eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
چجوری جواب ِ این نگاه هارو میخوایم بدیم ؟ مگه اونا تو این دنیا زندگی نمیکردن ؟ مگه شیطان اینارو وسوسه نمی‌کرد ؟ به خودمون بیایم تا دیر نشده !!🌱 کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
"دخترانہ‌های‌ِآرام:)🌱"
💍 عباس گفـت: اگه بخواهیـم زندگی موفقی داشته باشیـم باید سبـک زندگی حضـرت علی (ع) و حضـرت زهرا(س) رو سرلوحه زندگـی‌مون قرار بدیم باید یه زندگی سـاده و دور از تجمـلات داشته با عشـق باید اساس زندگی‌مون باشه . می‌گفـت: زن و شوهـر باید یار و همـدم هم باشند تا به کمـال برسند به ادامـه تحصیل تاکـید می‌کرد و می‌گفـت: می‌شود در کنـار زندگی ، تحصیل را هم ادامه داد . خودش را برایم اینگونه معرفی کرد: انسانی تلاش‌گـر ، آرمان‌گـرا ، دست و دل‌باز ، اهل محبـت ،‌ پرکار و متعهد به پاسـداری از انقلاب اسلامی - همسر شهید عباس‌ دانشگر کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
✨همسر شهید نوید صفری روایت می‌کند: یکبار که آقا نوید پیگیر کارهای اداری وام ازدواج‌مون بود، کار گیر کرده بود؛ بهش گفتم: «آشنایی نیست کارو درست کنه؟» گفت: «کار خوبه خدا درستش کنه؛ بنده‌ خدا چه کاره است؟!» سوریه که بود، می‌گفت: «دو سه‌ تا از بچه‌های اینجا خیلی نورانی هستند؛ بهشون گفتم امروز فردا شهید می‌شوید!» منم گفتم: «عه! خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی اونور رفتند.» نوید گفت: «از بنده‌ خدا نمیخوام. خدا، رو عشقه! عاشق شوی، عاشقت می‌شود، شهیدت می‌کند.» 🌹 کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه به نامِ مادرِ سقایِ کربلاست‌ کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘༻‌﷽‌༺☘ یا این دل شکسته ی ما را صبور کن یا لا اقل به خاطر زینب ظهور کن ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🤲 اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ
🍃 سلام علیکم معرفی شهید رحمان مدادیان از زبان خانواده 👇🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ شهید رحمان مدادیان🕊 ↩️متولد شده در استان خوزستان شهرستان بهبهان تاریخ تولد: 1340 تاریخ شهادت: 1367/4/31 اول شهید رحمان در خانواده ای مذهبی و مقید به دنیا آمد. او دوران دبستان خود را در مدرسه طوسی و راهنمایی در مدرسه دکتر معین و دبیرستان خود را در مدرسه سلطانی به اتمام رساند. و بعد از اتمام درس خود مشغول به کار برقکاری ماشین های سبک و سنگین پرداخت و در کار خود موفق بود. وقی زمان خدمت سربازی اش شد راهی جبهه حق علیه باطل شد و طول خدمت سربازی خود را در خط مقدم جبهه گذراند و به مدت 21 ماه جبهه بود و روزهای آخر خدمتش بود که قطعنامه امضا شد و منافقین کور دل بعد از صلح حمله کردند و شهید مدادیان با نبردی دلاور مردانه به شهادت رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد 🌷
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ شهید رحمان مدادیان🕊 ↩️متولد شده در استان خوزستان شهرستان بهبهان تاریخ
🕊🌷🕊 ✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ خاطره ای از برادر شهید(فرج مدادیان) یک روز شهید مدادیان و شهید حمدالله راجی می روند خانه فرج و برای آنها چایی می ریزند‌. لیوان چایی اول را برای شهید راجی می‌ریزند لیوان می شکند و حمدالله می‌گوید: من شهید می شوم. و لیوان دوم را برای رحمان می‌ریزند و لیوان او هم می‌شکند !!! و حمدالله می‌گوید :رحمان تو هم شهید می شوی و هر دو عزیز می‌روند جبهه و شهید می‌شوند. ‌
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
🕊🌷🕊 ✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ خاطره ای از برادر شهید(فرج مدادیان) #قسمت_دوم یک روز شهید مدادی
🕊🌷🕊 خاطره دوم‌از‌برادر شهید مدادیان (فرج مدادیان) ✍ساعت 10 شب بود که از بهبهان رفتیم اهواز و بعد اندیمشک و پلدختر و بعد ایلام رسیدیم و تو ایلام همه شهر خاموشی بود. رفتیم گشتیم یک نور پیدا کردیم که از قضا آنجا شهربانی بود که تقریبا قسمت بیشتر شهربانی ریخته بود و از آنجا گفتند: بروید داخل آسایشگاه بخوابید و قبلش از ما شناسنامه گرفتند تا آنجا بخوابیم تا صبح . صبح زود آمدیم سر راه صالح آباد و دنبال رحمان می گشتیم و به چند نفر گفتیم: کسی رحمان را ندیده بود و بعد یک افسر آمد و گفت: آنهایی که دنبال بچه هاشون اومدند این اسم هایی که می خوانم شهید شدند. اسم سوم رحمان بود. و گفتند: پیکر شهدا رو بردند معراج شهدا و بعد ما رو بردند برای شناسایی و رفتیم تو یک بیمارستان که تو کوه بود. که فقط دربش معلوم بود رفتیم داخل ما رو بردند طرف سردخانه دوتا کشو رو باز کردند و سومی پیکر رحمان بود که شهید شده بود🕊 هر چی اصرار کردم پیکر شهید رحمان و بدهید ببریم بهبهان ندادند و گفتند :باید اول انتقال داده بشه تهران بعد از آنجا بفرستند بهبهان. وقتی با اصرار گذاشتند پیکر شهید و کامل ببینیم رفتم دیدم یک تیر زده بودند تو پیشانی و دوتا تیر تو دوتا پاش زده بودند😭