eitaa logo
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
1هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
5.2هزار ویدیو
161 فایل
﷽ کانال۱۲ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @Aramesh_15 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ـــــــگر گفتم:بهشتت؟ گفت:لبخندحسین'؏' گفتم:جهنمت؟ گفت:دورے از حسین'؏' گفتم‌:دنیایت؟ گفت:خیمھ عزاے حسین'؏'. گفتم:مرگت؟ گفت:شهـادت. گفتم:مدفنت؟ گفت:بےنشان. گفتم:حرف آخرت؟ گفت:یاحـسین''؏'' :) °•╔~❁🐣❁🧡❁🐣❁~╗•° 🌸✨ @montazeran_zohor_13 🌸🔥 •°╚~❁🐣❁🧡❁🐣❁~╝°
| 🦋 | 🌸 | ✨ °|توفقط‌ڪافیه °|به‌خداتڪیه‌ڪنۍ °|اون‌موقعه‌ڪه‌مۍبینۍ °|چه‌راههاۍبۍشمارۍرو °|واست‌بازمیڪنه °•╔~❁✨❁🦋❁✨❁~╗•° ‌ 💙@roman1401a💙 •°╚~❁✨❁🦋❁✨❁~╝°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ °|• رفیق فعّالِ مجازے زیاد داریم📲 اما امام زمان(عج) دنبالِ فعّالِ هستند... تا به‌ حال‌ چند نفرو بهش ‌وصل ‌کردی؟🤔 °•╔~❁✨❁🦋❁✨❁~╗•° 💞‌ @roman1401a💞 •°╚~❁✨❁🦋❁✨❁~╝°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸀💛°˼ جانم‌گࢪفت‌حسࢪتِ‌دیداࢪِدیگࢪش‌با‌ماهرآن‌،چہ‌‌یاࢪنکࢪد‌انتظار‌کرد..💔 ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 ✒️ °•╔~❁🐣❁🧡❁🐣❁~╗•° 💙 @roman1401a💙 •°╚~❁🐣❁🧡❁🐣❁~╝°•
در زمــــإن غــــیـــبــت إمـــإم زمـــإن چــــشـــــم ۅ گــۅشــــتــــإن بـــــــﮫ ۅلــــــــــی فــــقــــیــــہ بــــإشــــــد تـــــإ بــــبـــیــنـــیــد إز آن ڪإنــــــــــۅنـــــ فـــــــرمـــإنـــــد هــے چــﮫ دســــتــۅرﮰ صــــإدر مــے شــۅد🍇🥯 @roman1401a
من شکایت دارم… از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست از آن ها که به سخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛ چـــــرا نمی فهمی؟ این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد حـــُرمــت دارد ! @roman1401a🌹🌹
شـڪســـت خـــؤردن ؤ زمـــیــن خــؤردن یـــڪ اتــــفــاق اســــــت امــا تـــســلـــیـــم شــــــدن ؤ بــلــنـــــد نـــشـــدن یــڪ انــتــــخـاب اســــــت پـــــس نــگــــذار اتــفــاق هــایــت اســیـــر انــتـــخــــاب هـــایـــت شــــــؤد… 🦋🌼🦋🌼 @roman1401a
بسم الله الرحمن الرحیم اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ. @roman1401a🌹🌹
بــــه دنــــیــا خــــؤبــــ نـگـــاهـ ڪنـــــ دنـیــــا پـــــر از فـــــرصــتـــــ هـــــایـــــی اســــــتــــــ ڪه فـــــقـــــطـ مــــنـــتــــظـــــر تــــؤســـتـــــــ بـــــپـــــا خــــیـــــز ؤ از فـــــرصـــــت هـــــای جــــــدیـــــد اســــــتـــــفـــــادهـ ڪنـــــ🍒🍇 @roman1401a
رؤیــاهــات رؤ بــرای آدم هــــا تـــعـــــریــف نـــــڪن، نـــشـــــؤنـــشـــؤن بـــدهـ!😇🍏 @roman1401a
مـــڪث ڪنـــــ، نــفـــس بــڪش، اگــــر بـــــایـــــد گــــریـــــه ڪنـــــی ایـــنـــڪارؤ بـــــڪن، ؤلـــــی هـــــیـــــچ ؤقـــــتــــ نـــــا امــــــیـــــد نـــشـــؤ ؤ بـــــه راهـــتـــــــ ادامــــــه بـــــدهـ🍑🥒 @roman1401a
مــــــؤفـــقـــیـــت ایـــــن نـــــیـــــســــــت ڪه هـــرگــز اشـــتـــبــاهـ نـــڪنـــیــم، بـــلــــڪه ایـــــن اســــتــــ ڪه یـــڪ اشـــتـــبــاهـ را دؤبـــــارهـ تــــڪرار نــڪنـــیـــم🍰🍒 @roman1401a
🍃 میگفت‌‌ به‌زندگیت‌نِگاه‌ڪن.. مراقب‌باش‌به‌چیز‌ۍ‌یاکسےدل‌بسته‌نباشے؛ حتۍ‌اگه‌به‌یه‌مداد‌وابسته‌ای‌، اونو‌هدیه‌بده‌به‌دیگران:)' وابستگۍ‌حتے‌به‌چیزایِ‌کوچیڪ‌ مثل‌یه‌چوب‌کبریت‌توی‌انبارڪاهه! 🌱| @roman1401a
•••|🌙✨ گذشٺه‌ ٺمۅم‌شد هواسٺ‌ به‌آینده‌باشه🐳 @roman1401a🍊
‹ 🌱 › آخرش..! یك‌نفر از رآه‍ می‌رسد، کـہ ‌بـودنش :)🌱 جبرآن‌تمآم‌نـبودن‌هاست. .من.♥️ •••• تعجیل‌درظهور‌و‌سلامتی‌مولا،شفابیماران 📿 به‌رسم‌وفای‌هرشب بخوانیم 💌 ‌‌ ⌜ @roman1401a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه‌بگی‌چی‌شد‌که‌شھیداشھیدشدن، میگم‌یه‌روده‌راست‌تو‌شیکَمِشون‌بود ! راست‌میگفتن‌امام‌زمان‌دوسِت‌داریم.! ..🚶🏿‍♂💔'! <🦋😭> <💔🥀> <💚🍃> 💕 @montazeran_zohor_13 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
بسم الله الࢪحمن الࢪحیم شࢪوع زندگینامه شهید محسن حججی عزیز #بسم_الله . #ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_ب
مدافع حریم❤️: ماجرای_آشنایی شهیدحججی باهمسرش😍💝 💢از زبان همسر شهید💢 قسمت۲ … فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام. نمیدانم چرا اما از موقعی که از نجف آباد زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.😢😨 همه اش تصویر محسن از جلو چشمانم رد میشد. هر جا میرفتم محسن را میدیدم. 😥 حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم..ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. 😇 احساس میکردم دوستش دارم. 😌 . برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم اشک می ریختم. 😭 انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم. بالاخره طاقت نیاوردم. زنگ زدم به پدرم و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر. میخواهم برگردم نجف آباد."😢 . از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود. یک روز مادرم بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟"🤔 بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. " قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم. پیام دادم براش. برای اولین بار. نوشت:"شما؟" جواب دادم: " خانم عباسی هستم. "😌 کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد. . از آن موقع به بعد ، هر وقت کار خیلی ضروری درباره موسسه داشتم، یک تماس کوتاه و رسمی با محسن میگرفتم. تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم ، گوشی اش خاموش بود. روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود! نگران شدم. روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. 😔 دیگر از ترس و دلهره داشتم میمردم. دل توی دلم نبود. 😣 فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم. آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! 😪‼️ نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. 😔 تا اینکه یک روز به سرم زد و… ..😯 ❤️ادامه دارد... ❤️ کانال ایتا☺️ 👇👇👇👇👇 @roman1401a
ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝 💢از زبان همسر شهید💢 قسمت٣ … تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم ۱۱۸ به هر طریقی بود شماره منزل بابای محسن را ازشان گرفتم. بعد بدون آن که فکر کنم این کار خوب است یا نه تماس گرفتم منزلشان. مادر محسن گوشی را جواب داد. گفتم: " آقا محسن هست؟" گفت: "نه شما؟" گفتم: "عباسی هستم. از خواهران نمایشگاه. لطفاً بهشون بگید با من تماس بگیرن! " یک ساعت بعد محسن تماس گرفت. صدایش را که شنیدم پشت تلفن بغضم ترکید و شروع کردم به گریه . پرسیدم:"خوبی؟" گفت: "بله." گفتم: "همین برام مهم بود. دیگه به من زنگ نزن! " گوشی را قطع کردم. یک لحظه با خودم گفتم: "وای خدایا!من چی کردم!! ‼️ چه کار اشتباهی انجام دادم! با این وجود،بیش از هر موقع دلم برایش لک می زد. محسن شروع کرد به زنگ زدم به من. گوشی را جواب نمی دادم. پیام داد: "زهرا خانم تورو خدا بردارین." آنقدر زنگ زد و زنگ زد که بالاخره گوشی را برداشتم . بی مقدمه گفت: "حقیقتش من حس می کنم این تماس های ما داره گناه آلود میشه. " . لحظه ای سکوت کرد و گفت: "برای همین می خوام بیام خواستگاری تون. " . اشک و خنده هام توی هم قاطی شده بود. از خوشحالی داشتم بال درمی‌آوردم داشتم از ذوق می مردم می خواستم داد بزنم. . . مادر زهرا عباسی: از زهرایم شنیدم که محسن می‌خواهد بیاید خواستگاری. می دانستم توی "کتاب شهر" کار می کند. چادرم را سر کردم و به بهانه خرید کتاب رفتم آنجا. . می خواستم ببینمش. براندازش کنم. اخلاق و رفتار و برخوردش را ببینم. باهاش که حرف زدم حتی سرش را بالا نیاورد که نگاهم کند. همان موقع رفت توی دلم. 🌺ادامه دارد... 🌺 کانال ایتا☺️ 👇👇👇👇👇 @roman1401a
سلام اینم دو قسمت دیگه از پارت رمان😍❤️ منتظر نظراتتون هستم😊