فقدان توست که سینه را تنگ و قلب را بیقرار کرده...
گمشده ما تویی و ظرف دل جز با تو لبالب نمیشود؛
بیا که جانم عطش وصال دارد،
بیا.
«عطش»
#معین
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
هدایت شده از شــبــانــه
نامِ شیرین تو با بغض گره خورده حسین
روز میلاد تو هم شادمُ هم گریانم 💙
#ماهِنیزهنشین(:
ناگهان در صبح فردای یک شامگاه بهاری،
آسمان به زمین آمد و شهر سفید شد.
شاید خشم شب این دانههای لطیف،
برای یادآوری زمستان است...
خدایا!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است،
سرما سخت سوزان و ره تاریک و لغزان است...
تو گلی داری که عالم را گلستان میکند،
جهان محتاج طلوع خورشید است؛
بیا و نظیر برفها که ناگه آمدند،
زمستان را «بَغْتَةً» بهار کن!
«خشم شب»
#معین
صبحی که دانههای برف غافلگیرمان کرد، ۶ اسفند ۱۴۰۱
مثل حاء و سین و یاء و نون که با غم عجین شده، معنای عباس و ادب یکی شده.
وقتی حرف از ادب پسرِ امبنین میآید، گویا چشمها بیاختیار بارانی میشوند ،شاید آنها هم ادب میکنند؛ ادب از چشمانی که...
نمیدانم شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی...
نمیتوانم نام جگرگوشه فاطمه را ببرم و دلشاد باشم، نمیتوانم نام عباس و علیاکبر را بدون بغض گلو به لب بیاورم.
به نیمههای شعبان هم که میرسیم، درد فراق دوچندان میشود، قلب را میفشارد و کام را تلخ میکند ؛ فراقی که از کوریِ دل و سیاهیِ قلب است، و منی که غائبم و او که منتظِر و منتظَر است.
واقعا جایی برای شادی و شعف میماند ؟!
به راستی که شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی...؟!
«ماهِ مغموم»
#معین
شبی که باید میخندیدم ولی...، ۴شعبان ۱۴۴۴، ۶ اسفند ۱۴۰۱
صدای گریهای میآید، شب و روز شرمندگی است.
کسی که باید فرمانده سپاهت میشد، کسی که باید باعث مباهات می شد، کسی که باید زینت و اقتدارت میشد،
اشکت را در آورده و دلت را شکسته؛ قطرههایی که از محاسنت میچکد، قلم عفو است بر نامهی سیاهِ اعمالِ من.
اما چطور رویم را سفید کنم ؟! چطور سرم را در برابرت بالا بگیرم ؟! چطور نگاهم را به چشمانت گره زنم، در حالی که کلید ظهور به دستان من بود و مدام غفلت میکردم ؟!
خسته از این توبه های مکررم، شرمندهام که مدام شرمنده ام؛ ناخوشاحوالی، پریشانی و درماندگی که هیچ، عَدَم، مستحق بندهای همانند من است...
خسته از این و آن و دنیای بدون توام،
دنیای بدون خورشید، سرد است،
از زمستان خسته و دلتنگِ بهارم،
بیا ای گل نرگس، بیا و عالمی را گلستان کن،
بیا که دلم تنگ وصال است...
«روسیاه»
#معین
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
حُسن یوسف، ید موسی، دم عیسی داری
آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری...❤️
#منهای_معین
فرمانده سلام!
انْظُرْ إِلَيَّ
نَظَرَ مَنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ
وَ اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَأَطَاعَكَ
نگاهم کن،
مثل نگاه به کسی که جواب «هَل مِن معین» تورو داده،
و اون چیزی که خواستی رو اطاعت کرده و کنارت بوده...
آمدم ای شاه پناهم بده
یا شمس الشموس،
دلِ سیاه و تاریک مرا، تلألؤیی از نگاه تو پرفروغ و منور می کند؛
پرِ پرواز این شکستهبال به دستان توست،
طبیب این دل بیمار تویی، بی مایه من و تنها خریدار تویی...
به گوشه چشمی صید کن این آهوی گمگشته را ، اسیرم کن، به بند کش مرا...
من ازآن روز که دربند توام آزادم
«تمنای اسارت»
#معین
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
مثل حاء و سین و یاء و نون که با غم عجین شده، معنای عباس و ادب یکی شده. وقتی حرف از ادب پسرِ امبنین
به نیمههای شعبان هم که میرسیم، درد فراق دوچندان میشود، قلب را میفشارد و کام را تلخ میکند ؛
فراقی که از کوریِ دل و سیاهیِ قلب است، و منی که غائبم و او که منتظِر و منتظَر است...
واقعا جایی برای شادی و شعف میماند ؟!
فکیف اصبر علی فراقک؟! 💔(شاید این صدای مهدی فاطمه است در فراق منتظرانش...)
بعد هر تبریک، عرق شرم است که از پیشانیام جاری میشود؛
باید شاد و مسرور باشم اما نمیتوانم؛
نمیتوانم در روزی که سالهای نبودنت را به رخ میکشد لبخند بزنم.
سالهایی که چشم بهراهمان بودی و ما حتی به اندازه آب خوردنی تورا نخواستیم؛ سالهایی که منتظرِ منتظرانت بودی و به جانمان دعا کردی؛
سالهایی که با هرگناه اشک تورا درآوردیم و برایمان توبه کردی؛
مشتاق صدایمان بودی و ما همه را خواندیم به غیر تو...
شاید این روز یادآور میشود که نیستی...
شاید آمده تا کمی دلتنگ شویم، کمی خجالت بکشیم و شاید قدمی برداریم...
مولای من!
مانع این وصال منم، غافل و سردرگریبانم؛
حب دنیا کورم کرده و غُل و زنجیر گناه دست و پایم را بسته،
پر و بالم شکسته و در فراغ تو جان میدهم...
برای رسیدن به تو به خودت متوسل میشوم،
به تو محتاجم و حاجت من تویی،
دستم را بگیر و به خودت برسان.
«یادآورِ بهار»
#معین
روزی که درد فراغ دوچندان بود و سالهای فراغ سبب شرمندگی...
۱۷ اسفند، نیمه شعبان ۱۴۴۴