نوید شاهد:
به راستی چه مرگی با افتخارتر از آن است که خونت در جوار بانوی صبر و استقامت حضرت زینب(س) و در راه خدا ریخته شود. حکایت شهدای مدافع حرم، حکایت غریبی است که ریشه در واقعه کربلا دارد. و عشقی که با آوردن نام حسین(ع)، در دل های آن ها جاری شده است. شهید اکبر شهریاری یکی از جوانانی بود که برای دفاع از حرمین تا پای جان مبارزه کرد. در این شماره پای صحبت یکی از همرزمان شهید شهریاری نشستیم. که طبق خواسته این مبارز بزرگوار از آوردن نامش معذوریم.
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
تولد اکبر
شهید اکبر شهریاری در سال 1363 در محله کیانشهر تهران به دنیا آمد. او از همان دوران نوجوانی با توجه به علاقه ای که به بسیج داشت فعالیت خود را در پایگاه مقاومت شروع کرد. تمام دعاهایش ختم به آرزوی شهادت می شد. اکبر قاری و مداح هیات پایگاه بود و صوت زیبای قرآنش آغازگر محافل بسیجیان بود. در آن مدت 2 بار توفیق زیارت عتبات و عالیات نصیبش شد. اکبر از لحاظ مادی هیچ مشکلی در زندگی اش نداشت، پدرش یکی از بازاری ها و تاجران بزرگ کشور بود و اگر می خواست در تهران پیش پدرش بماند می توانست غرق در امکانات و رفاه باشد. اما دفاع از حرم عمه سادات را انتخاب کرد و در اول بهمن 1392 در حوالی حرم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش در قطعه 26 بهشت زهرا آرام گرفت.
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
دلسوخته حضرت زینب (س)
آخرین باری که به کربلا رفته بود مصادف با اربعین بود، هرچی اصرار کردیم بیا حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) نیامد. چون احساس خجالت می کرد که وقتی حرم بی بی در محاصره است به زیارت حضرت عباس علیه السلام بیاید ، 10 روز بعد به سوریه رفت و به شهادت رسید.اولین بار که با هم به کربلا رفتیم زمان برگشت، گفت: اگر خدا بخواهد هر موقع اردوی کربلا راه بیاندازید من هم می آیم. قرار بود 2 ماه بعد از شهادتش هم برویم، خودش، همسر و مادرش را ثبت نام کرد و گفت: «محمود رضای بیضایی هم امسال می آید. » اکبر و محمودرضا بیضایی در سال 84 هم دوره بودند ولی قسمت نشد همسفر این دو شهید شویم. بار اول که کربلا رفته بودیم مصادف با ایام فاطمیه بود، در مسیر حرم مرا روی تل زینبیه برد و زیر لب زمزمه می کرد: «دامن کشان رفتی ، دلم زیر و رو شد ... .» آمد روی تل زینبیه ایستاد و گفت: « فاصله اینجا تا گودی قتلگاه را ببین ». خیلی دلسوخته حضرت زینب سلام الله علیها بود.
آخرین باری که به کربلا رفته بود مصادف با اربعین بود، هرچی اصرار کردیم بیا حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) نیامد. چون احساس خجالت می کرد که وقتی حرم بی بی در محاصره است به زیارت حضرت عباس علیه السلام بیاید ، 10 روز بعد به سوریه رفت و به شهادت رسید.
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
خوشا آن روزی که نوبت بر من آید
در محله ما دو تا شهید گمنام دفن هستند. ما سر مزار این شهدا مجلس می گرفتیم و در هفته دفاع مقدس نمایشگاه می زدیم. چند چادر برای برپایی نمایشگاه احتیاج داشتیم، اکبر هم از سر کارش چند تا چادر آورد. چون خط خوبی داشت، روی چفیه ها و با خط خوب برای بچه ها یادگاری می نوشت.
روی چادرها هم نوشت: «رفیقان می روند نوبت به نوبت/خوشا روزی که نوبت بر من آید » وقتی حاج اسماعیل حیدری شهید شد خیلی بی تاب شده بود. می گفت: استاد ما رفته و ما جا مانده ایم ......
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
محمد باقر دو ماهه
یک بار به همسرش گفته بود دعا کن شهید شوم. همسرش گفته بود: محمدباقر فقط 2 ماهه است. اکبر در پاسخ گفت: تمام اجرش برای شماست. شما باید صبر کنید . 2، 3روز مانده به آخرین اعزام با خانواده به منزلشان رفتیم. محمدباقر دو ماهه بود. اکبر روی تربیت فرزندش حساس بود. با آمدن محمدباقر هرجایی به این راحتی ها نمی رفت و هر لقمه ای را به محمدباقر نمی داد. این بچه فقط بغل پدر آروم می شد. گویا محمدباقر دو ماهه هم در یافته بود که پدرش شوق پریدن دارد ...
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
عروسی امام زمان(عج) پسند
مراسم جشن عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود. چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه های فامیل عروسی بگیرد، اما اکبر برایش فقط این مهم بود که عروسیش مورد نظر عنایت امام زمان (عج) باشد. یک عروسی بدون گناه! که البته به همه هم خیلی خوش گذشت. هنگام نماز هم خودش مثل بقیه کت دامادیش را روی دوشش انداخت و وضو گرفت و برای نماز جماعت به نمازخانه رفت.
دعای خیر مادر
اکبر و مادرش بسیار به هم وابسته بودند. در ماموریت ها بچه ها اکثرا هفته ای یکی، دوبار با خانواده تماس می گرفتند ولی اکبر هر روز با مادرش تماس می گرفت. همین توجهات و خدمات اکبر به مادرش بود که دعای خیر مادرش را برایش به دنبال داشت. او دقیقا مصداق آن آیه است که می فرماید: «و باالوالدین احسانا »
بین الحرمین
قبل از آخرین سفرمان به کربلا یک اتفاقاتی افتاده بود که نیاز بود نیروهای بیشتری اعزام شوند. به من گفت: خوش به حالت تو دستت خوب می شود و دوباره به منطقه برمی گردی. اما اسم من در لیست نیست. من با فرمانده صحبت کردم و با آمدن اکبر موافقت کردند. اکبر به من پیامک داد و بابت هماهنگی تشکر کرده بود. من گفتم: «من وسیله بودم آمدن رزق خودت بود .»
در بین الحرمین نشسته بودیم که از اکبر خواستم زیارت اربعین و بعد روضه را برایم بخواند. بعد از زیارت شروع کرد به گریه کردن و صدای هق هق اش بلند شد. در تمام این سال ها صدای گریه اکبر را نشنیده بودم. همیشه آرام گریه می کرد. واقعا از این حالت هاش دلم لرزید.
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
اولین اعزام
اکبر برای اولین بار سال 92 اعزام شد. هنوز فرزندش به دنیا نیامده بود. در اولین حضور اکبر در جبهه 2 اتفاق مهم افتاد. یکی شهادت امیر کاظم زاده از خدمه های تانک بود که تکه های پیکرش بین مواضع خودی و دشمن مانده بود، که اکبر پیکر شهدا را برگرداند. و اتفاق دیگر شهادت همرزم عراقی اش که در عملیات، کنارش به شهادت رسید. در مورد شهادت دوست عراقی اش می گفت: «یک لحظه دیدم بر اثر اصابت گلوله تانک به دیوار کناریمان خاک روی سر ما می ریزد. من به فکر این افتادم که اگر شهید شوم بچه چه می شود؟ در همین فکرها بودم که دیدم تیر به سر رفیقم اصابت کرد و به شهادت رسید. به خاطر این 2 اتفاق خیلی بهم ریخته بود. می گفت: «هرشب خواب عملیات و .... می بینم. » خیلی حسرت آن لحظه را می خورد. وقتی خبر شهادت بچه ها را می آوردند حالش بدتر می شد و به حال شهدا و رفقای مجروح غبطه می خورد
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
تعبیر خواب
اکبر یکی از همرزمانش که در سوریه مجروح شده بود را به بیمارستان برد. همان جا از شهادت محمودرضا بیضایی مطلع شد. بی تاب می شود و شروع می کند به گریه کردن. دوست مجروحش وقتی متوجه می شود به اکبر می گوید: «محمودرضا یک خوابی دیده بود که چون تعبیرش را نمی دانست به تو نگفت ولی من الان به تو می گویم، محمود خواب دیده بود که در یک باغ سبز با تو راه می رود و می خندید. » یک روز بعد از شهادت محمودرضا، اکبر هم به شهادت رسید.
حاج تروایی
وقتی بعد از اربعین از کربلا برگشتیم، به مناسبت 28 صفر سه شب مراسم داشتیم. اکبر هر شب آخر هیئت یک شعر را با دلسوخته می خواند. شب آخر وسط شعرش گفت: «ما که امسال حاجتمان را گرفتیم . فکر کردم منظورش زیارت اربعین است. توی دلم گفتم: «خب! من هم الحمدلله کربلا رفتم. 28 صفر این حرف را زد و 20 روز بعد به شهادت رسید.
شهادت با لباس دوست شهید
وقتی خبر شهادت محمودرضا بیضایی به اکبر رسید خودش را بالای سر محمود رساند و گفت: «باید برش گردانم ». آن روز خیلی بی تاب شده بود. صبح فردای شهادت محمودرضا بیضایی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های رزم بیضایی را بپوشم. فرمانده گفت: «اگر لباس شهید را بپوشی تو هم شهید می شوی؟!!! گفت: هر چه خدا بخواهد همان می شود. بعد از صبحانه زد به خط. وقتی یک مقدار از مقر فاصله گرفت یک خمپاره 60 او را مورد اصابت قرار داد و پهلویش را شکافد. همرزمان بالای سرش که رسیدند نفس های آخرش بود. ساعت 10 صبح شهید شد و همان روز به ایران برگشت.
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
خبر شهادت
«همه بچه های هیئت را یک جا جمع کن. فقط مواظب باش خانواده اکبر چیزی نفهمند. یک لحظه خشکم زد. گفتم: «اکبر؟ » گفت: «بله. اکبر پر کشید. » اصلا نمی توانستیم رفتنش را باور کنیم. زانوهایم سست شد و به زمین خوردم. شب ولادت حضرت رسول (ص) بود که خبرشهادت محمود رضا را دادند. فردای آن روز برای تشیع جنازه شهید بیضایی رفتیم ما فردایش رفتیم وقتی از مراسم تشییع برگشتیم خیلی دلم برای اکبر شور می زد. ظهر همان روز بود که یکی از رفقا زنگ زد و گفت: «همه بچه های هیئت را یک جا جمع کن. فقط مواظب باش خانواده اکبر چیزی نفهمند. یک لحظه خشکم زد. گفتم: «اکبر؟ » گفت: «بله. اکبر پر کشید. » اصلا نمی توانستیم رفتنش را باور کنیم. زانوهایم سست شد و به زمین خوردم.
لحظه آخر
یک بار بعد از شهادتش خواب دیدم در هیات هستیم و صحبت می کنیم. از اکبر پرسیدم: «چی آن طرف به درد می خوره؟ » گفت: «قرآن خیلی این طرف به درد می خور. » اکبر خودش قاری قرآن بود و هر چه به شهادتش نزدیک تر می شد انسش با قرآن بیشتر می شد. شب های آخر هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبی اش می رفت. پرسیدم: «آن لحظه آخر که شهید شدی چی شد؟ » گفت: آن لحظه آخر شیطان می خواست من را نسبت به بهشت ناامید کند .
تدفین
درست اول بهمن در روز شهادتش پیکر مطهرش به میهن اسلامی بازگشت. بچه های هیئت و محل و مسجد و.... همه آمده بودند، غوغایی بود. محمدباقر دو ماهه را برای وداع روی تابوت پدر گذاشتند. روز قبل محمودرضا، رفیق صمیمی روزهای جهادش تشییع شد و امروز اکبر به دیدار محمودرضا رفت. گویا یک روز هم طاقت دوری نداشتند. پاتوق هفتگی اش بهشت زهرا بود. همیشه می گفت: «ای کاش کنار شهدای گمنام شهید بشوم و حالا بین 2 شهید گمنام دفن شده است! »
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
منبع تمامی این متون
بنیاد شهید و امور ایثارگران
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
تابوت شهید که آمد مادر کفن را باز کرد،فرزند دلبندش سر در بدن نداشت💔 خندید و گفت: قول داده بود بیاید
دلمازاینتـٰابوتهامۍخواهد،
ازهمینهاکهبوۍعشقمیدهد...
بالاۍدستـٰانعاشِقان((:💔
#شهیدانه
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
و از آن روز سرم میل بریدن دارد
#برادرشهیدم
#شهیدمحسنحججی
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
عکس کمتر دیده شده از شهید محسن حججی #برادرشهیدم
و شهادت پاداش کسانی است که در این روزگار گوششان غبار دنیا نگرفته باشد و صدای آسمان را بشنوند ...؛ و شهادت حیات عند رب است .
#شهیدانه
#شهید_محسن_حججی
#برادرشهیدم
شهادت حضرت فاطمه الزهرا را به همه ارادتمندان و مخلصین حضرت تسلیت عرض میکنیم🥀
#فاطمیه
رفیق!
اگهزبونملال،خدایینکرده،
اینایام..!
نتونستیچندقطرهاشکبریزی.؛!
واسهخانمحضرتزهراۜ؛
یعنیزنگخطر!!!🙂💔
مراقبباشیا
#شهـــیـدانــه
•|شهدا رفتند تا بمانیم💔|•
|خون شهید
|حق الناس است
|با این حق الناس بزرگ که
|به گردنمان است چه خواهیم کرد⁉️
شهید پیرو خطش را میخواهد
نه شرمنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغضم غرورمو یارے نمیڪنھ!🥺
این گریھ ها برام ڪارے نمیڪنھ💔!
#داداش_محسن
#شهید_محسن_حججی🦋
زندگینامه
پاسدار شهید محسن حججی در ۲۱ تیر سال ۱۳۷۰ در شهرستان نجف آباد اصفهان به دنیا آمد. وی پس از سپری کردن دوره تحصیلات مقدماتی و هنرستان، موفق به اخذ مدرک دیپلم از شاخه کاردانش شد و نهایتا دانش خود را تا مقطع کاردانی رشته "تکنولوژی کنترل" از مرکز آموزش علمی کاربردی "علویجه" ارتقا داد. سال ۱۳۸۵، محسن حججی در موسسه تربیتی فرهنگی "شهید احمد کاظمی" (از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) حضور پیدا کرد.
منبع: تابناک
فعالیتهای جهادی
حججی از اعضای فعال این موسسه و فعالان ترویج و تبلیغ کتاب و از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود که اقدامات جهادی را در اردوهای سازندگی برای خدمت به مردم مناطق محروم انجام میداد. حججی در سال ۱۳۹۳، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از آن به لشکر زرهی ۸ نجف اشرف پیوست. با آغاز بحران سوریه در سال ۲۰۱۱، محسن حججی نخستین بار قبل از محرم سال ۱۳۹۴، برای دفاع از حرم حضرت زینب (س)، داوطلبانه به کشور "سوریه" رفت و به مدت ۴۵ روز در این کشور حضور داشت. وی مجددا در ۲۷ تیر سال ۱۳۹۶، به "سوریه" عزام شد و نهایتا در ۱۶ مرداد همان سال، در منطقه "تنف" واقع در مرز کشورهای "عراق و سوریه" ابتدا توسط تروریستهای تکفیری "داعش" اسیر شد و بعد از ۲ روز اسارت با جدا شدن سر از بدن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
منبع: تابناک
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
حضور در سوریه و مدافع حرم شدن
محسن حججی که از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، اولین بار قبل از محرم سال ۱۳۹۴، برای دفاع از حرم عقیله حضرت زینب (س)، داوطلبانه به کشور "سوریه" رفت و به مدت ۴۵ روز در جبهههای حق علیه باطل جنگید. وی پس از بازگشت از این کشور، مجددا در ۲۷ تیر سال ۱۳۹۶، به "سوریه" اعزام شد.
منبع: تابناک
نحوه شهادت
۱۶ مرداد سال ۱۳۹۶ (۷ اوت سال ۲۰۱۷)، ارتش آمریکا با جمع آوری و اعطای اطلاعات به نیروهای تروریستی تکفیری "داعش" و از کار انداختن تجهیزات ارتباطی گروه "کتائب السید الشهداء" (یکی از گروههای مهم "حشد شعبی" و از گردانهای حزب الله که همزمان با فتوای "آیت الله سیستانی" منشق شد و دبیر کل آن "الحاج ولاء" بود.) و هدف گیری هوشمند ماشین آلات نظامی و حمله توپخانهای که موجب فلج کردن قدرت نظامی نیروهای "کتائب السید الشهداء" شد، زمینه حمله ددمنشانه عناصر "داعش" را به منطقه "تنف" در مرز کشورهای "عراق و سوریه" فراهم کرد که در این میان محسن حججی دهمین عضو از لشکر زرهی ۸ نجف اشرف نیز در این حمله ابتدا به اسارت گرفته شد و سپس ۲ روز بعد، یعنی در ۱۸ مرداد همان سال، توسط نیروهای تروریستی تکفیری "داعش" با جدا شدن سر از بدن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
منبع: تابناک
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
وصیت نامه
۲۷ تیر سال ۱۳۹۶، شهید محسن حججی متن وصیت نامه خود را تنظیم کرد؛ متن این وصیت نامه به شرح زیر است: «برای بانوی صبر السلامای بانوی سلطان عشق السلامای بانوی صبر دمشق زینب دنیا و عقبی علی شرح مدح لافتی الا علی در مسیر شام غوغا کرده ایی شهر را آشوب برپا کرده ایی خطبه خواندی از غریبی حسین زنده کردی کربلا در عالمین گر نبودی کربلایی هم نبود گریه و شور و نوایی هم نبود رنجهایی ست فراوان دیده ایی خیمه ها، غارت، سواران دیده ایی دیده بودی، حلق و چشم و حرمله گریه کردی پا به پای قافله بسم الله النور ... صلی الله علیک یا اماه یا فاطمه الزهرا "سلام علیک" و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جدیده عالم دوام ما ... چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیکتر میشوم قلبم بی تابتر میشود ... نمیدانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم ... نمیدانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم ... به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم مینویسم ... نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند ... نمیدانم چه چیزهایی عامل آن شد ... بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است ... عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام ... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه بندگی میرسم ... خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم، اما نمیدانم که چقدر توانسته ام موفق باشم ... چشم امیدم فقط به کرم خدا و اهل بیت است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده بد پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند ... که اگر این چنین شد؛ الحمدالله رب العالمین ... اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید ... اوست که رو سیاهی، چون مرا هم میبخشد و مرا یاری میکند ... همسر عزیزم زهرا جانم اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت فدای حضرت زینب شد ... مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان ... حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید. پدر عزیزم همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشه اش علی اکبر حاضر شد ... داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست ... پس صبور باش پدرم، میدانم سخت است، اما میشود ... مادر عزیزم ام البنین علیهاالسلام ۴ جوان خود را فدای حسین و زینب کرد و خم به ابرو نیاورد
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
وصیت نامه ۲۷ تیر سال ۱۳۹۶، شهید محسن حججی متن وصیت نامه خود را تنظیم کرد؛ متن این وصیت نامه به شرح
حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از حسین سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون ام البنین صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای حسین و حضرت زینب کردهای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید ... برادر عزیزم اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظه ایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین عباس ابن علی حاضر شد و داغ برادر کمرش را خم کرد ... مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیه ایی که تقدیم اسلام کرده اید شک بیاورید ... خواهران خوبم لحظه وداع با شما و مادرم و پدرم مرا به یاد آن لحظه ایی انداخت که اهل حرم حضرت علی اکبر را راهی میدان جنگ میکردند؛ پس اگر من هم رو سفید شدم غم و غصه و اشک و ناله خود را فدای علی اکبر کنید و مبادا داغ خود را از داغ دل اهل حرم بیشتر بدانید ... پسر عزیزم، علی جان ... ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم ... سعی کن راه مرا ادامه بدهی ... سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به شهادت ختم شود ... پدر و مادر همسر عزیزم ... همیشه شما را همچون پدر و مادر واقعی خودم میدانستم و خوشحال ام که سرنوشتم با حضور در خانواده شما رقم خورد ... به شما هم جز صبر و تحمل چیز دیگری سفارش نمیکنم، همیشه یاد داشته باشید علی اکبر حسین هم تازه داماد کربلا بود ... از همه میخوام این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ حلالم کنید ... اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود. اما چند وصیت کلی: از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنهای نائب بر حق امام زمان است. از همه خواهران عزیزم و از همه زنان امت رسول الله میخواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید ... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند: غصه حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته، اما به سرم هست هنوز ... از همه مردان امت رسول الله میخواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید ... خودتان را برای ظهورامام زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه شما به خیر ختم میشود ... مقداری حق الناس به گردن دارم که عاجزانه میخواهم برایم ادا کنید ... -اگر برایتان مقدور بود به مقدار یک ماه نماز و روزه برایم ادا کنید که اگر خدایی ناکرده گهگاهی از روی خطا نمازی قضا کردم و یا روزه ایی از دست دادم جبران شود ... اللهم عجل لولیک الفرج ... آمین، ۱۳۹۶/۴/۲۷، محسن حججی.»
منبع: تابناک
https://www.tabnak.ir/fa/tags/53258/1/%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C