مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_سی_و_شِشُم🌺 و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دی
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_سی_و_هَفتُم🌺
حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ «یا قمر بنی هاشم» افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.🌸 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.😔 چشمان محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و حالا چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را «حسن» بگذاریم.🌸 ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید. از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!» بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما وحشتزده میدویدیم😰 که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید. عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک ارباً ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد «لبیک یا حسین» شلیک کرد. در انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟» تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است. با انگشتش خط خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب❤️ نگاهش طوری برایم تپید که سد صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.😢
#اِدامه_دارَد...🌸
@Modafeaneharaam
امام حسين عليه السلام ـ خطاب به دشمنانش ـ :
ـ خِطابُهُ لِأَعدائِهِ ـ : وَيلَكُم إنْ لمْ يَكنْ لَكُم دِينٌ فَكُونُوا أحرارا في الدُّنيا
واى بر شما! اگر دين نداريد، در دنيا آزاده باشيد
ميزان الحكمه جلد3 صفحه13
@Modafeaneharaam
شهید حرمی که مثل مادرش زهرا س بین درو دیوار سوخت..💔
یڪی دو سال بود #عباس خیلی اصرار می ڪرد واسه رفتن به #سوریه.
من میگفتم: عباس نه، زمان رفتن تو رو من مشخص میڪنم، هنوز وقتش نرسیده .
توے این دو سال اڪثر دوره هاۍ #نظامی از جمله جنگ افزار و تاڪتیڪ و... رو گذروند.✅
یه مدتی ڪه از #نامزدیش گذشت، بهش گفتم: عباس تو از اون مردهاے #عاشقپیشه میشی، چون تا حالا به هیچ نامحرمی حتی #نگاه نڪردی
بهم خندید .
چند روز گذشت؛ اومد پیشم، گفت: حاجی تو رو خدا بذار برم، اینبار اصرار ڪردنش متفاوت بود.😢
گفتم: چیزی شده؟
گفت: سردار دارم زمین گیر میشم .
آره؛ عباس داشت #عاشق میشد، ولی از همه چیز براي " #حرم" زد..........✅
🔶🔹#عباس اولین نامحرمی ڪه دیده بود نامزدش بود.....❤️
#راوی_سردارحمیداباذرۍ
شهیدعباسدانشگر🌹
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHqJhLJhhG5E8sIYLN_UP63gO_4rPZAACCgsAAq4oSFHz1S91oLh4ECAE.mp3
2.23M
🎙دستور العملی از امام صادق علیهالسلام برای نجات از ورشکستی و مشکلات
#کلیپ_صوتی
#دکتررفیعی
@Modafeaneharaam
هشتم شهریور ماه در تاریخ انقلاب اسلامی ایران، نمادی از حقانیت و مظلومیت نظام و سند دیگری بر شقاوت سازمان های تروریستی است که با ارتکاب شنیع ترین جنایات ضد بشری در سال های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی، بارها و بارها چهره سفاک و خونریز خود را در برابر این ملت ستمدیده نمایان ساخته اند.💔
انفجار دفتر نخست وزیری در 8 شهریور ماه 1360 و شهادت مظلومانه شهیدان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر، از نقاط سیاه کارنامه ننگین سازمان منافقین و حامیان بین المللی آنهاست که هرگز از حافظه تاریخی ملت ایران اسلامی پاک نگشت و منافقین کوردل در پاسخ این اقدامات جنایتکارانه خود با سیلی های محکم و قاطع ملت مواجه شدند.✅
شهید محمد علی رجایی، رئیس جمهوری و حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد جواد باهنر، نخست وزیر از چهره های شاخص و انقلابی نظام بودند که در این روز به فیض عظیم شهادت نائل آمدند، نمونه های بی بدیلی از ساده زیستی و تلاش صادقانه و ایثار جان در راه خدمتگزاری به ملت بودند و تا آخرین نفس، در این مسیر الهی حرکت کردند. 🌹
#شهدای_دولت
هفته دولت گرامی باد
@Modafeaneharaam
⭕️ طلبه ای که نهی از کشف حجاب کرده بود در مهرشهر کرج مورد حمله ی وحشیانه طرفداران برهنگی قرار گرفت خودش وهمسرش را خونین کردند
پ.ن:بودجه بگیر های امر به معروف و نهی از منکر کجا هستن؟
بودجه اش را کسی دیگه میگیره کتکش رو این طلبه وحزب الهی جماعت میخوره؟
مگه کشف حجاب غیر قانونی نیست؟
👤 محمد مهدی سرباز
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «وفای عهد با امام زمان»
👤 استاد #رفیعی
🔆 یاران #امام_حسین پای عهدشون با امام موندن.
⭕️ ما هم با امام زمان عهد بستیم...
🔘 ویژهٔ #محرم
@Modafeaneharaam
🔰 شبی که حاج قاسم کنار بعثیها خوابید!
رفتیم پیش حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله، گفتم: این تانک هایتان را نمیفرستید بروند جلو؟ گفت: اینها مال ما نیست، با کمی تأمل هر دو بلافاصله متوجه شدیم که اینها عراقی هستند.😐
پس از پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران، رژیم بعث عراق با نقض آتشبس از مرزهای جنوبی حملات مجددی را آغاز کرد و از سوی دیگر منافقین با پشتیبانی صدام از غرب کشوراقدام به عملیات فروغ جاویدان کردند که در ایران به عملیات مرصاد موسوم شد.✌️
سردار جعفر اسدی که در محورهای جنوبی همراه با لشگر 41 ثارالله کرمان و حاج قاسم سلیمانی در مقابل دشمن میجنگید خاطره جالبی را از آن دوران روایت کرده است:یادم هست که [در محور اول عملیات مشترک دشمن] در نزدیکی شلمچه تا صبح با بعثیها یک جا خوابیدیم! نماز صبح را که خواندیم شروع کردیم گردانها را آماده کنیم که بروند به طرف مرز، یک مقدار که هوا روشن شد یکی از برادران رزمنده گفت که این تانکهای لشکر 41 ثارالله را هم بگویید با ما بیایند جلو، گفتم کدام تانکها؟! گفتند همینها که اینجا ایستادهاند. من نگاه کردم دیدم چندین تانک و نفربر ایستادهاند جلوی ما.‼️
رفتیم پیش حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله، گفتم: این تانک هایتان را نمیفرستید بروند جلو؟ گفت: اینها مال ما نیست، با کمی تأمل هر دو بلافاصله متوجه شدیم که اینها عراقی هستند.😐
من از فرمانده گردان پرسیدم: اصغر کجا میروی؟ گفت: داریم میرویم گروهان آخری را سوار کنیم برویم جلو. گفتم: بگو پیاده شوند. گفت: برای چی؟ گفتم: با کی میخواهی بجنگی؟ گفت: میخواهیم برویم توی مرز آنجا که بعثیها هستند. گفتم: این بعثیها. گفت: نه بابا؟! اینها مال لشکر 41 است. گفتم: نه، اینها بعثی هستند!😄 بعد از نماز صبح که هوا روشن شده بود ما فهمیدیم که آنها بعثی هستند که دیشب تا صبح در نزدیکی هم خوابیدیم، از بس که آنها خسته بودند و ما هم خسته شده بودیم تا دیر زمانی میجنگیدیم و درگیر بودیم و شب به این منطقه آمدیم و از هوش رفته بودیم.😂
حالا صبح بلند شدیم برای نماز که بعد نیروها را بفرستیم بروند جلو دیدیم بعثیها بغل دستمان هستند. همان جا درگیر شدیم؛ درگیری بسیار سنگین و تنگاتنگ که الحمدلله موفق شدیم از مرز بیرونشان کرده و خاکریزهای مرزی را ترمیم بکنیم. پدافند را بردیم آنجا گذاشتیم و جیبهای 106 را مستقر کردیم.✅
#محرم
مکتب #امام_حسین علیه السلام
#حاج_قاسم
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHqphLOQ2xDWUbU-jLsWsUyTPKLXdXgACdgsAAvZe2FDL7CzleUwlsyAE.mp3
3.18M
▪️دست او پنجره فولاد همه ادیان است...
#حکایت زیبای عنایت #حضرت_عباس_علیه_السلام به یک ارمنی!
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📄 «حصار جدایی»
روایتی از اقشار مذهبی که خود را از جامعه جدا کردند.
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_سی_و_هَفتُم🌺 حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام حسن (علی
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_سی_و_هَشتُم🌺
⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦⇦
فهمید چقدر ترسیدهام،😰 به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» خون غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد😡 :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد😰😭:«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار موصل حراجشون کردن!» دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. اگر دست داعش به آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد😡:«این بیشرفها فقط میخوان مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!» شاید میترسید عمو خیال تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد:«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصالًا فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!» و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»😥
#اِدامه_دارَد...🌸
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_سی_و_نُهُم🌺
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد:«فکر کردی من تسلیم میشم؟»😠 و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.😞 چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته خدا را گواه گرفت :«واللّه تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در را که پشت سرش بست صدای اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.💧 چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت. سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند😢 که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت. خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.😔 گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش از دست رفته بود. عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. همانطور که پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد.📱
#اِدامه_دارَد...🌸
ختم #صلوات به نیت:🔰
#شهید_رجائی🌹
#شهید_باهنر🌹
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: یکی از مسائل مهمی که در دفاع مقدس ما به آن اهتمام شد، حاکمیت دین بود.
تَمَسُّک به اعتقادات دینی بود.
@Modafeaneharaam
#امام_حسین علیه السلام:
💠 لا يَكمُلُ العَقلُ إلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ
❇️ عقل، جز با پيروى از حق، كامل نمىشود.
📚 نزهة الناظر، صفحه 83
#حدیث_روز
✅
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور شلمانی،🌹 فرماندهی که به شجاعت معروف بود، پس از عمری مجاهدت در راه خدا سرانجام در 16 تیر 96 در نبردی سخت با داعش به فیض شهادت نائل شد💔
@Modafeaneharaam
ممدگره روی تپهای به نام دیدگاه شهید صفائیان مستقر بود و پس از شهید صفائیان گروه جدیدی مثل جلال یونسی و سید[علی]اصغر صائمین را تربیت کرد. من با دو قبضه خمپاره 120 میلیمتری به او آتش میدادم و قبضههای توپ دوربرد ارتش نیز تحت هدایت او بودند. دو ماه با ممدگره کار کردم و پاییز سال 1361 اعلام شد که بچههای شیراز جایگزین رزمندگان همدانی در جبهه قصرشیرین میشوند. همه به همدان برگشتیم، و تنها ممدگره آنجا ماند، تنهای تنها.😔
او نیروهای تازه وارد شیرازی را با موقعیت جبهه آشنا کرد و یک ماه بعد به شهادت رسید، یک شهید بیسر.💔
خیلی به #زیارت_عاشورا مداومت داشت.
اعتقادش این بود که اگر #با_معرفت زیارت عاشورا بخونی مثل خود امام حسین(ع) #شهید_می_شی. ان شاء الله✅
هر صبح با زمزمه #دلنشین زیارت عاشورا محمد از خواب بیدار می شدیم.
بالاخره زیارت عاشورا خوندنش ثمر داشت❤️.
معلوم بود که همشون رو با معرفت خونده
چون وقتی شهید شد #سر نداشت. مثل خود امام حسین(ع)....💔
#شهید_محمد_منوچهری🌹
#دفاع_مقدس
حمیدزاده محمود، بچههای مَمّدگِره، خاطره تنهای تنها
@Modafeaneharaam