#عاشقانه_شهدا🙃🍃
وقتے روحاللّٰہ شهید شد
چند وقت بعد که خیلۍ دلم براۍ روحاللّٰه
تنگ شده بود
به خونه خودمون رفتم
وقتۍ کتابۍ که روحُاللّٰه
به من هدیه داده بود را باز کَردم
دیدم که روحاللّٰہ
روۍ برگ گل رز برام نوشته بود:
عشقِ مَن دلتنگ نباش :)♥️
همسرشهیدروحُاللّٰہقربانۍ
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
به من میگفت: کم حرف میزنی!
باور کنید هرکس چشمانش را میدید
الفبا را یادش میرفت..!
همسر#شهیدحسینهریری
#عاشقانه_شهدا
قـهر بودیم،در حال نماز خوندن بود...
نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ور نشسته بودم...
کتاب شعرش و برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ولی من باز باهاش قهر بودم...!!!
کتاب و گذاشت کنار،بهم نگاه کرد و گفت:
"غزل تـمام ، نـمازش تمام ، دنـیا مات ،
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد"
باز هم بهش نـگاه نکردم...
اینبار پرسید:عاشقمی؟سکوت کردم...
گفت:
"عاشقم گر نیستی
لطفی بکن نفرت بورز...
بی تـفاوت بـودنت هـر لحـظه آبم میکند"
دوباره با لبخند پرسید:عاشقمی مگه نه؟☺️
گفتم:نـه!
گفت:
"لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری "
زدم زیر خنده...
و رو بروش نشستم...
دیگه نتوستم بهش نگم
وجودش چـــــقدر آرامش بخشه..
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم:
خدا رو شکر که هستی...❤️
(برگی از زندگی شهید عباس بابایی)
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
ابراهیم از بس پشت موتور توی ســرما نشسته بود، سینوزیت گرفتـه بود و سرش درد مۍگرفت. برای آرامش سر دردش گاهۍ سیگار مۍڪشید.
وقتۍ ڪه رفتیم خواستگـاری، بعد از اتمام شـرط و شـروط، مادرم گفت: یڪ شرط دیگر هم اینڪه ابراهیم قول بدهد ڪه دیگر سیگار نمۍڪشد.
همسرش با شنیدن این شـرط گفت: مجاهد فۍ سبیـل الله ڪه نباید سیگـار بڪشد. دور از شــأن و منزلت شماست ڪه سیگار بڪشید.
در راه برگشت ابراهیم ناراحت بود. گفت: مگر شما نمۍدانید ڪه من فقط برای سر درد سیگـار مۍڪشم؟
مادرم گفت: لازم بود ڪه همه چیز را دربارهات بداننــد.
وقتۍ رسیدیم خانه، ابراهیم همه سیگارهایش را از جیبش در آورد و زیر پا له ڪرد و گفت: بعد از این ڪسۍ دست من سیگار نخواهد دید.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#مردانه
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
در ایام عقد موقت بودیم.
با حمید رفتہ بودیم حلقـہ بخریم.💍
موقع برگشت سر حرف ڪہ باز شد گفت: «یہ چیز؎ میگم لوس نشیا.
یڪ هفتہ قبل از اینڪہ برا؎ بار دوم بیایم خـانہ شما رفتم حرم حضرت معصـومہ(س).
بہ خانم گفتم: یا حضرت معصـومہ(س) آیا میشود من را به اونی ڪہ دوستش دارم و دلم پیشش مانده برسـانی؟ من تو را از حضـرت معصـومہ گرفتم».
بعد از مـراسم عـروسی هم ڪہ با فامیلها خداحافظی ڪردیم و آمدیم خانہ، بعد از آنڪہ قــرآن خواندیم، حمید سجــاده انداخت و بعد از نماز از حضرت معصـومہ(س) تشڪر ڪرد.
خیلی جــد؎ بہ این عنایت اعتقــاد داشت و بعد از هر نمــاز دستهایش را بلند میڪرد و همان جملہا؎ را ڪہ موقع سال تحــویل، رو بہ حرم حضرت معصـومہ(س) گفتہ بود تڪرار میڪرد:
«یا حضرت معصـومہ(س) ممنونم ڪہ خانمم را بہ من داد؎ و من را بہ عشقـم رسـاند؎».❤️🍃
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
🌱
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
وقٺے مےاومد خونہ دیگہ نمےذاشٺ من ڪار ڪنم.
زهرا رو مےذاشٺ روے پاهاش و با دسٺ بہ پسرمون غذا مےداد.
مےگفٺم: «یڪے از بچہها رو بده بہ من»
با مهربونے مےگفٺ: «نہ، شما از صبح ٺا حالا بہ اندازه ڪافے زحمٺ ڪشیدے».
مهمون هم ڪہ مےاومد پذیرایے با خودش بود.
دوسٺاش بہ شوخے مےگفٺند: «مهندس ڪہ نباید ٺو خونہ ڪار ڪنہ!»
مےگفٺ: «من ڪہ از حضرٺ علے (ع) بالاٺر نیسٺم. مگہ بہ حضرٺ زهرا(س)ڪمڪ نمےڪردند؟»
همسر#شهیدحسنآقاسےزاده
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
عباس گفت: «اگه بخواهیم زندگی موفقی داشته باشیم
باید سبک زندگی حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) رو سرلوحه زندگیمون قرار بدیم.
باید یه زندگی ساده و دور از تجملات داشته با عشق باید اساس زندگیمون باشه.»☝️🏻🍃
میگفت: «زن و شوهر باید یار و همدم هم باشند تا به کمال برسند.»🌱
به ادامه تحصیل تاکید میکرد و میگفت: «میشود در کنار زندگی، تحصیل را هم ادامه داد.»📚
خودش را برایم اینگونه معرفی کرد: «انسانی تلاشگر، آرمانگرا، دست و دلباز، اهل محبت،پرکار و متعهد به پاسداری از انقلاب اسلامی.»😇
همسر#شهید_عباس_دانشگر
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
وابستگیمان آنقدر زیاد بود
که زمانی که من ساعت را نگاه میکردم و متوجه میشدم نزدیک است از سر کار به خانه برسد، تپش قلبم شروع میشد.😍♥️
وقتی در خانه را میزد
تپش قلبم بیشتر میشد و این یعنی اشتیاق من برای دیدنش بی نهایت بود.☘🍃
همسرشهیدسیدیحییسیدی
#عاشقانه_شهدا 💕
من بر عکس خیلی از خانما اهل بازار وخرید نبودم🙄
حسین همیشه میگفت:
چرا شما اهل خرید وبازار نیستی!؟
چون مسئولیت خرید خونه ولباسها همه روی دوش خودش بود!
یادمه قبل از اعزام رفت خرید خوراک و پوشاک و...
بهش گفتم مگه قرار قحطی بیاد؟!!😳😅
خندید وگفت:
نه میخوام این چند وقتے که من نیستم اذیت نشی😄☺️
گفتم:لباس چرا خریدی؟
اونم این همه ؟!!
بازم خندید😅
وگفت:
شما که اهل بازار نیستی...😉
💔حالا هرروز که لباسی رو مےپوشم
یادم میاد چرا این همه خرید کرده بود!
آره خودش میدونست دیگه برگشتے نداره😓
واین همه خرید کرد تا مبادا
بعد از نبودش من اذیت بشم..!😔
حسین برا من و بچه ها هیچ وقت کم نمیگذاشت
شاید خودش اذیت میشد ولی دوست نداشت من وبچه ها رو حتی یک لحظه ناراحت ببینه...💔
#شهید_حسین_رضایی🕊
🌷یادش با ذکر #صلوات
#عاشقانه_شهدا
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ،
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺗﺎ ﺣﻤﻴﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻲﺭﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ،
من اصـــــلا
ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ😣☹️
ﻣﻌﻤﻮلا ﻣﻲﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ
ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ
ﻳﺎ میﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ
ﺣﻤﻴﺪ ﻭقتے ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﻪ مدتے ﺍﺯ ڪﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ میﮔﺸﺖ،
ﺧﺐ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﻛﺠﺎﻡ🙄
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺯﻧﮓ میزﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ میﮔﺸﺖ.
ﻣﻲﮔﻔﺘﻦ
"ﺣﻤﻴﺪ ﺑﺎﺯ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ"😅😉
ﺣﻤﻴﺪ ﺑﻌﺪ
ﻳﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮبے اﺯﻡ ﮔﺮﻓﺖ🙄🙈
ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲﻛﺮﺩ
ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺩﻭ - ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ...
ولے ﻣﻦ سی و سه ﺳﺎﻟﻪ ڪه ...💔
همسر شهید حمید باکری
#عاشقانه_شهدا 🌹
درســت به یـاد دارم محـمود گفت:
بالاخـره هـر دختری خواسته ای دارد؛خواسته ی شمـا چیست؟
ومـن جواب دادم:
اگـر من راخدمت امام خمـینی ببرید که خطبه عقدمان را بخوانند حتـی مهریه هم نمیخوام🙂
عاقبت من ومحمود و مادر همـسرم در برابر امام نشسته بودیـم،
امام خطبه ی عقدمان را میخواند😍
و ایـن به یادماندنی ترین خاطره زندگی مشترکمـان💞شـد
#شهید_محمودکاوه🌸
🌷یادش با ذکر #صلوات