💢شهید سید محمد حسن حسینی:
"فاطمیون کمر اسرائیل را خواهد شکست"
#روز_قدس
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
@Modafeaneharaam
🛑 در هر شب جمعه ای از ماه رمضان
اهل قبور فریاد می زنند ؛
گریه می کنند 😭
که ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
💥ـ رابطهی قدس با ظهور
💥ـ نقش ایرانیان در آزادسازی قدس
💥ـ آغاز حکومت حضرت بقیهالله"عج"، بعد از رهایی قدس !
#دشمن_شناسی
#تمدن_سازی_نوین_اسلامی
@Modafeaneharaam
ظلـــــم یعنے :
براے شہیـــد شدن آفریـده شده ایم ...
ولے میـــمیــریم ...
ظَلَمْتُ نَفْســـــي... 😔
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نامه ای از بچه های فلسطین به حاج قاسم
@Modafeaneharaam
استاد فاطمي نيا:
از اولياء الهی، سينه به سينه يك يادگاری دارم كه عمل به آن بركات فراوانی دارد
ماه مبارك رمضان، اين ضيافت الهی را با يك زيارت جامعه كبيره به آخر برسانيد.
در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه آثارش از عقول ما خارج است و روزی به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگری به كار نخواهد آمد.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌شهید از زبان خانواده
🔸علیرضا مثل بادی بود که باید وزیده می شد تا
باعث رشد بذر جوونهایی بشه که دور و برش بودند...
#شهید_علیرضا_بریری
#اردیبهشت_مقاومت
@Modafeaneharaam
«نادر طالبزاده» درگذشت
🔹«نادر طالبزاده» مجری و برنامهساز با سابقه تلویزیون که در بخش مراقبتهای ویژه بستری شده بود امروز دعوت حق را لبیک گفت.
@Modafeaneharaam
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_هفتم : حادثه بی خبر نیست
توی راهرو بهم رسیدیم ... با سر بهش سلام کردم و از کنارش رد شدم ... صدام کرد ...
ـ از همون روز اول ازت خوشم نیومد ... ولی فکر نمی کردم از یه بچه اینطوری بخورم ... فکر می کردم اوجش دهن لقی و خبرچینی کنی ...
خندیدم ...
- که بعدش ... بچه مذهبی کلاس بشه خبرچین و جاسوس... لو بره و همه بهش پشت کنن؟ ...
خنده اش کور شد ...
ـ خیلی دست کم گرفته بودمت ...
مکث کوتاهی کرد و با حالت خاصی زل زد توی چشمم ...
ـ می دونی؟ ... زمان انقلاب و جنگ ... امثال تو رو می کشتن ...
دستش رو مثل تفنگ ... آورد کنار سرم ...
ـ بنگ ... یه گلوله می زدن وسط مخش ... هنوزم هستن ... فقط یهو سر به نیست میشن ... میشن جوان ناکام ...
و زد تخت سینه ام ...
ـ جوان هایی که یهو ماشین توی خیابون لهشون می کنه ... یا یه زورگیر چاقو چاقوشون می کنه ... حادثه فقط بعضی وقت هاست که خبر نمی کنه ...
ناخودآگاه، بلند از ته دلم خندیدم ...
ـ اشکال نداره ... شهدا با رجعت برمی گردن ... حتی اگه روی سنگ شون نوشته شده باشه ... جوان ناکام ... خدا موقع رجعت به اسامی بنیاد شهید کار نداره ... برو اینها رو به یکی بگو که بترسه ...
هر کی یه روز داغ می بینه ... فرق مرده و شهید هم همینه ... مرده محتاج دعاست ... شهید دعا می کنه ...
و راهم رو کشیدم و رفتم سمت دفتر ...
بعد از مدرسه ... توی راه برگشت به خونه ... تمام مدت داشتم به حرف هاش فکر می کردم ... و اینکه اگه رفتنی بشم ... احدی نمی فهمه چه بلایی و چرا سرم اومد ... و اگه بعد من، بازم سر کسی بیاد چی؟ ...
به محض رسیدن ... سریع نشستم و کل ماجرا رو نوشتم ... با تمام حرف هایی که اون روز بین ما رد و بدل شد ... و زنگ زدم به دایی محمد ... و همه چیز رو تعریف کردم ...
ـ شما، تنها کسی بودی که می تونستم همه چیز رو بهت بگم ... خلاصه اگر روزی اتفاقی افتاد ... همه اش رو نوشتم و تاریخ زدم، امضا کردم ... توی یه پاکته توی کتابخونه سومی... عقایدش که به سازمان مجاهدین و ... ها می خوره ... اگه فراتر از این حد باشه ... لازم میشه ...
.
.
🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_صد_و_هشتم: رتبه
اون تابستان ... اولین تابستانی بود که ما مشهدی نشدیم... علی رغم اینکه خیلی دلم می خواست بریم ... اما من پیش دانشگاهی بودم ... و جو زندگیم باید کاملا درسی می شد ...
مدرسه هم برنامه اش رو خیلی زودتر سایر مدارس و از اوایل تابستان شروع می کرد ... علی الخصوص که یکی از مراکز برگزاری آزمون های آزمایشی * بود ... و کل بچه های پیش هم از قبل ... ثبت نام شده محسوب می شدن ...
امتحان نهایی رو که دادیم ... این بار دایی بدون اینکه سوالی بپرسه ... خودش هر چی کتاب که فکر می کرد به درد کنکور می خوره برام خرید ... هر چند اون ایام، تنوع کتاب ها و انتشارات مثل الان نبود ... و غیر 3 تا انتشارات معروف ... بقیه حرف چندانی برای گفتن نداشتن ...
آزمون جمع بندی پایه دوم و سوم ... رتبه کشوریم ... تک رقمی شد ... کارنامه ام رو که به مادرم نشون دادم ... از خوشحالی اشک توی چشماش جمع شد ...
کسی توی خونه، مراعات کنکوری بودن من رو نمی کرد ... و من چاره ای نداشتم جز اینکه ... حتی روزهایی رو که کلاس نداشتیم توی مدرسه بمونم ...
اونقدر غرق درس خوندن شده بودم ... که اصلا متوجه نشدم... داره اطرافم چه اتفاقی می افته ... روزهایی که گاهی به خاطرش احساس گناه می کنم ... زمانی که ایام اوج و طلایی ... و روزهای خوش و پر انرژی زندگی من بود ... مادرم، ایام سخت و غیر قابل تصوری رو می گذروند ... زن آرام و صبوری ... که دیگه صبر و حوصله قبل رو نداشت ...
زمانی که مشاورهای مدرسه ... بین رشته ها و دانشگاه های تهران ... سعی می کردن بهترین گزینه ها و رشته های آینده دار رو بهم نشون بدن ... و همه فکر می کردن رتبه تک رقمی بعدی دبیرستان منم ... و فقط تشویق می شدم که همین طوری پیش برم ... آینده زندگی ما ... داشت طور دیگه ای رقم می خورد ...
نهار نخورده و گرسنه ... حدود ساعت 7 شب ... زنگ در رو زدم ... محو درس و کتاب که می شدم ... گذر زمان رو نمی فهمیدم ... به جای مادرم ... الهام در رو باز کرد و اومد استقبالم ...
ـ سلام سلام الهام خانم ... زود، تند، سریع ... نهار چی خوردید؟ ... که دارم از گرسنگی می میرم ...
برعکس من که سرشار از انرژی بودم ... چشم های نگران و کوچیک الهام ... حرف دیگه ای برای گفتن داشت ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠⚡️@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_نهم : بی عرضه؟ ...
الهام روحیه لطیف و شکننده ای داشت ... فوق العاده احساساتی ... زود می ترسید ... و گریه اش می گرفت ...
چند لحظه همون طوری آروم نگاهش کردم ...
ـ به داداش نمیگی چی شده؟ ...
- مامان قول گرفت بهت نگم ... گفت تو کنکور داری ...
یه دست کشیدم روی سرش ...
ـ اشکال نداره ... مامان کجاست؟ ... از خودش می پرسم ...
ـ داره توی پذیرایی با عمه سهیلا تلفنی حرف میزنه ... حالش هم خوب نبود ... به من گفت برو تو اتاقت ...
رفتم سمت پذیرایی ... چهره اش بهم ریخته بود ... و در حالی که دست هاش می لرزید ... اونها رو مدام می آورد بالا توی صورتش ...
ـ شما اصلا گوش می کنی من چی میگم؟ ... اگر الان خودت جای من بودی هم ... همین حرف ها رو می زدی؟ ... من، حمید رو دوست داشتم که باهاش ازدواج کردم ... اما اگه تا الان سکوت کردم و حتی به برادرهام چیزی نگفتم ... فقط به خاطر بچه هام بوده ... حالا هم مشکلی نیست اما باید صبر کنه ... الان مهران ...
و چشمش افتاد بهم ... جمله اش نیمه کاره توی دهنش موند ... صدای عمه سهیلا ... گنگ و مبهم از پای تلفن شنیده می شد ...
چند لحظه همون طور ... تلفن به دست، خشکش زد ... و بعد خیلی محکم ... با حالتی که هرگز توی صورتش ندیده بودم بهم نگاه کرد ...
ـ برو توی اتاقت ... این حرف ها مال تو نیست ...
نمی تونستم از جام حرکت کنم ... نمی تونستم برم ... من تنها کسی بودم که از چیزی خبر نداشتم ... بی معطلی رفتم سمتش و محکم تلفن رو از توی دستش کشیدم ...
ـ چی کار می کنی مهران؟ ... این حرف ها مال تو نیست ... تلفن رو بده ...
و با عصبانیت دستش رو جلو آورد و سعی کرد تلفن رو از دستم بیرون بکشه ... اما زور من ... دیگه زور یه بچه نبود ...
عمه سهیلا هنوز داشت پای تلفن حرف می زد ...
ـ این چیزها رو هم بی خود گردن حمید ننداز ... زن اگه زن باشه ... شوهرش رو جمع می کنه نره سراغ یکی دیگه ... بی عرضگی خودت رو به پای داداش من نبند ...
🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_صد_و_ده : اولاد نااهل
بدون اینکه نفس بکشه بی وقفه حرف می زد ... و مادرم هم از این طرف تلاش می کرد تلفن رو از دستم بگیره ...
ـ بهت گفتم تلفن رو بده ...
این بار اینقدر بلند گفت که عمه هم شنید ... ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود ... یه قدم رفتم عقب ...
ـ خوب ... می گفتید عمه جان ... چی شد ادامه حرف تون؟... دیگه حرف و سفارش دیگه ای ندارید؟ ...
حسابی جا خورده بود ...
- مرد اگه مرد باشه چی؟ ... اون باید چطوری باشه؟ ... به مادر من که می رسید از این حرف ها می زنید ... به شوهر خودتون که می رسید ... سر یه موضوع کوچیک ... دو تا برادرهاتون ریختن سرش زدنش ...
- این حرف ها به تو نیومده ... مادرت بهت ادب یاد نداده توی کار بزرگ ترها دخالت نکنی؟ ...
- اتفاقا یادم داده ... فقط مشکل از میزان لیاقت شماست ... شما لیاقت عروس نجیب و با شخصیتی مثل مادر من رو ندارید ... مادر خودتون رو هم اونقدر دق دادید که می گفت ... الهی بمیرم از شر اولاد نا اهلم راحت بشم ... راستی ... زن دوم برادرتون رو دیدید؟ ... اگه ندیدید پیشنهاد می کنم حتما ببینید ... اساسی بهم میاید ...
این رو گفتم و تلفن رو قطع کردم ... مادرم هنوز توی شوک بود ... رفتم توی حال، تلفن رو بزارم سر جاش ... دنبالم اومد...
ـ کی بهت گفت؟ ... پدرت؟ ...
ـ خودم دیدم شون ... توی خیابون با هم بودن ... با بچه هاشون ...
چشم هاش بیشتر گر گرفت ...
ـ بچه هاش؟ ... از اون زن، بچه هم داره؟ ... چند سال شونه؟...
فکر می کردم از همه چیز خبر داشته باشه ... اما نداشت ... هر چند دیر یا زود باید می فهمید ... ولی نه اینطوری و با این شوک ... بهم ریخته بود و حالا با شنیدن این هم حالش بدتر شد ... اون شب ... با چشم های خودم ... خورد شدن مادرم رو دیدم ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠⚡️@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
«نادر طالبزاده» درگذشت 🔹«نادر طالبزاده» مجری و برنامهساز با سابقه تلویزیون که در بخش مراقبتهای
🔻 زمان تشییع پیکر استاد طالب زاده مشخص شد
🔹فردا شنبه ۱۰ اردیبهشت از ساعت ۹ صبح از مقابل مسجد بلال صداوسیما در خیابان ولیعصر (عج) تشییع خواهد شد.
🔹پیکر ایشان در بهشت زهرا (س) و در کنار همکار و همسنگرش سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی دفن خواهد شد
#صلوات
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت رهبرانقلاب از نقش حاج قاسم سلیمانی در پر کردن مشت فلسطینیها
@Modafeaneharaam
≼ السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
امام خوب زمانم هر کجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Modafeaneharaam
⚠️
هر کجا که باشید؛
مرگ، شما را درمی یابد؛
هر چند در برج های مستحکم و استوار باشید
📚سوره نساء؛آیه78
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #حرف_آخر | ولایت فقیه
🔻 ببینید: نقاشی شنی برشی از وصیتنامه سپهبد شهید حاج #قاسم_سلیمانی
🔸 خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت فقیه را تنها نسخه نجاتبخش این امت قرار داد؛ لذا چه شما که به عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما که به عنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید [باید] به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید. خیمه، خیمهی رسولالله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید. والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیتاللهالحرام و مدینه حرم رسولالله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمیماند؛ قرآن آسیب میبیند.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز بیست و هشتم ماه رمضان
اللّٰهُمَّ وَفِّرْ حَظِّى فِيهِ مِنَ النَّوافِلِ، وَأَكْرِمْنِى فِيهِ بِإِحْضارِ الْمَسائِلِ، وَقَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِى إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسائِلِ، يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحِّينَ.
خدایا، بهرهام را در این ماه از مستحبات فراوان کن و مرا با تحقق درخواستها گرامیدار و از میان وسایل، وسیلهام را بهسویت نزدیک کن، ای که پافشاری اصرارورزان مشغولش نسازد.
@Modafeaneharaam
#دعوتید
🔹مراسم وداع با پیکر حاجنادر؛ فردا شنبه ۱۰ اردیبهشت ساعت ۱۶ تا ۱۸ معراج شهدای تهران
🔹مراسم تشییع پسفردا یکشنبه ۱۱ اردیبهشت ساعت ۹ صبح از مقابل مسجد بلال سازمان صداوسیما
@Modafeaneharaam
خاطره ای کوتاه از شــهید مدافع_حرم #حــسین_فیاض
با نام جــهادی #شرور_یڪ
بعد از تشییع #حسین رفتیم خونه تو خونه بحث شد ڪه شــهدای #سوریه شــهید هستن یا نه؟
همسایشون خطاب به عڪس حسین میگه: من #امشب7بار زیارت عاشورا میخونم, اگر تو واقعا #شــهیدی #امشب بیا به خوابم😐
شب زیارت #عاشورا میخونه و میخوابه اون شب ڪه هیچی، اما چند شب دیگه #حسین میره بخوابش همسایشون میترسه به حسین میگه: گفتم بیا به خوابم ولی نه هر شب!😂
بعد اون #دیگه بخوابش #نمیره هر ڪسی اینو میشنوه میگه:
حسین اون دنیا هم دست از شیطنت هاش برنمیداره😂😂
#نقل_از_فرمانده_شهید
#شهیدلشکرغیور_فاطمیون
شهید مدافع حرم حسین فیاض🌹
#سالروز_شهادت🕊
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌واگویه ای پدرانه
🔸من پدرم،پدر محمدتقی. آرزو داشتم چهلم پسرم نشده،بهش ملحق بشم.افسوس که نشد...!
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#اردیبهشت_مقاومت
@Modafeaneharaam
📸 تصویر شهید سلیمانی در راهپیمایی روز قدس در نبل الزهرا
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽امیرالمومنین(ع) حرم دخترش را دست هر کسی نمیسپارد/ حسرت همراهی با رزمندگان فاطمیون را در دل دارم
خاطرات مداح اهل بیت(ع) حاج احمد واعظی از رزمندگان فاطمیون در مقابل دوربین مرکز رسانه فاطمیون
@Modafeaneharaam
گفتم بگذار #عروسےڪنیم
یه ذره #طعم زندگےروبچشيم
بعدحرفِ #رفتن بزن
امايكدفعه #رفت وپیکرش #برگشت
وقتۍدرمعراج صورتش رانوازش كردم
ازچشم چپش قطرات اشك جاری شد😭
#شهید_امیر_سیاوشی
@Modafeaneharaam