این متن خیلی قشنگه...!
در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم
به پشت سرم نگاه کردم
جاهایی که از خوشی ها حرف زده بودیم دو ردپا بود
و
جاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک ردپا بود
به خدا گفتم در سختی ها کنارم نبودی؟
گفت آن ردپایی که میبینی من هستم؛
تو را در سختی ها به دوش می کشیدم!!
خدایا بی نظیری♥️
#به_خدااعتماد_کنیم💜
@modafeaneharam
✨﷽✨
🌷مذاڪرات ( مــن و خُدا )
خُــدایا !
من لذّتـــ گُناه را ترڪـ میڪنم ؛
در مقابل تو تحریم لــذّتـــ مناجاتــ را از
من بردار ...
خدایــا !
من ڪسانـے ڪہ تو دوستشان نـداری را
ترڪ میڪنم ؛
و درمقابـل تو لــذّتـــ با خود بودن را بہ
مـن بده ...
خدایــا !
مـن پناهگاه شیطـان را ترڪ میڪنم ؛
و تو در مقابل پناهــگاه امــن خودتـــ را به من بده ...
امروز روز اول مذاڪره استــــ .!!!
خــــدایا
برای شفافــ سازے گام اول را من برمیدارم
و سانتــــری فیــوژهای گناه را ڪہ شیطان در وجــودم برپا ڪرده ؛یڪی یڪی و با ڪمڪ تو از ڪار مــے اندازم ...
هسته ے درونی ام را خودت غنی سـازی ڪن ...
#الهے_و_ربے_من_لے_غیرڪ♥️
@modafeaneharam
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشتہ 📝
دقت کردے؟! 🔻
بعضے وقتآ شیطونــہ کنارِ
گوشت زمزمـہ میــکنہ:
تآ جوونے از زندگیــــت لذت ببـر❗️
هر جور کہ میشہ خوش بـگذرون
امـآ تُ حواســِ🔔ـــت بآشہ،
نکنہ خوش گذرونیت بہ قیمتِ
شکســ💔ـــتنِ دل امآم زمآنمون بآشہ...
مبادآ بآ خوش گذرونیاے آمیختہ بہ گنآهـــ، ظہورشون رو عقب بنــدازے...
♥️🕊 الـلہم عجـل لـولیـک الـفرج 🕊♥️
@modafeaneharam
☝️مراقبش باش چشــــ↯👀↯ــــم را ميگــويم.
ممــڪن است تو را بہ يڪ لحظہ از
بهشتــ🏝ــــ بہ قعر جهنمــ🔥ــ بڪــشاند..
يڪ بار نــگاه آلــوده شود عادتـــ میشود...
و آن وقــت ڪہ عادت شــد،
بنده ے شيـــــــ👿ـــــــطان میڪند تو را ..
✨قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِم
✨بہ مـردان با ايمـان بگو ديـده فـرو نهنـد...
ســـوره نـــور آيه 30
#برادرانہ☺️🌸🍃
¤| @modafeaneharam
بهار عمر من هم پاییزی دارد... .🍁🍂
وقتی همه ی رنگ هایم را از دست می دهم ... .🌈
حال که به اختیار طبیعت پاییزی در راه است،😓
چرا بهار روحم را نابود کنم ... ؟!☹️
. حجاﺏ ﻣﻦ .😇
دست درازی به روحم را محدود می کند😌
و بهاری ابدی برایم به ارمغان می آورد☺️☝️
@modafeaneharam
✅ پیرمردی که از روی بدن پسرش رد نشد ...
#پیشنهاد_مطالعه
در بعضی عملیات ها بدلیل کمبود وقت ،
یک نفر به حالت دراز کش روی سیم های خاردار قرار می گرفت ...
تا سایر رزمنده ها از روی جسم او بگذرند ...
گردان تا بخواهد از روی او رد شود ،
فرد بر اثر درد و خونریزی به شهادت میرسید .
داوطلب زیاد بود ...
قرعه انداختند .
افتاد بنام یه جوون .
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد !
گفت : « چیکار دارید ! بنامش افتاده دیگه !»
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد .
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار .
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون .
همه رفتن الا پیرمرد .
گفتند : « بیا ! »
گفت : « نه ! شما بریدد! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش !مادرش منتظره ! » 😢😢😔😔
🆔 @modafeaneharam