وچشمهایشان
بهخاطرایننگاههارفیق
:)🤌🏻❤️🩹
•┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈•
_ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 .
𝐉𝐨𝐢𝐧✿❁↷
https://eitaa.com/abutorabb_110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستشداشتمخیلی💔🕊…
•┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈•
_ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 .
𝐉𝐨𝐢𝐧✿❁↷
https://eitaa.com/abutorabb_110
22.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهایغمخجسته:)
•┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈•
_ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 .
𝐉𝐨𝐢𝐧✿❁↷
https://eitaa.com/abutorabb_110
،رمان مجنوناو راجب دختری مذهبی به نام نورا است که با دیدن خوابی که در آینده به واقعیت تبدیل میشه زندگیش رو میبنیه ...
نورا عاشق پسر عمش ارسلانه و خواب هم تقریبا به اون مربوطه
خوابی که گاهی وقتی نورا بهش فکر میکنه واقعا میترسه
و جالب تر اینکه ارسلان هم شب بعد دقیقا همون خوب رو میبینه
بهتره داستان رو بخونی تا متوجه بشی 🫴🏻🌱
هروز ۲ پارت در کانال گذاشته میشه رفقا🙃🤌🏻
مجنونِاو❤️🩹🫵🏻
#قسمت2
اَهههه هنوز نرسیده اعصابم رو داغون کرد هووف
نزدیک یک پارک توقف کرده بودیم و همه در حال خوش و بش و چای خوردن بودن ...
با دخترای فامیل ارتباط خوبی داشتم با اینکه عقاید بعضی هامون باهم یکشکل نبود ولی باهم کنار میومدیم ...
حداقلش اینکه دعوا و بحث نمیکردیم👀
طبق معمول درحال غیبت کردن بودن که اعصابم خورد شد و پاشدم به بهانه دستشویی از پیششون رفتم
اصلا نمیدونستم دستشویی کجاست ...
همینطور به راهم ادامه دادم واقعا پارک بزرگ و با صفایی بود .هعی خدا همه خانواده دارن ماهم خانواده داریم حکمتتو شکر:)
داشتم از صدای پرنده ها عشق میکردم که بابا صدام زد و دیدم دارن جمع میکنن که راه بیفتیم
منم سریع خودمو بهشون رسوندم و راه افتادیم
-------------
با صدای مامان از خواب بلند شدم گردنم حسااابی درد میکرد و همیشه تو ماشین که میخوابیدم بعدش از بدن درد کلی خودمو فش میدادم
یکم که به صداهای مامانم دقت کردم دیدم داره غر میزنه
مامانِنورا:پاشو دختر رسیدیم پاشو برو تو ویلا بگیر بخواب با توهمم به من چه الان آرتروز گردن میگیری پاشوووو
پاشو دیگه الان میگن چه دختر خوابالویی داره این پاشو که خواستگارات پریدن این قسمتو با خنده گف😂
بالاخره با تقلای زیاد مامان بلند شدم و دیدم اوه اوه ساعت ۳ نصف شبه
نگفتم همین امشب میرسیم شمال بیا رسیدیم ویلا
داخل که رفتم دیدم همه نشستن دارن صحبت میکنن چه حوصله ای دارن نصف شب هااا بگیرین بخوابین دیگه
رفتم بالا که متوجه شدم یک اتاق برای دخترها یک اتاق برای پسر ها و یک اتاق برای خانوما و یکی هم آقایون تقسیم بندی کردن
از روی ساکها متوجه شدم
رفتم توی اتاق دخترا و خودمو انداختم روی یکی از تخت ها و به خواب عزیزم ادامه دادم
نویسنده:سین.میم
کپی فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است🌱
May 11
مُکـافـاتـــ۞
و ما هم اومدیم داروخانه . . .🥲 چقدر گرمهه😂 #روزمرگی کپی؟ خیرر
بلاخره داریم میرسیم خونه 🥲
#پروفایل
•┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈•
_ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 .
𝐉𝐨𝐢𝐧✿❁↷
https://eitaa.com/abutorabb_110