eitaa logo
دُڂت‌گُمݩاݦ ۜ
229 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
32 فایل
🌸🍃 بہ‌ناݦ‌پࢪ وࢪدگاࢪ ‌ݟشق آیدی مدیر @Famitio حۻوڔتـــــ‌‌ ایݩ‌جا اتــــڣاقے نیسٺ🍃 دعۏت ݩامہ‌اے💌 از سوێ مادࢪ گمݩامم داࢪئ💫 کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 ❀ سالروز ورود (س) به قم مبارك ❀ . از مدینه آمدی تا قم ولی با احترام بگذریم از ماجرای زینب و بازار شام . ═══✼❉❉✼═══┅ 🌹@Modafeonrohzeynab🌹
وقتی‌تنها شُدی‌با خدا باش! وقتی‌هم تنهانبودی بی‌خُدایی نکن.. بی خدا باشی ضرر میکنی!! -استاد‌پناهیان 🌹@Modafeonrohzeynab🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از وضع تن ماهی ها با خبر بشید❗️ 🌹@Modafeonrohzeynab🌹
❤️ هنگام نماز اول وقت حاضر شو شاید آخرین دیدارت در زمین با خدا باشد .... به یاد نماز شهدا ... التماس دعا در لحظات ملڪوتی اذان و راز و نیاز ... 🌹@Modafeonrohzeynab🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | من بایدن هستم! 🔺 آنچه درباره جو ، رئیس جمهور جدید آمریکا نمی‌دانیم! 🌹@Modafeonrohzeynab🌹
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° نشستم کنارش و با عصبانیت گفتم :پس من اینجا چیکارم که همه ی کارات و خودت انجام میدی؟ +خب مگه من با توازدواج کردم که کارام و انجام بدی؟ _آقا محمد حرفات درست خب؟ولی باور کن اینکارها اونقدر سخت نیست که منو اذیت کنه. اینا وظیفه ی منه +وظیفه ی تو این نیست. _محمد من اینجوری ناراحت میشم نمیدونی چقدر حالم خوبه وقتی این کارا رو خودم برات انجام میدم. الان پیراهنت و بده من،هر وقت که سرم شلوغ بود خودت اتو کن هیچی نمیگم. +آخه... _محمد خواهش کردم. باور کن انقدر از اینکار احساس خوبی بهم دست میده که حاضر نیستم پیراهنت و توی لباسشویی بندازم. هر بار میزارم کنار با دست بشورم که تو میای میگیریش +باشه اگه خودت خوشحال میشی که خسته شی حرفی نیست. ولی من اینجوری ناراحت میشم _من اینطوری حالم خوب میشه .چراشرمنده؟ وقتی پیراهنش و ازش گرفتم حس کردم یه قله رو فتح کردم. درست به همون اندازه خوشحال بودم.پیراهنش که اتو شد رو مبل پهنش کردم که چروک نشه. این قدرشناسی و احترام محمد باعث میشد تمام کارای خونه رو با عشق و علاقه بیشتری انجام بدم. +چجوری جبران کنم؟ گفتم:نمیدونم🤔 بلند بلند خندید و گفت:.اگه امر دیگه ای هم بود و یادت اومد حتما بگو بهم دوباره خندید .هر بار محمد میخندید از خنده اش منم خنده ام میگرفت. از وقتی عقد کردیم انقدر با انرژی و خوشحال بودم که همه متوجه شده بودن.یاد حرف مامانم افتادم. میگفت: فاطمه اگه میدونستم حضور آقا محمد اینطور زندگیمون و قشنگ میکنه چند سال پیش میرفتم و ازش برای تو خاستگاری میکردم! تا من میز صبحانه رو بچینم محمد رفت حموم و برگشت.موهاش و خشک کرد و روی صندلی نشست که گفتم :عافیت باشه +سلامت باشی دوتا لیوان شیر گرم ریختم و با خرما روی میز گذاشتم. بعضی وقت ها شدت علاقه ام به محمد خودم و میترسوند،هر چقدر میگذشت دوری ازش سخت تر میشد از جاش بلند شد و گفت: دستت درد نکنه _نوش جان. به ساعت نگاه کرد و رفت تو اتاق خواب. یک ربع بعد ،لباس فرمش و پوشیده بودو آماده اومد بیرون. ساعتش و دور مچش بست و به طرف در رفت. کفشش و قبل از اینکه بیاد براش تمیز کرده بودم و مرتب جلوی در گذاشتم.چند ثانیه بهش نگاه کرد و برگشت عقب .سرش و تکون داد و گفت :هر چی بگم توآخرش کار خودت و میکنی _بله دیگه بهش نگاه کردم و گفتم : مراقبت خودت باش گفت :تو هم همینطور رفت بیرون و کفش هاش و پوشید. منتظر آسانسور بود.از ترس اینکه چیزی بگه در و یخورده باز و کردم و سرم و خم کردم که ببینمش. یه نگاهی به اطرفش انداخت و وقتی مطمئن شد کسی رو پله ها نیست با خنده گفت: کاریم داری _نه😁 داشت خودش و کنترل میکرد که صدای خنده اش بلند نشه. همونطور که میخندید گفت: برو تو! امروز کلاس نداشتم،ولی باید واسه فردا کلی درس میخوندم،با این حال یه دستی به سر و روی خونه کشیدم و همه جا رو برق انداختم. تو گلدون روی اپن آشپزخونه چندتا شاخه گل گذاشتم. البته گلاش تازه نبود و باید خشکشون میکردم. چون امروز سه شنبه بود میدونستم که محمد با چندتا شاخه گل نرگس میاد و خونه امون پر از عطر گل نرگس میشه واسه همین فعلا بیخیال خریدن گل شدم و سراغ قابلمه های صورتیم رفتم. @Modafeonrohzeynab بہ قلمِ🖊 💙و 💚