#تلنگـــــر 💥
جوانها!
به محض اینکه میبینید خیابانی،
جایی گرفتارِ گناه میخواهید شوید،
بگویید امام زمان(عج) به حقِ مادرت نگهم دار!
#استادمعاونیان🌱
#امام_زمان:)
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللہ🍃
#شهید_حججی✨
عـالممنتظرامـامزمـٰانھوامـام
زمان؏ـج منتظرِآدمایـےکھبلندبشن
وخودشونُ بسازن💔
- استادپناهیان🌱
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" ""
از این بیو های قشنگ مهدوی میخوای؟
میخوای امام زمانت خوشحال کنی با رفتارات؟
میخوای پروفايل شیک داشته باشی و توی چالش های باحال شرکت کنی؟!
خب نگران نباش بدو بیا اینجا👇🏻👇🏻
╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗
@meragrooh313
╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
#امام_زمان
همهمیگن:شهدارفتن،
تامابمونیـم...!
ولیمنمیگم:شهـدا
رفتنتامادنبالشونبریم
#شهید_حججی
#رفیق_شهیدم
#دوستان_خود_را_به_کانال_دعوت_کنید
♥️
2.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی های شهید محسن حججی 🌱
#شهید_محسن_حججی
IMG_20220511_171547_972.jpg
حجم:
210.2K
پوستر باکیفیت ♥️
شهید حججی🔸
IMG_20220511_171544_746.jpg
حجم:
136.4K
پوستر باکیفیت ♥️
شهید حججی
IMG_20220511_171546_143.jpg
حجم:
165.9K
پوستر باکیفیت ♥️
شهید حججی🔸
بزرگواران رمان دیگری هست از شهید طاها ایمانی ارسال میشه خدمتتون
امیدوارم راضی باشید...
✅رمان غروب شلمچه
🌻قسمت اول
🌹با من ازدواج میکنید؟
توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه...
هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن...
توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد...
خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟
کنجکاو شدم...
پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟...
دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه
بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟
چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم! ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم حتی حرف نزده بودیم!
حالا یه باره پیشنهاد ازدواج؟ پیشنهاد احمقانه ای بود!!!...
اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم...
بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما...
پرید وسط حرفم: به خاطر این نیست
در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم،برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم...
همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم!
تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه...
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش...
💐به روایت شهید طاها ایمانی
🕊✨🕊✨❤️✨🕊✨🕊