eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
292 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت بیستم داستان دنباله دار فرار از جهنم: انتخاب . برگشتم … ام
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت بیست و سوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خانه من رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد … از کار و پشتکارم خیلی راضی بود … می گفت خیلی زود ماهر شدم … دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود … خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم … . . زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم … می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف … بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم … به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم … . . هدف گذاری و برنامه ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم … اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند … . . بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید … . اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم … خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم … مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه … خونه ای که آب گرم داشت … توی تخت خودم دراز کشیده بودم … شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم … برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه … . . توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم … چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم … و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید … اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد … . . کم کم رمضان هم از راه رسید … رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد … 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت بیست و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: رمضان . زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود … یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم … . . کم کم رمضان سال ۲۰۱۰ میلادی از راه رسید … مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن … برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند … . . توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن … چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن … بعد از نماز درها رو باز می کردن … بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن … . . من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت … بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم … تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن … آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود … بدون تکلف … سیاه و سفید … این برام تازگی داشت … و من برای اولین بار به عنوان یک انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم … این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید … . . بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود … من مدام به مسجد می رفتم … توی تمام کارها کمک می کردم … با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده … بودن در کنار اونها برام جالب بود … . . مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند … و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم … 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت بیست و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: بودن یا نبودن . رمضان از نیمه گذشته بود … اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن … . پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود … توی سالن جلسات می نشستند و صبحت می کردند … . یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند … . . به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود … رفتم سراغ سعید … سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم … خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد … به خاطر اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم … . . رفتم سراغش … اینجا چه خبره سعید؟ … . همون طور که مشغول کار بود … هماهنگی های روز قدسه… و با هیجان ادامه داد … امسال مجمع یهودی های ضد صهیون هم میان … چی هست؟ … چی؟ … همین روز قدس که گفتی. چیه؟ … با تعجب سرش رو آورد بالا … شوخی می کنی؟ … . . . … بعد از کلی توضیح، با اشتیاق تمام گفت: تو هم میای؟ … سر تکان دادم و گفتم: نه … ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 🕊شهیدمدافع حرم محمدحسین مرادی 🕊شهیدمدافع حرم محمدسخندان 🕊شهیدمدافع حرم علیرضاجیلان 🕊شهید مدافع حرم علیرضانظری 💔 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇 @Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#عاقبتتان_بخیر کوچکترم از آنکه برایم دعا کنید زخمی ترم از آنکه علاج و دوا کنید حتی غریب تر شدم از آن که لحظه ای چشم مرا به مقدمتان آشنا کنید حالا که من دخیل سر زلفتان شدم شانه زنید تا گره ای باز وا کنید دریا ببین چگونه دلم در تلاطم است فکری به حال کشتی بی ناخدا کنید این روزها برایت اگر زحمتی نداشت هرجا که بود روضه مرا هم صدا کنید آقای فاطمیه اگر می شود مرا در گوشه و کنار عزاخانه جا کنید #نـوكــر_نـوشـت: #مـهـدی_جـان💔 آقا بیا به جان #مادرت هوا پس است دستم به دامنت به‌خدا شیعه بی‌کس است #صلي_الله_عليڪ_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، آدینتون معطر بنام #منتقم_خون_ابا_عبدالله #به_یاد_شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم @Modafeaneharaam
💌 ویتامین روح انسان @Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید علی آقا ماهانی ✍️ احترام به والدین ▫️می‌گفت: احترام بـه والدین دستور خداست. یه دستش توی عملیات قطـع شـده بـود. یه روز که اومدم خونه دیدم لباس کثیف رو شسته. بهش گفتم: مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟ گفت: مادر! اگه دو تـا دستم رو هـم نداشـتم باز وجدانـم راضی نمی‌شد کـه من خونه باشم و شما زحمت شستن لباس‌هـا رو بکشی... 📚 کتاب نماز، ولایت، والدین، صفحه ۸۳ @Modafeaneharaam
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 حاج قاسم سلیمانی: ما با بهشتیان بودیم @Modafeaneharaam
📢#اطلاع_رسانی 🌹مراسم دومین سالگرد شهادت شهید امنیت مرتضی ابراهیمی🌹 🎙سخنران:حجت الاسلام عبدالعلی گواهی 🎤بانوای:امیر عباسی 📆شنبه ۱۴۰۰/۸/۲۹ آبان ماه ⏰از ساعت ۱۴ الی ۱۶ 🗺#شهریار_مهدیه امامزاده اسماعیل (ع) @Modafeaneharaam
🍃 قصه از آنجایی شروع می‌شود که آقا حمیدرضا #عاشقانه خدایش را می‌پرستید. عاشقانه‌هایی که از همان طفولیت شروع شد. 🍃 پیاده و سواره در پی جلب لبخند یار بود از این نبرد به آن نبرد، از این کوه به آن کوه، خلاصه این‌که با آن کمی سن و سالش خوب #دلبری می‌کرد :) 🍃 اولین قدم‌هایش را از خاک‌های #جنوب در #دفاع از وطن و ناموس می‌بویم، از آن روزهای منحوس #حمله‌ی_رژیم_بعث. 🍃 پروانه‌ی قصه‌ی ما از تمام جانش مایه می‌گذاشت و هیچ اِبا و ترسی به خود راه نمی‌داد انگار نه انگار هنوز بچه‌ مدرسه‌ای بیش نیست، اما #مردانگی‌اش بیش از سن و سالش بود. 🍃 جاده‌ی قدم‌هایش را که دنبال می‌کنیم آخرین رد پاهایش را در #بوکمال_سوریه می‌بینم همان سرزمینی که خود را در آن فدای جانانش می‌کند... 🍃 آری درست است، و چگونه در بستر خاک بماند، آن که #پرواز آموخت. 🌷سالروز پروازت مبارک..... ✍نویسنده: #زهرا_حسینی 🌸 به‌مناسبت سالروز #شهادت #شهید_حمیدرضا_ضیایی 📅 تاریخ تولد: ۱۷ خرداد ۱۳۴۹ 📅 تاریخ شهادت: ۲۹ آبان ۱۳۹۶ 📅 تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۴۰۰ 🕊 محل شهادت: سوریه 🥀 مزار شهید: بوکمال #گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی @Modafeaneharaam