eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.4هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.3هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 محسن با حسن در طبقه پایین خانه داشتند تمرین تلاوت می کردند. خانه پدر محسن از آن خانه های قدیمی ساز اطراف حرم است. 🌺 یکدفعه زمین زیر پایشان مثل گهواره به چپ و راست رفت. لامپ های بالای سرشان هم شروع کرد پاندول وار تکان خوردن. خودش بود ؛ زلزله! 🌹دست و پایشان را گم کرده بودند. محسن از جا پرید و دوید سمت در . در قدیمی همیشه دستگیره اش گیر داشت. 🌟✨ هرچه محسن دستگیره را می تاباند باز نمی شد. خنده اش گرفته بود. گفت : _ حاجی بدبخت شدیم! در باز نمیشه! 😅 حسن کنارش ایستاده بود و با وحشت به در و دیوار متحرک اتاق نگاه می کرد. 😱 گفت : _ تو قلقش رو بلدی! خونه شماست دیگه! یالا الان زنده به گور می شیم! زلزله اش شدید بود. هم می ترسیدند هم از خنده ریسه رفته بودند. 😂 ❤️ بالاخره به هر ضرب و زوری بود محسن در را باز کرد و پابرهنه دویدند سمت حیاط. زلزله تمام شد اما جرأت نداشتند دوباره برگردند به اتاق. ‼️ می ترسیدند زلزله بعدی از راه برسد ... ادامه دارد... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_سی_ونهم 🌸 محسن با حسن در طبقه پایین خانه داشتند تمرین تلاوت می کردند.
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ دعوت شده بود نجف. شبی در حرم مطهر حضرت علی علیه السلام تلاوت داشت. عرب ها ولو عامی باشند تلاوت خوب را می شناسند. 😭 💎 صدای محسن، جماعت داخل حرم را منقلب کرده بود. متولی حرم هم گوشه ای نشسته بود و مثل بقیه مردم اشک می ریخت. 🌺 تلاوت که تمام شد متولی همانجا دستور داد پرچم روی قبر حضرت را پایین بکشند. پرچم را تا زدند و روی طبق گذاشتند و تقدیم کردند به محسن. 🌹پرچم ده سال روی قبر آقا بود. متولی حرم یقین داشت اگر آقا در آن محفل حضور مادی داشت حتما صله خاصی به محسن می داد. 💝 محسن آن تلاوت را خیلی دوست داشت. می گفت بهترین تلاوت عمرش بوده. محسن که شهید شد، متولی حرم از نجف آمد مشهد. 🍁 همراه خودش پرچم دیگری را آورده بود . پرچم جدید روی مزار مطهر حضرت علی علیه السلام. متولی، سر مزار محسن حاضر شد . پرچم را روی قبر پهن کرد. 💔😭 فاتحه اش را که خواند، پرچم را جمع کرد تا روی مزار حضرت در نجف بگذارد ...... @Modafeaneharaam
🌷🍂 گوشی محسن که زنگ می خورد، با دیدن شماره حرم خوشحال می شد. اکثر تلاوت هایش هدیه به امام هشتم علیه السلام بود. تلاوت و اذان صبح های چهارشنبه حرم مال محسن بود. 🌾🍀 خودش این روز و ساعت را انتخاب کرده بود و به خودش می بالید که روز زیارتی امام، خادم حضرت شده. 🌼 سه شنبه شب ها ساعت یک می رسید خانه. آن روز ها سربازیش، دانشگاهش، تلاوت ها و تدریس هایش حسابی رمق محسن را می گرفت. ✨⭐️ سه شنبه شب ها اما نشاط و نیروی دیگری می گرفت. مامان تا آن وقت شب بیدار می ماند. تا محسن را نمی دید چشمش روی هم نمی رفت. 🐝 همان طور که بساط شام را پهن می کرد بهش می گفت : _ تو مگه انسان نیستی؟! از ساعت شش صبح می دوی تا ساعت یک نصفه شب! ساعت دو ونیم هم که می ری حرم! 🔶🔸 آخه تو خواب و استراحت لازم نداری؟؟! اقلا تلاوت صبح چهارشنبه رو بنداز ظهر چهارشنبه! محسن با خنده می گفت : ❤️😍 _ نمی دونید مامان! یه روز بلند شین سحر من بیاین حرم تا بدونید! یک لذتی داره سحر از خیابون طوسی بندازی بری حرم! چهارشنبه روز آقاست! من این توفیق رو با هیچی عوض نمی کنم! 📢🔊 چند دقیقه به اذان صبح، صدای تلاوت محسن از بلندگو های حرم راه خودش را می گرفت. از راسته خیابان طبرسی می گذشت و می پیچید توی کوچه جوادیه. 😍🌟💫 مامان می رفت توی حیاط می نشست. چشمش به ستاره های درست سحر بود و گوشش به صدای محسن ... ادامه دارد... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_چهل_ویکم 🌷🍂 گوشی محسن که زنگ می خورد، با دیدن شماره حرم خوشحال می شد.
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ 😔 عمران در مشهد دانشجو و غریب بود. اگر یک روز محسن را نمی دید دلش تنگ می شد. وقت هایی که دلش از این و آن می گرفت، یک زنگ و صدای محسن که می گفت : ❤️ _ امروز تلاوت دارم میام حرم، کافی بود تا غصه هایش را فراموش کند. محسن خودش حافظ قرآن بود. او بود که عمران را تشویق می کرد حفظ را شروع کند. 🌸😍 حالا او امروز حافظ 24 جزء قرآن است. دانشگاه و خوابگاه عمران داخل حرم بود. صبح های چهارشنبه بعد از اینکه محسن اذان صبح را می گفت و باهم نماز می خواندند، می رفتند زیارت. زیارت امین الله می خواند و بعد می نشست به گوش کردن تلاوت عمران و هی نکته می گفت. تلاوت و نکته های چهارشنبه تا رسیدن به کوچه جوادیه ادامه داشت. 🍁🍂 محسن دلش می سوخت. یک روز گفت : _ چرا خودتو زحمت میدی و تا در خونه میای؟! عمران با خجالت جواد داد : _ می خوام یک دقیقه هم که شده بیشتر کنارت باشم!💕 🌹 محسن هم به دانشگاه عمران سر می زد. با رفقای عمران رفیق شده بود. در استخر یک متری دانشگاه مسابقه دو می داد با بچه ها. بیشتر وقت ها برنده می شد. 🏊 💎 هر وقت عمران جلو می زد محسن جر می زد دست عمران را می گرفت و عقب می کشیدش. همان وسط آب هم اگر کسی می خواست تا برایش تلاوت کند محسن آماده بود...😅 @Modafeaneharaam
😍 محسن مرید رهبر بود. مرجع تقلیدش آقا بود. وقتی سر درد و دلش با شاگردها و رفقایش باز می شد، گله می کرد از مردمی که قدر آقا را نمی دانند و حرف های بی ربط می زنند. حتی گاهی می نشست با آن آدم ها بحث می کرد. آخر جلسات عمومی و خصوصی اش همیشه یک دعای کوتاه می کرد بخشی از آن دعا آرزوی طول عمر و سلامتی برای آقا بود. 💕 اولین دیدارش با آقا سال 79 بود. قرار بود محسن آن سال در دیدار عمومی رهبر با مردم، تلاوت کند. نشد. بنا شد در دیدار خصوصی تلاوت داشته باشد. 💗💓 دیدار در خانه آقا بود. در یک اتاق هفتاد متری ساده. محسن هم خوشحال بود هم می ترسید. وقتی در جایگاه قرار گرفت و آرامش آقا را دید، ترسش ریخت. آقا تلاوت او را با لذت شنید. 😍 تحسینش کرد و گفت : _ شما آینده درخشانی داری! تعجب کرده بود که چرا محسن در دیدار عمومی تلاوت نکرده. دبیر برنامه را خواست. قضیه را ازش پرسید . دبیر گفت : _ فرصتی نبود! رهبر با جدیت گفت : _ باید می خوند! ایشون قاری قابلیه 👌😍 و همین طور یک دقیقه با دبیر درباره محسن حرف زد. دبیر سرش را تکان داد و آخرش گفت : _ چشــم. 🌹 این دیدارها در سال های آینده هم تکرار شد ... ادامه دارد... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_چهل_وسوم 😍 محسن مرید رهبر بود. مرجع تقلیدش آقا بود. وقتی سر درد و دلش ب
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ 🌴 محسن بنای قرائتش را بر سبک استاد شحات گذاشته بود و از او تقلید می کرد. خصوصیت شحات انور این بود که صدای پر و کاملی داشت . با این صدای خوب، دست به خلاقیت های صوتی جالبی زده بود. 🌹 محسن با تسلط خوبی که روی موسیقی پیدا کرده بود، کم کم توانست از تقلید فاصله بگیرد و چهارچوب جدیدی به تلاوتش بدهد. نوآوری های محسن ازگوش رهبر دور نماند. 🙊😍 🍂🍁 در یکی از دیدارها وقتی در حضور ایشان تلاوت کرد، آقا به او گفت : _ دیگه لازم نیست تقلیدی بخونی. _ تقلیدی نخوندم حضرت آقا...❤️ _ آره احساس کردم! برید به سمت ابداعات . 🍄 محسن سبک خاص خودش را پیدا کرده بود. این را اساتید تهران و مصر هم متعرف بودند. اما تشویق و تایید رهبر، جسارت و شور بیشتری در دلش ریخت و وادارش کرد به دنبال ابداعات بیشتری برود.👌 ☺️😊 محسن خیلی مأخوذ به حیا بود. دیده بود بعضی ها از رهبر انگشتر می خواهند. اما او هیچ چیز نخواسته بود. سال 93 نماینده ایشان انگشتر رهبر را برایش هدیه آورد.😍 ❤️ محسن دور از چشم همه با خوشحالی با هادی بالا و پایین می پرید. عکس انگشتر را با افتخار در اینستاگرامش گذاشت. بزرگ ترین جایزه اش بعد از کسب رتبه اول در مالزی، صحبت های آقا بود. 🌺 اقتدار محسن در مالزی چشم آقا را گرفته بود. از این که محسن با قدرت رفته و حق کشور را از جامعه جهانی گرفته بود، خوشحال بود ... 😍 @Modafeaneharaam
مجری شبکه بود. در یکی از رواق های حرم، اجرای یک برنامه قرآنی را بر عهده گرفته بود. 🎤 از قاری هایی که می آمدند و می خواندند، توقع زیادی نداشت. فکر می کرد همه قاریان خوب مملکت را قبلا شناخته. همان هایی که توانایی شان را قبلا در مسابقات بزرگ کشوری اثبات کرده بودند.👌 وقتی محسن شروع کرد به تلاوت سوره های احزاب و شمس، چشم های مجری خیره ماند به جایگاه😍 جوانی خوش قیافه که تسلطش بر اصول و فنون قرائت آنقدر با تلاوتش عجین بود که انگار با همین توانایی از مادر زاده شده🌱 هرچه پیچ و خم های حافظه اش را گشت اسم محسن حاجی حسنی را به خاطر نیاورد. نفهمید چرا هیج وقت اسم او را در مسابقات قرآن نشنیده❗️ 🌺 برنامه که تمام شد، خودش را به محسن رساند. می خواست بداند کدام استاد زبده ای مس وجود این جوان را زر کرده! ازش پرسید : _ استادت کیه؟ محسن با خوشرویی همیشه اش جواب داد : _ برادرم آقا مصطفی! ❤️ 😧 مجری تعجب کرد! به خیالش الان باید اسم یکی از اساتید معروف کشوری را می شنید. سرش را از این همه گمنامی این جوان محجوب، به تاسف تکان داد. 🔴🔻 با لحن دلسوزانه ای که ازش بوی اعتراض بلند بود گفت : _ چرا نشستی پس؟! چرا نمیای مسابقات مقامت رو بگیری؟! .... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_چهل_وپنجم مجری شبکه #قران بود. در یکی از رواق های حرم، اجرای یک برنام
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ ☺️ محسن از سال 81 که رتبه اول کشور را گرفته بود دیگر در هیچ مسابقه ای شرکت نکرد. یعنی سیزده سال تمام. هر که می شناختش از این رفتار او متعجب بود. 💪 می توانست راحت برتری خودش را در مسابقات ثابت کند و نمی کرد. گوشش بدهکار حرف و حدیث کسانی نبود که می گفتند : ❗️_ اگر حاجی حسنی قاری خوبی است پس کو رتبه اش؟! کم محلی و بی محلی های زیادی به این خاطر دید. محسن اما آدم تندخویی نبود. هیچ وقت از شخص خاصی گله نمی کرد. 🌺 مردم دار بود و از توهین و غیبت بدش می آمد. در آتش هیچ اختلافی نمی دمید. دوست داشت همه باهم خوب باشند. 🍁🍂 در آن مقطعی که رقابت های سیاسی بالا گرفته بودو جناح بندی های سیاسی ، سر از قاریان هم در آورده بود و دل ها را از هم دور کرده بود، محسن سعی می کرد فاصله ها را کم کند. 💝 اخلاق عجیبی داشت. این را رقبایش و آنهایی که افکار سیاسی شان با محسن فرق داشت هم می گفتند ... @Modafeaneharaam
🌺 محسن سیزده سال در صورت همان ها که جفا می کردند، لبخند زد و دم بر نیاورد. با همه قاری های شهرش رفیق بود. به شهر های دیگر که می رفت، حتی با قاری های تازه کار دوست می شد. 🌹 مشهد که می آمدند، می رفت دنبالشان می آوردشان خانه و پذیرایی شان می کرد. خیلی از قاریان کشور، روزها و شب ها مهمان اتاق دوازده متری محسن بودند. 🍁🍂 یک وقت به خودش آمد و دید خیلی از مسیرهایی که پی گیرشان است از کانال مسابقات می گذرد. خورده بود به درهای بسته ای که کلیدشان رتبه ای بود که در مسابقات، انتظار محسن را می کشید. 🌼🌻 می خواست فعالیتش را توسعه بدهد و صدای قرآن را به گوش های بیشتری برساند. اما نگاه های تنگ نظر مانع بود. مظلومیت شیعه در دوره های مختلف مسابقات بین المللی قرآن، داغ بزرگتری بود روی دل محسن. 💝 حالا بابا، مامان، مصطفی، جواد، اساتید و شاگردهایش همگی یک چیز از محسن می خواستند؛ شرکت در مسابقات .. تصمیمش را گرفت. 💕 در عرض یک سال از مرحله استانی رسید به کشوری و دست آخر رفت مسابقات جهانی. جهش یک ساله از مرحله شهرستانی به بین المللی بین قاریان ایرانی، یک رکورد فوق العاده بود. 💕 ادامه دارد.... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_چهل_وهفتم 🌺 محسن سیزده سال در صورت همان ها که جفا می کردند، لبخند زد و
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ محسن تازه در مسابقات کشوری رتبه آورده بود. خبرش پیچیده بود که بناست برای مسابقات بین المللی برود مالزی. همراه چند قاری دیگر دعوت شده بود به صدا و سیما برای ضبط تلاوت قرآن. 🌺 حاج آقای محمدی هم دعوت شده بود. کنج پذیرایی روی ویلچر نشسته بود. محسن را دید که از وضوخانه بیرون می آید. آستین های بالا زده محسن، حاجی را یاد سفر قائن انداخت؛ باهم برای تلاوت رفته بودند. 🍄 👋دستی برایش تکان داد. محسن با لبخند راهش را کج کرد آمد کنار مرد جنگی نشست. ازحاجی پرسید : 🍁🍂 _ درباره مسابقات بین المللی، راهنمایی بفرمایید! حاجی اول تواضعی کرد اما بعد حرف دلش را گفت : 🏊🌷_ وقتی برای اولین بار تیم شنای ایران به مسابقات جهانی اعزام شد، اومدم حرم. چشمم خورد به یک بنر. روش از قول امام خمینی رحمة الله علیه نوشته بود : 💕 تمام قدرت های جهان منوط به اذن علی بن موسی الرضا علیه السلام است💕 🍀به امام رضا علیه السلام گفتم که من باید با مدال برگردم! این در حالی بود ما از شنای دنیا عقب بودیم. 💪مدال گرفتن، کار خیلی سختی بود. اما پیش بزرگی ِ آقا هرگز! تو هم برای اینکه اول بشی، باید اجازه آقا رو بگیری! ☺️ محسن تبسم کرد. همان طور که آستین ها را پایین می داد گفت : _ چشــم. از آقا اجازه می گیرم. یقین دارم که کمکم می کنه .... ❤️ @Modafeaneharaam
🌸 لحظه اعزام محسن به مالزی نزدیک شده بود. خوشحال و امیدوار بود. داشت برای مامان تعریف می کرد که : 🎥🎞 _ یه گروه مستند ساز می خوان همراهم بیان مالزی و از کل روند مسابقات فیلم تهیه کنند ... 💎 مامان این ها را که می شنید نگران می شد. آخر دلش را به دریا زد و گفت : _ این ها نباید از تو مصاحبه بگیرند! نباید همرات بیان مالزی! آخه از چی می خوان فیلم بگیرن؟! 🔮 محسن چشم هایش را گرد کرد و گفت : _ چــرا؟! مامان نمی دانست حرفش را چطور بگوید که محسن دلسرد نشود. اما وقتی فکر کرد که داوری ها چه بلایی به سر امید وانگیزه او خواهد آورد، حرفش را رک و پوست کنده گفت : 🍁🍂 _ من از این مسابقات خیلی می ترسم! الان نه ساله به قاری های ایرانی رتبه ندادن! به شما هم نمی دن! 🌺 محسن با نگاهی که از آن قاطعیت می بارید گفت : _ مامان! من نفر اول جهانم و رتبه اولی رو می گیرم! کاری می کنم که محمود شحات بیاد توی این خونه! 🌹مامان وقتی روحیه او را دید بیشتر نگران شد. گفت : _ محسن این حرفات دل آدم رو می لرزونه! انگار خیلی مطمئنی! ❤️ : _ من به شما ثابت می کنم! چند روز بعد این را به خبرنگارها هم گفت ... ادامه دارد... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_چهل_ونهم 🌸 لحظه اعزام محسن به مالزی نزدیک شده بود. خوشحال و امیدوار بو
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ سفیر ایران در کوالالامپور هم حرف های مامان را تکرار می کرد. روزی که قرار بود محسن تلاوت کند آمده بود هتل. روی مبل اتاق نشسته بود و داشت می گفت : ❌🚫 _ به ایرانیا اولی رو نمی دن! اصلا نُـه ساله به ایرانیا هیچ رتبه ای ندادن! آقا محسن نهایتا دوم می شه! و روزنامه آن روز را گذاشت جلو محسن و مصطفی. ‼️ _ بفرما! اینم سند! به این خاطر می گم اول نمی شه! وهابی ها مقاله ای علیه شیعیان در روزنامه رسمی مالزی منتشر کرده و شیعیان را کافر دانسته بودند. 🔶🔸 سفیر براق شد طرف محسن : _ محسن آقا! اگر می خوای رتبه بیاری از من به شما نصیحت! صدق الله العلی العظیم نگو! بگو صدق الله العظیم و خلاص! مصاحبه هم اگر کردی یادت باشه بحث شیعه و سنی رو وسط نکشی! می بینی که اوضاع رو؟! 🔴🔻محسن سرش را به چپ و راست تکان داد : _ نه! من تحت هیچ شرایطی کنار نمیام! محسن قبل از حرکت به سمت سالن مسابقات، توی اتاق با خودش خلوت کرد. به این فکر کرد که چقدر بابا و مامان را دوست دارد. 😭 دلش لرزید. اشکی از گوشه چشمش روی گونه راه گرفت و لای محاسن مرتبش گم شد . اگر پیروز می شد چقد آن ها خوشحال می شدند. 🌺 احساس کرد نگاه تک تک مردم به او دوخته شده. دلش برای حرم تنگ شد. سعی کرد از این دلتنگی پلی بسازد .. 💕💞 _ من که قاری خودت هستم ...حتی اینجا! ... به یاد اعلامیه وهابی ها افتاد. به حضرت زهرا سلام الله علیها متوسل شد .... ❤️ @Modafeaneharaam