💌 همیشهباوضوبود؛
-موقعشھادتهمباوضوبود!
دقایقیقبلازشھادتشوضوگرفت
و،روبهمنگفت:
انشاءاللهآخریشباشه...!
وآخریشهمبود💔(:!
#شهیدمحمودرضابیضایی🥀
#یادشهداباصلوات 📿
#سالروز_ولادت
سلامبࢪ محمود رضا 🌱›
[ https://eitaa.com/Montazeran_zohor_13 ].🌱
براے ڪمڪ بہ رزمندگان تلاش مےڪرد با یڪ عدد گیره چادرش را بہ روسرےاش محڪم بست تا از سرش نیفتد.
وقتے جنازهاش را بہ منزل آوردند،
هنوز چادرش محڪم به روسرےاش بستہ بود. 🍃
#شهیدسیدطاهرههاشمی
#یادشهداباصلوات
#حجاب
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هشتادُپنج
امروز با یکی از بچههای دفتر حاجحمید تماس گرفتم که پیغامم را به همکارم، سیدیاسین برسانند و بگویند که به چند تا از فایلهای درس تاکتیک نیاز دارم. حالا که فرمانده با کار عملیاتیام مخالفت کرده، ناگزیرم که تمرکزم را بیشتر روی آموزش بگذارم.
آخر هفته، احمد هم با دستور فرمانده فوج به شیخ نجار میآید. یکروز فرصتی شد که با بچهها برویم و با بچههای نجباء بیشتر آشنا شویم. یکی از فرماندهانشان، «حمودی» است؛ جوانِ خوشپوشِ سبزهی ریزنقشِ شجاعِ تر و فرزی که بوی تند عطرِ خوشبویش، مشام را مینوازد. سهچهار سالی از من کوچکتر است اما همه میگویند جوانِ باتجربهای است. بعضی از نیروهایش همسنوسال خودشاند و بعضیها بزرگترند...
۸۵
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هشتادُشش
هفتهای که در پیش است هفتهی عید است... و امشب تولدم! شبِ هجدهمین روز اردیبهشت. تولد بیست و سه سالگیام را در شیخ نجارم! تولد، هیچگاه شادمانم نکرده. اینجور شبها بیشتر فکریام میکند. تولد، یعنی هشدار این که یکسالِ دیگر از عمر را باختهام؛ هشدار این که قدری دیگر به مرگ نزدیک شدهام؛ اصلا آدمیزاد از وقتی به دنیا میآید دارد میمیرد، دارد میرود به سوی مرگ... اما یکسال بزرگتر شدهام و باید خلوت کنم و ببینم آیا نزدیکتر هم شدهام؟ به اهدافم، به آرمانهایم، به خدایم... و آیا دورتر شدهام؟ از عادتهای رهزن، از هرآنچه که بودهام و باید بشوم... خدایا! مرا دردآشنا کن...
فاطمه صدایش را برایم هدیه فرستاده. دوست داشت که اولین تولدِ پس از عقدمان را کنارش میبودم. آتش دلتنگیام را با عکسهایی که برایم میفرستد، فرومینشانم....
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هشتادُهفت
شب تولدم، میروم سراغ حساب و کتاب! از مال دنیا چیزی ندارم که به آن فکر کنم. مینشینم پای دفتر و دستکم؛ وصیتنامهام را که روز اعزام نوشته بودم، میگذارم پیش رویم؛ دوباره میخوانمش... این حرفها را با دلم نوشتهام...
«آخر من کجا و شهدا کجا؟ خجالت میکشم که بخواهم مثل شهدا وصیت کنم؛ من ریزهخوارِ سفره آنان هم نیستم. شهید، شهادت را به چنگ میآورد؛ راه درازی را طی میکند تا به آن مقام میرسد؛ اما من چه؟! سیاهی گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لَخت و کسل کرده. حرکت جوهره اصلی انسان است، و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است.
سکونم مرا بیچاره کرده؛ در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی، دست و پایم را اسیر خود کرده. انسان کر میشود، کور میشود، نفهم میشود، گنگ میشود و باز هم زندگی میکند. بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را انسان بیهوش نمیکِشد؛ انسان خواب نمیفهمد. درد را انسان با هوش و بیدار میفهمد.
راستی...! دردهایم کو؟
چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بیهوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ خدایا! تو هوشیارمان کن! تو مرا بیدار کن. صدای العطش میشنوم؛ صدای حرم میآید؛ گوش عالم کر است... خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد...
مرضی بالاتر از این؟! چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم. الذین هم فی خوض یلعبون ما هستیم. مردهام، تو دوباره مرا حیات ببخش. خوابم، تو بیدارم کن. خدایا! به حرمت پای خسته رقیه(سلامالله علیها)، به حرمت نگاه خستهی زینب(سلامالله علیها)، به حرمت چشمان نگران حضرت ولیعصر(عجلالله) به ما حرکت بده...»
....
#وصیتنامه
۸۷
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هشتادُهشت
عید را بهانه کردم و با سیدنصرتالله تماس گرفتم. زود رفتم سر اصل مطلب و خواهش کردم که به فرماندهانِ اینجا سفارش کند که بگذارند بروم به خط مقدم... سیدنصرتالله، سروتهِ بحث را با شوخی جمع میکرد! گمانم این بود که اصلا خودش به فرماندهان سفارش کرده که نگذارند جلو بروم! میگفت خدا را شکر که نمیگذارند بروی!
امروز دائم خاطرات اربعین، جلوی چشمم رژه میرفتند. هنوز ششماه از آخرین زیارتم نگذشته. میشود دوباره، حرم روزیام شود؟ دوباره، مثل پارسال بروم توی موکبها و مشتری بطلبم تا دستی بکشم به پاهای تاولزده و خستهی زائرها...
یاد خانواده عراقی توی ذهنم جان میگیرد که در شبی بارانی، در کنارِ خانهای مجلل، کارتنی روی زمین انداخته بودند و با یک پتو سر میکردند. نگاهشان که دائم اینسو و آنسو میچرخید مشکوکمان کرده بود! شک تا خواست ریشه بگیرد، پدر خانواده همان یک پتو را هم برداشت و داد به زائری که کمی آنسوتر، در کناره راه قصد آرمیدن داشت. جلو رفتم. فهمیدم اینها که بیپتو روی کارتنی نشستهاند، صاحب همان خانه مجلل هستند! خانهشان را داده بودند به انبوه زائرها و خودشان زیر باران عشق میکردند! چه کلاسِ درسی است زیرِ بارانِ نیمهشب مسیرِ عشق؛ مشقِ فروختن امنِ عیش به بهایی که میارزد...
....
۸۸
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
مردی که همه سال را روزه بود!
در ماه مبارک رمضان جاداره یادی کنیم از سرلشکر شهید مدافع حرم سید حمید تقوی فر
🌷سردار حاج حمید تقویفر از سال ۱۳۶۲ یعنی از زمان شهادت پدرشان تا سال ۱۳۹۳ و شهادت خودشان در سامراء عراق، یعنی ۳۱سال تمامی روزهارا به جز روزهای حرام و مکروه و ایام مسافرت روزه گرفتند.
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_نودوشش
...
تا خوابم میبرد، سروصدای بچهها بیدارم میکند. ساعت نزدیک یک شب است. فهمیدیم یکی از نیروهای فوج، به نیرب رفته و به مناسبت میلاد حضرت علیاکبر(ع)، برایمان ساندویچ گرفته.🌭
من، رحیم، احمد و فرمانده فوج، خوابالوده و با چشمهای پفکرده، کنار هم نشستیم و غر میزدیم که یعنی حالا چه وقت ساندویچ است! اولین لقمه ساندویچ را که خوردیم اما تازه برقمان وصل شد! همه به هم نگاه کردیم و گفتیم این ساندویچ چقدر خوشمزه است! «شاورما» بود. شبیهش را در ایران درست میکنند اما این گونهی(!) اصیل از ساندویچ را تجربه نکرده بودیم! یکدل نه صد دل عاشقش شدیم؛ به خصوص رحیم! ....
۹۶
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔 #راستی_دردهایمکو
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_نودونه
... حاجقاسم، شبِ عملیات آزادسازی نبل و الزهراء، پشت خط مقدم بود و خودش از اولین کسانی بود که پس از چندسال محاصره، قدم بر خاک نبل گذاشت. مردم نبل، هنوز خاطره تکرارنشدنیِ آن حضور را به خاطر دارند...
وسط این فکرهای شیرین، دلم میگیرد که شاید طراحان پشتپرده و حامیان ناآرام کردن سوریه و حصر نُبُل، نوبِل صلح هم بگیرند!
تا نبل، فقط یک مسیرِ باریکِ خطرناک وجود دارد که دو طرفش، مسلحین به کمین مدافعان نشستهاند و هر لحظه ممکن است دستشان برود روی ماشه. در مسیر باز ویرانهها خود را به نمایش گذاشتهاند. بسیاری از مناطق در طول مسیر، از آدمها خالی است. تیر و ترکشها، هیچ دیواری را بینصیب نگذاشتهاند. کوچههای خرابآبادی را میبینیم که روزی روزگاری، از صدای بازی کودکان پر میشده و چه بسا که قدمهای عاشقان را میزبانی میکرده است؛ اما حالا...
از دل حیاطِ آن ساختمانهای ویران درختهای سرسبز، سرک میکشند. و باز در دل میگویم، آنها که ریشهدارند میمانند. ....
۹۹
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صد
... آن سوی دژبانی نُبل، جریانِ گرمِ حیات را میتوان با چشم دید. ما که به منطقه رفتیم، هنوز وقتِ مردم خوش بود. میگویند سرمای یکساعته، گرمای هفتادساله را میبرد. حالا انگار نه انگار که گرمای آتشِ جنگ و حصر، چند سال این منطقه را آزرده است. از تماشای به راه بودن زندگی مردم، دلگرم شدیم و خوشوقت شدیم از آزادی مردم... شیعیان نبل که رنج چند سال محاصره را تحمل کرده بودند، حالا دارند با آزادی زندگی میکنند. درخت مقاومت، اینجا، وسط زمستان ثمر داده بود و حالا هم در بهار، مردم روبهراهند.
رفتیم روی ارتفاع و شهر را تماشا کردیم. یکی از بچهها گفت برویم و چیزی بخوریم. رفتیم به یک بستنیفروشی و دلی از عزا درآوردیم. بیشتر از خود بستنی، از این که بستنیفروشی آن هم با این کیفیت(!) به راه است، خوشحال شدیم. ....
۱۰۰
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
🌷 خاطره ای از شهید مدافع حرم عباس دانشگر به مناسبت
۲۹ فروردین ؛ سالروز میلاد رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام سیدعلی خامنه ای
*روحی و ارواح المومنین له الفدا *
🖊علیرضا دانشگر-برادر شهید:
💻برای انجام کاری به لپتاپش نیاز داشتم. بین کار، چشمم به پوشهای خورد که نامش باعث تعجبم شد:«عشق من»
کنجکاو شدم و با خودم فکر میکردم که چه کسی میتواند عشق عباس باشد! از سر کنجکاوی برادرانه، پوشه را باز کردم. حجم زیادی از عکسها و فیلمهای حضرت آقا را در آن پوشه گردآوری کرده بود.
خودم در رایانه شخصیام، فیلمها و عکسهای حضرت آقا را در پوشهای به نام «رهبری» ذخیره کرده بودم اما او رهبری را جور دیگری خطاب کرده بود و این نشان ارادتش بود و برای من درسآموز.
#یادشهداباصلوات
🌟تولدت مبارک حضرت ماه 🎉♥️
#عشق_من
✅ سلامتی وجود نازنین معظم له صلواتی عنایت بفرمایید ...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوسه
عصر، مسئولان نظامی برایمان عیدی میفرستند. دو تا اُدکلن توی یک جعبه زیبا؛ هدیهای است که به درد ما متأهلها میخورد. میگذارمش بین وسایلم که با خودم ببرم برای فاطمه... از آن شبِ آخر بودن در کنار فاطمه، ماه یکبار دور زمین گشته و من بارها به دور معشوق...
رحیم آنقدر عاشق شاورماهای نیرب شده که رفت و با پنجاه تا ساندویچ برگشت!
یکی از متفاوتترین نیمهشعبانهای زندگیام را تجربه میکنم. اذان را که روی پشتبامِ مقر میگویم، نیمهشعبانِ متفاوتم شروع میشود... آرزوی آمدن فرمانده، با در خانه نشستن، نمیسازد. امسال به اندازه وسعم، حرکت کردهام. آمدهام تا بگویم که آمادهایم برای فرمانبرداری از شما...
مقر تلعزان را با یک موتور برق روشن نگهمیداریم و آخر شبها که آن را خاموش میکنیم، تاریکی، چادر سیاهش را میکشد روی سرمان... امشب اما ماه، برایم چراغ میشود: والقمر اذا تلیها... مفاتیح احمد را برداشتهام و زیر نور ماه، با او که مرا میشناسد و میشنود، نجوا میکنم... «اللهم... و تغمدنی فی هذه اللیله بسابغ کرامتک...» خدایا امشب مرا غرقهی دریای کرامتت کن...
۱۰۳
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋