عشاق الحسین محب الحسین.نریمانی.ولادت امام زمان.mp3
5.89M
✨🍃🕊♥️🕊🍃✨
4⃣💐#مولودی_های_ویژه_نیمه_شعبان
🎉دنیا پر از جراحت و در انتظار مرهم
🎙حاج سید رضا نریمانی
࿐჻ᭂ🍃♥️🍃჻ᭂ࿐
1_1082963901.mp3
1.25M
.🍃یازهراسلام الله علیها 🥀
🌷زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء🕊
🕊🕊🕊اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌷🌷🌷
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃یاعلی علیه السلام یاشهید 🌷
🕊
دوریِ از کربلا، یا در حرم زانو زدن
اولی درد است اما دومی درمان ماست
جانم حسین..❤️
🌷
#اطلاعیه
※ مراسم احیاء و استغاثه شب نیمه شعبان
• سخنران: استاد محمد شجاعی
• بانوای: کربلایی سید محمدرضا نوشهور
• مناجاتخوانی : حاج حسن اسکندری | حاج داوود درودیان
• اجرای: کمال بابوند
• شعرخوانی: وحید قاسمی
شنبه ۵ اسفند | ساعت ۲۲ الی ۲ بامداد
تهران، میدان بهارستان، سرچشمه، خ شهید صیرفیپور، مجموعه فرهنگی شهدای هفتمتیر.
یا زهرا (سلام الله علیها)
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سکوتِ هولناک
وقتی نصرالله سکوت میکند، من بیشتر میترسم!
یا زهرا (سلام الله علیها)
هدایت شده از خادمـ المهدـی«عج»³¹³
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم1💕
#قسمت97»
بعد با هم حركت كرديم و آمديم سمت گردان هاي خط شكن.
آنها مشغول آخرين آرايش نظامي بودند.گفتم: داش ابرام، مهمات برات
چي بگيرم؟ گفت: فقط دو تا نارنجك، اسلحه هم اگه احتياج شد از عراقي ها
ميگيريم!
حاج حسين الله كرم از دور خيره شده بود به ابراهيم! رفتيم به طرفش. حاجي
محو چهره ابراهيم بود.
بي اختيار ابراهيــم را در آغوش گرفت. چند لحظه اي در اين حالت بودند.
گويي ميدانستند كه اين آخرين ديدار است.
بعد ابراهيم ســاعت مچی اش را باز كرد و گفت: حســين، اين هم يادگار
براي شما!
چشــمان حاج حسين پر از اشك شــد، گفت: نه ابرام جون، پيش خودت
باشه، احتياجت ميشه.
ابراهيم با آرامش خاصي گفت: نه من بهش احتياج ندارم.
حاجي هم که خيلي منقلب شــده بود، بحــث را عوض كرد و گفت: ابرام
جــون، برا عمليــات دو تا راهكار عبوري داريم، بچههــا از راهكار اول عبور
ميكنند.
من با يك ســري از فرمانده ها و بچه هاي اطلاعات از راهكار دوم ميريم.
تو هم با ما بيا.
ابراهيــم گفت: من از راهكار اول با بچه هاي بســيجي ميرم. مشــكلي كه
نداره!؟
حاجي هم گفت: نه، هر طور راحتي.
ابراهيــم از آخريــن تعلقات مادي جدا شــد. بعد هم رفــت پيش بچه هاي
گردانهايي كه خطشكن عمليات بودند و كنارشان نشست.
گردان كميل، خط شــكن محور جنوبي و ســمت پاســگاه بــود. يكي از
فرماندهان لشکر آمد و براي بچه هاي گردان شروع به صحبت كرد:
برادرها، امشب براي عمليات والفجر به سمت منطقه فكه حركت ميكنيم،
دشمن سه كانال بزرگ به موازات خط مرزي، جلوي راه شما زده تا مانع عبور
شــود. همچنين موانع مختلف را براي جلوگيري از پيشروي شما ايجاد كرده.
اما ان شاءالله با عبور شما از اين موانع و كانالها، عمليات شروع خواهد شد.
با استقرار شما در اطراف پاسگاه ُ هاي مرزي طاووسيه و رشيديه، مرحله اول
كار انجام خواهد شد.
بعد بچه هاي تازه نفس لشکر سيدالشهدا «ع» و بقيه رزمندگان از كنار شما
عبور خواهند كرد و براي ادامه عمليات به سمت شهر العماره عراق ميروند و
ان شاءالله در اين عمليات موفق خواهيد شد.
ايشان در مورد نحوه كار و موانع و راه هاي عبور صحبتش را ادامه داد و گفت:
مسير شما يك راه باريك در ميان ميادين مين خواهد بود. ان شاءالله همه شما كه
خطشكن محور جنوبي فكه هستيد به اهداف از پيش تعيين شده خواهيد رسيد.
صحبتهايش تمام شــد. بلافاصله ابراهيم شروع به مداحي كرد، اما نه مثل
هميشه! خيلي غريبانه روضه ميخواند و خودش اشك ميريخت.
روضه حضرت زينب «س» را شروع كرد.
#ادامه_دارد•••🕊
هدایت شده از خادمـ المهدـی«عج»³¹³
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم1💕
#قسمت98»
بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم:
امان از دل زينب «س» چه خون شد دل زينب« س»
بچهها با ســينه زني جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينب «س» و
شهداي كربلا روضه خواند.
در پايان هم گفت: بچه ها، امشــب يا به ديدار يار ميرسيد يا بايد مانند عمه سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد.
بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچهها در حالي كه صورتهايشان خيس از
اشك بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خوانديم. از وقتي ابراهيم برگشته
سايه به سايه دنبال او هستم! يك لحظه هم از او جدا نميشوم.
مــن به همراه ابراهيم، يكي از پل هاي ســنگين و متحرك را روي دســت
گرفتيم و به همراه نيروها حركت كرديم.
حركت روي خاك رملي فكه بســيار زجــرآور بود. آن هم با تجهيزاتي به
وزن بيش از بيســت كيلو براي هر نفر! ما هم كه جداي از وســايل، يك پل
سنگين را مثل تابوت روي دست گرفته بوديم!
همه به يك ستون و پشت سر هم از معبري كه در ميان ميدانهاي مين آماده
شده بود حركت كرديم.
حدود دوازده كيلومتر پياده روي كرديم. رسيديم به اولين كانال در جنوب
فكه. بچهها ديگر رمقي براي حركت نداشتند.
ساعت نه ونيم شب يكشنبه هفدهم بهمن ماه بود. با گذاشتن پل هاي متحرك
و نردبان، از عرض كانال عبور كرديم. ســكوت عجيبي در منطقه حاكم بود.
عراقيها حتي گلوله اي شليك نميكردند!
يك ربع بعد به كانال دوم رسيديم. از آن هم گذشتيم. با بيسيم به فرماندهي
اطلاع داده شد.
چند دقيقه اي نگذشته بود كه به كانال سوم رسيديم.
ابراهيم هنوز مشــغول بود و در كنار كانــال دوم بچهها را كمك ميكرد.
خيلي مواظب نيروها بود. چــون در اطراف كانالها پر از ميادين مين و موانع
مختلف بود.
خبر رســيدن به كانال سوم، يعني قرار گرفتن در كنار پاسگاه هاي مرزي و
شروع عمليات.
اما فرمانده گردان، بچهها را نگه داشــت وگفت: طبق آنچه در نقشه است،
بايد بيشــتر راه ميرفتيم، اما خيلي عجيبه، هم زود رســيديم، هم از پاسگاه ها
خبري نيست!
تقريبًا همه بچه ها از كانال دوم عبور كردند. يكدفعه آســمان فكه مثل روز
روشن شد!!
مثل اينكه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده. بعد هم شروع به شليك كردند.
از خمپاره و توپخانه گرفته تا تيربارها كه در دور دســت قرار داشت. آنها از
همه طرف به سوي ما شليك كردند!
بچهها هيچكاري نميتوانســتند انجام دهند. موانع خورشيدي و ميدان هاي
مين، جلوي هر حركتي را گرفته بود.
تعداد كمي از بچهها وارد كانال ســوم شــدند. بســياري از بچهها در ميان
خاك هاي رملي گير كردند. همه به اين طرف و آن طرف ميرفتند.
بعضي از بچهها ميخواســتند باعبور از موانع خورشــيدي در داخل دشت
سنگر بگيرند، اما با انفجار مين به شهادت رسيدند.
اطراف مســير پر از مين بود. ابراهيم اين را ميدانست، براي همين به سمت
كانال سوم دويد و با فريادهايش اجازه رفتن به اطراف را نميداد.
همه روي زمين خيز برداشتند. هيچ كاري نميشد كرد. توپخانه عراق كاملا
ميدانست ما از چه محلي عبور ميكنيم! و دقيقًا همان مسير را ميزد.
همه چيز به هم ريخته بود. هر كس به سمتي ميدويد.
ديگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايي كه امنيت بيشتري داشت داخل
كانالها بود. در آن تاريكي و شلوغي ابراهيم را گم كردم!
#ادامه_دارد•••🕊