✍️ معین ؛
زهرا ؟! یکمی حرف بزن ... یکمی حرف بزن ...
یکمی حرف بزن ..
علی میمیره ...
✍️ معین ؛
دیشب از درد و دل من با خدایم گریه کردی امشب اما از سکوت غم فزایم گریه کردی...
خواستم تا درد سر را کم کنم از خانهی تو
با خدا از مرگ گفتم، از دعایم گریه کردی ..
✍️ معین ؛
خواستم تا درد سر را کم کنم از خانهی تو با خدا از مرگ گفتم، از دعایم گریه کردی ..
با خدا از مرگ گفتم، از دعایم گریه کردی ..
اشکها را با مشقت پاک کردم از نگاهت
پا به پایت گریه کردم ، پا به پایم گریه کردی ..