هدایت شده از مهدی کرار
دل خورشید محک داشت؟ نداشت
یا به او آیینه شک داشت؟ نداشت
آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت
غیر دیوار و در و آوارش شانه وحی کمک داشت ؟ نداشت
مردم شهر به هم می گفتند ، در این خانه ترک داشت؟ نداشت
شب شد و آیینه ماه شکست، دست این مرد نمک داشت؟ نداشت
تو بپرس از دل پر خون و غمت، چهره یاس کتک داشت؟ نداشت🥀🥀😔
هدایت شده از سکینه دادآفرین
سلام علیکم خدمت استاد بزرگوار آقای کرار
خداقوت
تشکر از مطالب خوب و آموزنده تون
اجرتون با امام زمان عج
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🌺🌹
کانال "منتظران ظهور"
: 🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴 بسم الله الرحمن الرحیم6⃣ 🥀سلام علی آل یاسین🥀 #داستان_حضرت_زهرا سلام الله علیها هر
مُزَمِّل (مهدی کرار):
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
بسم الله الرحمن الرحیم7⃣
🥀سلام علی آل یاسین🥀
#داستان_حضرت_زهرا سلام الله علیها
هر نیمه شب ...
تا نزدیک به شهادت حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها(دهه دوم)
اگر خداوند اذن دهد جهت تسلیت به منتقم خون مادر سادات حضرت صاحب الامر عجّ الله تعالی فی فرج الشریف
متنی را آماده نموده ایم که تقدیم نگاه پرمهر منتظران حضرتش خواهیم کرد
باشد که مقبول درگاهشان افتد🤲
هر نیمه شب بعد از دعای فرج منتظرمان باشید🍂
حدود ساعت 00:15 بامداد
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
هدایت شده از مهدی کرار
پدرت فرمود: على جان! آن زره را بفروش تا هر چه زودتر تو و فاطمه را سر و سامان و سرانجام دهيم.
اين را بارها شنيده اى كه من رفتم و زره را به يكى از اصحاب فروختم، آن صحابى وقتى دريافت كه من به چه نيت زره را در معرض فروش نهاده ام، پول و زره، هر دو را به اصرار به من داد و گفت:
- تو اكنون بدين هر دو نيازمندترى تا من. اين زره هديه من براى ازدواج تو.
وقتى ماجرا را به پدرت گفتم برايش دعا كرد،
پول را به تنى چند از اصحاب داد و گفت:
- اين را ببريد و آنچه يك زندگى بدان آغاز مى شود تهيه كنيد و بياوريد.
هدایت شده از مهدی کرار
پول، شصت و سه درهم بود، يك پيراهن سفيد، يك مقنعه، يك حوله، يك تختخواب، دو تشك، چهار بالش، يك قطعه حصير، يك آسياى دستى، يك كاسه ى مسى، يك مشك آب، يك طشت، يك كاسه گلى، يك ظرف آبخورى، يك پرده پشمى، يك ابريق، يك سبوى گلى، دو كوزه سفالين، يك پوست به عنوان فرش و يك عبا، همه ى ابزار تو شد براى تشكيل يك زندگى.
هدایت شده از مهدی کرار
وقتى اينها را پيش روى پدرت نهادند، اشك در چشمانش حلقه زد، دستهاى مباركش را به سوى آسمان بلند كرد و دعا فرمود:
- خدايا! به اهل بيت من بركت عنايت كن. و اين ازدواج را براى كسانى كه اكثر ظرفهايشان گلى است مبارك گردان.
خداوند بر مقام تو در نزد خويش بيفزايد فاطمه جان كه برترين زنان عالم بودى و به كمترين مايحتاج از زندگى، قناعت فرمودى. من دنيا را پيش از ازدواج، طلاق گفته بودم و سختى دنيا در مذاقم عين حلاوت بود، اما تو، دخترى كه در سن جوانى، در سن آرزوهاى شيرين، پا به خانه من مى نهادى، چگونه آن همه سختى را بر جان خويش خريدى و لب جز به مهر و دهان جز به شكر نگشودى.
هدایت شده از مهدی کرار
زيستن با كسى كه به دنيا جز با ديده ى غضب نمى نگرد ساده نيست. حتما كسى چون فاطمه، چون تو بايد كه زيستنى اينچنين سخت و طاقت سوز را بتواند.
يادم نمى رود آن روز را كه پس از دو روز، تلاش و خستگى و گرسنگى به خانه آمدم، گفتم:
- فاطمه جان! چيزى براى خوردن در خانه هست؟ تو شرمسار و مهربان گفتى:
- دو روز است كه هيچ چيز در خانه براى خوردن نبوده است و كودكان دو روز است كه جز گرسنگى، هيچ طعام نديده اند.
هدایت شده از مهدی کرار
گفتم كه:
- چرا در اين دو روز هيچ نگفته اى؟
گفتى:⤵️
- تو اگر مى داشتى، حتم به خانه مى آوردى، من شرم مى كنم از تو چيزى بخواهم كه در دست و توان تو نيست.
و من شرمسار آنهمه شكيبايى و مهربانى شدم واز خانه درآمدم تا حتى اگر شده با قرضى، چيزى فراهم كنم و به خانه آورم.
هدایت شده از مهدی کرار
از همسايه اى يك دينار وام گرفتم و به سمت بازار رفتم تا برايتان خوراكى تهيه كنم، در راه، مقدار را ديدم.
هوا عجيب گرم بود، از خورشيد، آتش مى باريد و از زمين شعله هاى حرارت مى جوشيد . از سر و روى مقداد، عرق مى ريخت و پيدا بود كه گرسنگى رمق راه رفتن را از او گرفته است.
گفتم:
- مقداد! در اين گرما، به چه كار از خانه درآمده ایی؟ گفت:
- از من بگذريد اى ابوالحسن و از حال من نپرسيد.
گفتم:
- برادرم محال است كه از حال تو بى خبر بمانم و بگذرم.
باز امتناع كرد و عاقبت در مقابل الحاح من تسليم شد و گفت:
- صداى گريه ى گرسنگى زن و فرزندانم را تاب نياوردم و از خانه بيرون زدم بدين اميد كه شايد خدا فرجى كند و گشايشى مرحمت فرمايد.