هدایت شده از ایتا توییت
کاش تو ماه رمضون علاوه بر شیطون گوشیامونم غل و زنجیر میشدن ...
🗣 🍃نیره نوری🍃
➺ @Twitter_eita [عضویت]
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
یاد خدا 48.mp3
11.06M
مجموعه #یاد_خدا ۴۸
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
√ مکانیسم اثربخشیِ «یاد حقیقی» و «خلوت با خدا» در دفع احساسات منفی و افکار بد و رفتارهایی که زاییدهی حملهی شیطان است.
@ostad_shojae | montazer.ir
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ خانومی بچهشو آورده مسجد.
بچه گریهاش گرفته مجلسِ حاجآقا را کمی ریخته به هم و ذهن پا منبری ها رو...
👏 حاجآقا هم خطاب به خانومه کرده 😳 ببینید چی میگه بهش 😇
#عالی 👌
✅ در ثواب انتشارش شریک شوید تا بقیه روحانیون هم اینکار را یاد بگیرند .
عبرت تاریخ
*کریمخان* زند پادشاه *لک* از دیدارش از مردمان *ایذه* می گوید :
در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت بینظیرند و در شجاعت کمنظیر .
در لشکرکشی به آن دیار ، به *مالمیر* رسیدیم
شب شد و در دامنهی کوهی اردو زدیم
شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم
در میانهی کوه ، آتشی دیدم که نظرم را جلب کرد
با یکی از همراهان بدان سوی رفتیم
در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است
نشستهی آن ، به قدّ یک انسانِ معمولی بود .
کلاهی بر سر داشت که به تاجِ شاهی شبیه بود
کلاهش نظرم را گرفت
درودش دادیم
جواب داد
بدون اینکه تکانی بخورد با دستش تعارف به نشستن کرد
گویی که یک چوپان بر او وارد شده است
به مزاح به او گفتم : کلاهت به تاجِ ما ، میمانَد
نگاهش را متوجهم کرد و گفت : کلاهِ من ، از اصالت است ، تاجِ شما ، از قدرت .
کنایهاش رنجورم کرد
خواستم انتقام بگیرم
به او گفتم : پس مرا
می شناسی و از جا برنخاستی؟
با لبخند گفت : نشستهام که چون تویی برخیزد
مرا ، بیلیست و تورا ، شمشیری
بسیار پخته سخن میگفت که جایِ جسارت به او ، باقی نبود .
از احوال پرسیدم و اینکه قدرتِ ما را چگونه میبیند
گفت : مردمانِ این دیار ، کشاورزند و سر به کارِ خود دارند
ولی اگر کسی به نانشان حمله کند ، به جانش حمله خواهند کرد .
در کلامش تهدید بود
با نیش خندی گفتم : صبح معلوم میشود ،
همان خنده را تحویلم داد و گفت : صبح معلوم می شود .
لختی نشستیم و از کاسهی ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم
شب از نیمه گذشته بود ، که بخواب رفتیم .
صبح ، همهمهی سپاه ، مرا بیدار کرد
از دربان پرسیدم ، چه خبر شده؟
پریشان گفت : آقا ، اسبانِ سپاه را بردهاند .
از خیمه بیرون زدم
کفشی برای پوشیدن نبود
کفش و سلاح را ، هم برده بودند
با سپاهیان ، با پایِ برهنه ، به سمتِ روستایی روان شدیم .
بدانجا که رسیدیم از جلال و جبروتمان چیزی نمانده بود
چون گدایان و درماندگان سراغ خانهی کدخدا را گرفتیم
به دربِ خانه که رسیدیم ، دروازهی چوبینش باز بود
خانهباغی وسیع ، که پُر از درختانِ میوه بود ولی از میوه خبری نبود .
در ایوانِ خانهای در آخرِ باغ ، مردی ایستاده و خیر مقدم میگفت ، گفت : بفرمائید .
تعدادمان زیاد بود
من و همراهان به آنها درود فرستادیم و با تکبری که با خود داشتیم ولی با آن اوضاع نابسامان خواستم وارد شوم که جوانی برومند با آفتابهی مسی پُر آب جلو آمد بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت .
مرد به سپاهیان اشاره کرد که در کنارِ جویِ آبی که از میانِ باغ میگذشت ، دست و صورت بشویند .
سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد
گویی از قبل سالنهای آن اِمارت برای پذیرایی آماده بود
در محوطهی باغ هم ، فضایی بزرگ برای نشستن مهیا شده بود
از من و از سپاهیانم به خوبی پذیرایی شد
استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک میشد
به کدخدا گفتم : مرا می شناسید؟
نگاهی کرد و گفت اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر میشناختم ولی با این سپاهی که به همراه داری میشود شناخت
آنان سخنشان را با هنر بیان میکردند
مرا در لفافه ، شاهِ بی تاج خطاب کرده بود
کلامش را خوب میفهمیدم
ولی با مهماننوازی که کرده بود ، شرم داشتم که او را برنجانم
گفتم : شما که این همه لطف کردهاید کلاهی هم بدهید .
دست بر سینه بُرد و با احترام گفت :
کلاهِ ما ، برای شما بزرگ است ، تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد .
از کنایهی بزرگیِ کلاهشان برای من ، به خشم آمده بودم ولی از تاجِ پیشکشی ، شرمنده .
این مردمان در کلام و مقام ، بینظیر بودند
وقتی آماده برای رفتن شدیم همهی سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم
و گیوهی خاصی که جلوی پای من گذاشتند
کفشی بسیار نرم و سبک که انسان از پوشیدنش لذت میبرد .
از دربِ باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطهی بیرون بسته بودند
با تعجب آن همه اسب و زین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشارهی دست گفت : اسبِ شما آن اسبِ سفید است
اسبی بسیار زیبا
گفتم : این همه سخاوت از کیست؟
گفت : خان گفته ، به شما بگویم ما رعیتیم و سَرِمان به کارِ خودمان است
اگر کسی به نانمان حمله کند ، به جانش حمله میکنیم و اگر شاهی ، مروّت پیشه کند ، برایش جان میدهیم و تاجش هدیه میکنیم .
تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد .
میگویند به همین علت کریمخان لقبِ *وکیلالرعایا* را برای خود برگزید .
📸 توییت پایگاه خبری حیات
🔹خانم یکی از پاکبانان محله مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادند و میگفتند: نفر جایگزین نداریم.
🔹رفته بود پیش شهردار، آقای شهردار بهش مرخصی داده بود و خودش رفته بود جاش...
🔹شهردار کی بود؟
«شهید مهدی باکری»
#توییت
✔️ @hayat_news
5. عَنِ النَّبِيِّ - صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - قالَ: أنا مِنَ الدُّنْيا اُحِبُّ ثَلاثَةَ أشْياءٍ: الصُّوْمُ فِي الصَّيْفِ، و الضَّرْبُ بالسَّيْفِ و إكرامُ الضَّيْفِ.
پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - فرمود: من از دنيا سه چيز را دوست دارم: روزه در تابستان، شمشير زدن (در راه خدا) و گرامي داشتن ميهمان.
«المواعظ العدديه، ص76»
4. عَنِ النَّبِيِّ - صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - قالَ: ما أقَلَّ الصُّوّامِ وَ أكْثَرَ الْجُوّاعِ.
پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - فرمود: چه اندك اند روزه داران واقعي و چه فراوان اند گرسنگان (روزه دار ظاهري).
«ميزان الحكمه، ج 5، ص 472»
هدایت شده از د. قاسم جعفری عضو علمی دانشگاه
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷☘«یا مقلب القلوب !»🍀🌷
ما را چه آرزویی است زین روزگار پر موج
جز آن که ملک و ملت پرواز گیرد و اوج
نوروزها روانند اندر روند و آیند
خیر و سعادتش باد این سرزمین ممزوج
میهن کنام مهر است این جا سرای خوبان
دور از تمام ایران شر يجوج و مأجوج
سازنده وطن کیست جز دست مهر یاران
کز عشق رشته باشد نی خاک و آب و ساروج
دردانه های میهن تقدیمتان ارادت
در این سرای زیبا چون پرنبان منسوج
https://eitaa.com/ghasemjafari
سلام رفقا💐
📨 بالاخره رسیدیم به شروع آراء مردمی نسبت به آثار و عملیاتهای رسانهای رفقامون
در رویداد نوآوین خراسان شمالی_بجنورد 🎊
🎈شما میتونید به سه گروه رأی بدین تا موفق به کسب جوایز نفیس ما بشن...🤩
_تا کی فرصت دارین⁉️
⏰تا روز یکشنبه ۵ فروردین
وارد لینک زیر بشو و به هم استانی هات رأی بده👇🏻👇🏻😉
https://EitaaBot.ir/poll/2z65
📲 دیدن کلیپ های تولید شده👇🏻👇🏻
@NoAvin_qarar
آمار بیشترین شرکت کننده در نظرسنجی های نوآوین در کشور👈۶هزار نفر
ان شاءالله مردم خراسان شمالی رکورد شکنی خواهند کرد