تمام قدرت کشید و تن بی‌توانم را با یک تکان از جا کَند. با فشار دستش شانه‌ام را هل می‌داد تا جلو بیفتم، می‌دیدم دهان‌شان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه می‌کشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود. 💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم می‌دادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راه‌پله زمین خوردم. احساس کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام (علیهاالسلام) به لب‌هایم نمی‌آمد که حضرت را با نفس‌هایم صدا می‌زدم و می‌دیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است. 💠 دلم می‌خواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمی‌دادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانه‌ام را فشار می‌دادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس می‌کردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمی‌رفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف می‌زند. مسیر حمله به سمت را بررسی می‌کردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد. 💠 کریه‌تر از آن شب نگاهم می‌کرد و به گمانم در همین یک سال به‌قدری خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود. تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجره‌ام آماده می‌شد که دندان‌هایش را به هم می‌سایید و با نعره‌ای سرم خراب شد :«پس از افغانستانی؟!» 💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگ‌هایم می‌کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی‌صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف می‌زنی یا همینجا ریز ریزت می‌کنم!» و همان برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی‌اش جانم را گرفت :«آخرین جایی که می‌برّم زبونته! کاری باهات می‌کنم به حرف بیای!» 💠 قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت. از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد. 💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم. 💠 بین برزخی از و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد. صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد. 💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_هفتم 💠 از چشمان‌شان به پای حال خرابم خنده می‌بارید و تنها حضور حرم #
✍️ 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من می‌گشت. اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای می‌تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم می‌گشت مبادا زخمی خورده باشم. 💠 گوشه پیشانی‌اش شکسته و کنار صورت و گونه‌اش پُر از شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر می‌زند و او تنها با قطرات اشک، گونه‌های روشن و خونی‌اش را می‌بوسید. دیگر خونی به رگ‌های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال سنگین می‌شد و دوباره پلک‌هایش را می‌گشود تا صورتم را ببیند و با همان چشم‌ها مثل همیشه به رویم می‌خندید. 💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری می‌کرد، صورتش به سپیدی ماه می‌زد و لب‌های خشکش برای حرفی می‌لرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد. انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه می‌زدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند. 💠 شانه‌های مصطفی از گریه می‌لرزید و داغ دل من با گریه خنک نمی‌شد که با هر دو دستم پیراهن ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را می‌بوسیدم و هر چه می‌بوسیدم عطشم بیشتر می‌شد که لب‌هایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت. مصطفی تقلّا می‌کرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانه‌ام را می‌کشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو می‌رفتم. 💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارج‌مان کنند. مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا می‌کرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و به‌خدا قلبم روی سینه‌اش جا ماند که دیگر در سینه‌ام تپشی حس نمی‌کردم. 💠 در حفاظ نیروهای مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بی‌جان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیده‌اند. نمی‌دانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل می‌کرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و به راه افتادیم. 💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را می‌کشیدند. جسد چند در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان‌های اطراف شنیده می‌شد. یک دست مصطفی به پتوی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدم‌هایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش می‌کشید. 💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای در و دیوار کوچه‌ها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب پیدا شد و چلچراغ اشک‌مان را در هم شکست. تا رسیدن به آغوش (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفس‌مان تقریباً می‌دویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری‌ها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عده‌ای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری‌ها بود. 💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگره‌ها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود. در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستاره‌های اشک می‌درخشید و حس می‌کردم هنوز روی پیراهن خونی‌ام دنبال زخمی می‌گردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!» 💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچه‌ها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.» و همینجا در برابر ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.» 💠 من تکان‌های قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگی‌اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا می‌کرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.» چشمانش از گریه رنگ شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمی‌شد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آن‌ها را هم نداشت که آشفته دور خودش می‌چرخید... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
🔰 یک جوان تو دل برویی بود، آدم لذت می برد نگاهش کند. من واقعا عاشقش بودم... 🔹سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مصطفی صدرزاده @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید @Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚برای پیامبر مهربانی‌ها: خشکاند آبِ ساوه‌ی از مکه دور را درهم شکست هیبت بت‌های کور را خاموش کرد آتش ده قرن زنده را لرزاند کاخ پادشه پرقصور را بیش از هزار سال به دنبال او، بشر می‌خواند خط به خط صفحات زبور را با چلچراغ سبز نبوت قیام کرد روشن نمود یک تنه راه عبور را آمد رسوم جهل جهان را کنار زد بر هم زد او سیاهه‌ی "زنده‌به‌گور" را با حُسنِ خُلق بود مسلمان‌شان نمود بدکیش و گبر و مست و عنود و شرور را او رحمتی برای جهان بود و بی‌دریغ لبریز عشق کرد تمام صدور را روحی دگر دمید به معنای واژه‌ها در هم تنید شعر و شعار و شعور را هم سر زدن به اهل نفس را رواج داد هم رفتنِ زیارت اهل قبور را سیراب کرد با دم عیسایی‌اش ز دور صدها اویسِ عاشقِ حسِ حضور را "سلمان" که خواند حضرتش او را ز اهل بیت بر سینه‌ی عجم زده مُهر غرور را "او" وعده داده بود به دنیا که تاکنون چشم انتظار مانده زمانه، ظهور را شاعر: نفيسه سادات موسوی #نوكــر_نــوشـت: با نام علی، دهان خود شیرین کن با نام محمد، صلواتی بفرست سلام و عرض ادب، صبحتون بخير، میلاد با سعادت پیامبر اکرم(ص) و امام جعفر صادق(ع) مبارک و خجسته باد💐 @Modafeaneharaam
اکرم صلّی الله علیه و آله: 💠 الزُّهْدُ فِي اَلدُّنْيَا قَصْرُ اَلْأَمَلِ وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ اَلْوَرَعُ عَنْ كُلِّ مَا حَرَّمَ اَللَّهُ ❇️ زهد به دنيا، عبارت است از: كوتاه كردن آرزو، گزاردن شكر هر نعمتى و پرهيز از هر آنچه خداوند، حرام كرده است. 📚 تحف العقول ج ۱ ص۵۸ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 مظهر امانتداری 🔻 رهبر انقلاب: امین بودن و او (پیامبر اکرم(ص)) چنان بود که در دوران جاهلیت او را به «امین» نامگذاری کرده بودند و مردم هر امانتی را که برایش بسیار اهمیت قائل بودند، دست او می‌سپردند و خاطرجمع بودند که این امانت به آنها سالم برخواهد گشت. حتی بعد از آن که دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی و نقار با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر می‌خواستند چیزی را در جایی امانت بگذارند، می‌آمدند و به پیامبر می‌دادند! لذا شما شنیده‌اید که وقتی پیامبر اکرم به مدینه هجرت کرد، امیرالمؤمنین را در مکه گذاشت تا امانتهای مردم را به آنها برگرداند. معلوم می‌شود که در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است؛ نه امانت مسلمانان، بلکه کفّار و همان کسانی که با او دشمنی می‌کردند! 🌟 مجموعه محصولات به‌مناسب ایام هفته وحدت و ولادت پیامبر اکرم(ص) | @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIvhhdRJVk-VdXlMiOs5RRO_pGdhnngAC7gsAAnoRqVPhwMiRHgMkMCEE.mp3
5.17M
🔊 #صوتی | سبک #شور زیبا 📝 سلام سید السادات 👤 حاج محمود #کریمی 🌺 روز ولادت #پیامبر_اکرم @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهید_وحدت 🌹شهید روح الله نوزاد محافظ شهید شوشتری بود و در سیستان و بلوچستان در کنار این بزرگ مرد مجاهد، شهد شیرین شهادت را چشید. 🌹مدتی که در کنار سردار شوشتری بود انگار سردار برایش یک استاد اخلاق هم بود از خوبی های سردار میگفت از خون دلهایی که سردار برای مردم منطقه می خورد صحبت می کرد از افتادگی سردار در برابر قبایل می گفت از مهربانی های سردار در برابر کودکان صحبت میکرد بخوبی حس می کردم که سردار او را هم متحول کرده است.او میگفت:"نظر سردار کار فرهنگی در منطقه است ما برای کار فرهنگی در منطقه تلاش می کنیم" #شهید_روح_الله_نوزاد #هفته_وحدت @Modafeaneharaam
💠 ویژگی‌های شخصی پیامبر(ص) 🌱 پیامبر مهربان ما مزاح می‌کرد اما به بهانه خنداندن، حرف لغو و باطل نمی‌زد. 👆🏼محتوای #اینفوگرافیک برگرفته از روایات است. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از اینکه به بچه‌هاتون نماز خوندن یاد بدید، یه کار مهم‌تر هست که اولویت با اونه... داستان خوندن❗️ ※ویژه‌ی میلاد "ﷺ" @Modafeaneharaam
👈🏼 خوش اخلاقی با مردم 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: این‌که پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم میکردند، اما او با مردم ملاطفت و خوش‌اخلاقی میکرد. وقتی در جمعی نشسته بود، شناخته نمیشد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. ۱۳۷۰/۷/۵ @Modafeaneharaam
. ✔نماز وحدت آفرین در تصویر حاج احمد متوسلیان، عزیزان ارتش و مردم کردستان رو می بینید که پس از اقامه نماز به نشان وحدت و اتحاد دستان همدیگه رو گرفتند چه زیباست این همدلی بدون توجه به نژاد و زبان و مذهب و گروه. آن چه مهم است اعتلای ایران است نکته ظریفی در تصویر هست حاج احمد روی زمین خاکی نشستن حتی اینجا هم یارانشون رو به خودشون ترجیح دادن مکان: مریوان زمان: سال 1359-60 🌷 @Modafeaneharaam
💠 روش زندگی زیبا در کلام امام صادق(ع) #سبک_زندگی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا