هدایت شده از Mohammad Reza
به وقت عشق...
زمانی برای عاشقی و همراهی با شهدا...
به کانال ما بپیوندید
@bevaghte_eshgh
هدایت شده از استاد رائفی پور
با نام و یاد خدا
کانال استاد رائفی پور
🇮🇷 در برنامه پیام رسان ملی (ایتا)
فایل صوتی 🎧
فایل تصویری 🎬
لینک کانال:
📲 @raefi_pour
دل بسپار ...
به آتشی که نمی سوزاند "ابراهیم" را
و دریایی که غرق نمی کند "موسی" را
نهنگی که نمی خورد "یونس" را
کودکی که مادرش اورا به دست "موجهای نیل" می سپارد تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه می اندازند سر از خانه ی عزیز مصر در می آورد
آیا هنوز هم نیاموختی؟
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد"نمی توانند"
پس به تدبیرش اعتماد کن
به حکمتش دل بسپار
و او "توکل"کن
و به سمت او "قدمی بردار"...
هدایت شده از یا صاحب الزمان
✅ کانالــ
شهید #مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم )
#فرمانده گردان عمار لشگر #فاطمیون
شما به موقعیت #شهـ_صدرزاده_ید
دعوتــ شده ایـد
⬇️عضویت⬇️
✅ @zxozxo
هدایت شده از M
🔴جنگ نرم🔴
💢 امام خامنه ای 💢
فتنه هارابایدبا #روشنگری خاموش کرد٬هرجاروشنگری باشد فتنه انگیز دستش کوتاه است
✅این کانال صرفابرای روشنگری واقعیات٬شایعات وبصیرافزایی ایجاد شده است.
ارتباط با ادمین: @montazer12
ای دی کانال: @jangenarm
لینک کانال:
http://eitaa.com/joinchat/1279459328Caf55bf5ff9
چهار پنج ماهی هست که مصطفی رو میشناسم
جوان خوش چهره و مهربان ، با یه ته ریش زیبا و چفیه دور گردنش که خیلی معصومیت چهره اش رو بیشتر کرده
زن و زندگی رو رها کرده و برای دفاع از مقدساتش به جهاد اومده ...
این یکی دو ماه آخر خیلی روزا با همیم و صفا میکنیم
دیشب رفته بود آرایشگاه ؛ وقتی برگشت خیلی خوشگل شده بود ،
با بچه ها حسابی اذیتش کردیم که چیه ؟! زیر سرت بلند شده وسط جبهه ؟! و از این حرفا
خواستیم بخوابیم دیدم دراز کشیده و داره با موبایلش یواش و آروم حرف میزنه ،
دوباره شروع کردیم به دست انداختنش که دیدی گفتیم ، امروز سر و صورت رو صفا دادی خبراییه و ...
گفت : بابا اذیت نکنید 25 روزه خونه نرفتم و خانمم رو ندیدم و دلم براش تنگ شده . ما هم دل داریم خوب تا ساعت 3 صبح توی رختخواب داشت با همسرش حرف میزد و نخوابید
ساعت 5 صبح درگیری و آتش بالا گرفت
صدای اذان داره میاد ...
حي على خير العمل ...
و مصطفى با خون خود وضو گرفت ه بود......
خاطره ای عجیییب از زبان دوست شهید احمد علی نیّری:
زندگیاو مانند یک فرد عادی بود، اما اگر مدتی با او رفاقت داشتی متوجه میشدی که او یکی از بندگان خالص درگاه خداست.
یکبار برنامه ی بسیج تا ساعت سه بلمداد طول کشید، بعد از آن احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نمازشب شد. من از دور او را نگاه میکردم. خالت او تغییر کرده بود. گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بندهی ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است.
قنوت نماز او طولانی شد. آنقدر گه برایم سوال ایجاد کرد. بعداز نماز از او پرسیدم:احمد آقا توی قنوت نماز چیزی شده بود؟
گفت: نه، چیز خاصی نبود. اما آنقدر اصرار کردم که مجبور شد حرف بزند:
(در قنوت نماز بودم که گویی از فضای مسجد خارج شدم. نمیدانی چه خبر بود! آنچه که از زیباییهای بهشت و عذابهای جهنم گفته شده همه را دیدم! انبیا را دیدم که در کنار هم بودند...)