eitaa logo
منتظران حضرت مهدی عجل الله 313
705 دنبال‌کننده
7هزار عکس
13.5هزار ویدیو
27 فایل
💚کوچکترین دعا برای بزرگترین آرزو💚 اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج به خاطر راحتی مخاطبین کانال ، تبادل نداریم کپی و استفاده از مطالب کانال به عشق آقا صاحب الزمان حلالت رفیق ارتباط با خادم کانال https://eitaa.com/montazerlmahdi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ چهره بدون روتوش آمریکا از زبان کسی که ۶۰ سال است در آمریکا سکونت دارد!
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 این کلیپ را حتماً ببینید خیلی جالب است گاهی اوقات افرادی را می‌بینیم میگویند مقام معظم رهبری را قبول نداریم یا ولی فقیه را قبول نداریم... 🎙استاد شجاعی ♻️ هم و هم برای کسانی بفرستید که با رهبری مشکل دارند ولی اهل بیت علیهم السلام را دوست دارند. @Montazranmahdi_313
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کدام کشورها با رأی ندادن، امنیت‌شان از بین رفت؟ ♨️ اگر نمی‌خواهید رأی بدهید حتما این ۲دقیقه را ببینید👆 🔰 برشی از سخنرانی @Montazranmahdi_313
تشرف علی ابن مهزیار به محضر امام زمان.💠 🍃🌸قسمت اول🌸🍃 علی بن مهزیار نقل می کند: من بیست مرتبه به حج بیت الله الحرام مشرف شدم و در تمام این سفرها قصدم دیدن مولایم امام زمان(ع) بود، ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم. وقتی که دوستان عازم مکه بودند، به من گفتند مگر امسال به مکه مشرف نمی شوی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاری هایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم. شبی در عالم خواب شنیدم کسی می گوید: ای علی بن ابراهیم، خداوند به تو فرمان داده که امسال را نیز حج کنی. آن شب را هر طور بود به صبح آوردم، و با امیدی مهیای سفر شدم، وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند، ولی به آنها از علت تغییر عقیده ام چیزی نگفتم. شب و روز مراقب موسم حج بودم تا آنکه موسم حج فرارسید و کارم را آماده کرده، با دوستان به آهنگ حج، رهسپار مدینه شدم. چون به سرزمین مدینه رسیدم از بازماندگان امام حسن عسکری(ع) جویا شدم، اثری از آنها نیافتم و خبری نگرفتم. در آنجا نیز پیوسته در این باره فکر می کردم تا آنکه به قصد مکه از مدینه خارج شدم. پس به سرزمین حجفه رسیدم و یک روز در آنجا ماندم. در مسجد جحفه نماز گزاردم، سپس صورت به خاک نهاده و برای تشرف خدمت اولاد امام یازدهم(ع) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان کردم. آنگاه به سمت عسفان و از آنجا به مکه رفتم و چند روزی در آنجا ماندم و به طواف خانة خدا و اعتکاف در مسجدالحرام پرداختم. پس از اعمال حج، دائماً در گوشة مسجدالحرام تنها می نشستم و فکر می کردم. گاهی با خودم می گفتم، آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده است که در خواب دیده ام. ❤️❤️ @Montazranmahdi_313
🌐تشرف علی ابن مهزیار به محضر امام زمان.💠✨🌹قسمت دوم✨ شبی در مطاف، جوان زیبا و خوش بویی را دیدم که به آرامی راه می رود و در اطراف خانه خدا طواف می کند. دلم متوجه او شد. برخاستم و به جانب او رفتم. تا متوجه من شد، پرسید از مردم کجایی؟ گفتم: از اهل عراقم. پرسید: کدام عراق؟ گفتم: اهواز. پرسید: خصیب (ابن خصیب) را می شناسی؟ گفتم: خدا او را رحمت کند از دنیا رفت. گفت: خدا او را رحمت فرماید که شب ها را بیدار بود و بسیار به درگاه خداوند می نالید و اشکش پیوسته جاری بود. آنگاه پرسید: علی بن ابراهیم مهزیار را می شناسی؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: ای ابوالحسن! خدا تو را حفظ کند. علامتی را که میان تو و امام حسن عسکری(ع) بود چه کردی؟ گفتم: اینک نزد من است. گفت آن را بیرون آور. پس دست در جیب کردم و آنرا در آوردم. موقعی که آنرا دید نتوانست خودداری کند و دیدگانش پر از اشک شد و زار زار گریست، به طوری که لباس هایش از سیلاب اشک تر شد. آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار خداوند به تو اذن می دهد، خداوند به تو اذن می دهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی کن، و چون شب فرا رسید، به جانب شعب بنی عامر بیا که مرا در آنجا خواهی دید. ❤️❤️ @Montazranmahdi_313
🌐تشرف علی ابن مهزیار به محضر امام زمان.💠 ✨قسمت سوم✨ من با خوشحالی فوق العاده ای به منزل رفتم، و وسائل سفر را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده. که باید چند روزی به جایی بروم. پس چون شب شد، شتر خود را پیش کشیدم و جهاز آن را محکم بستم و لوازم خود را بار کردم و سوار شدم و به سرعت راندم تا به شعب بنی عامر رسیدم. دیدم همان جوان ایستاده و مرا صدا می زند: ای ابوالحسن! نزد من بیا. وقتی نزدیک وی رسیدم، به من گفت پیاده شو تا نماز شب بخوانیم. پس از نماز شب، امر فرمود سجده کنم و تعقیب بخوانم. سپس سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر دمید، پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم. وقتی که نمازش را تمام کرد سوار شد و به من هم دستور داد سوار شوم. من هم سوار شدم و با وی حرکت نمودم تا آنکه قلّة کوه طائف پیدا شد. هوا قدری روشن شده بود. پرسید آیا چیزی می بینی؟ گفتم: آری تل ریگی می بینم که خیمه ای بر بالای آن است و نور داخل آن تمام صحرا را روشن کرده است! گفت: بله درست است، منزل مقصود همان جاست، جایگاه مولا و محبوب ما، در همان جا قرار دارد. سپس گفت: بیا برویم. وقتی مسافتی از راه را رفتیم، گفت پیاده شود که در اینجا سرکشان ذلیل و جباران خاضع می گردند. گفتم شترها را چه بکنیم؟ گفت: اینجا حرم قائم آل محمد (ص) است. کسی جز افراد با ایمان بدین جا راه نمی یابد، و هیچ کس جز مؤمن از اینجا بیرون نمی رود. پس مهار شتر را رها کردم، و به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف کنم. وقتی برگشت، گفت: داخل شو که در اینجا جز سلامتی چیزی نیست. بشارت باد به تو، اذن دخول صادر شد. وقتی وارد شده چشمم به جمال آقا افتاد، سلام کرده با شتاب به سویش رفته و خود را به دست و پای ایشان انداختم و صورت و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. دیدم حضرت(ع) بر جایی نشسته اند، قدشان مانند چوبة درخت بان بود و پارچه ای بر روی لباس پوشیده که قسمتی از آن را روی دوش مبارک انداخته اند. اندامشان در لطافت مانند گل بابوبه و رنگ مبارکشان گندمگون و در سرخی همچون گل ارغوانی است، ولی در عین حال چندان سرخ نبود. قطراتی از عرق مثل شبنم بر آن نشسته بود، پاکیزه و پاک سرشت و نه بسیار بلندقد و نه چندان کوتاه بود. بلکه متوسط القامة، سر مبارکشان گرد، پیشانی گشاده، ابروانش بلند و کمانی، بینی کشیده و میان برآمده، صورت کم گوشت، و بر گونه راستشان خالی مانند پاره مشکی بر روی عنبر کوبیده شده بود. وقتی سلام کردم، جوابی از سلام خود بهتر شنیدم. ❤️❤️ @Montazranmahdi_313
🌐تشرف علی ابن مهزیار به محضر امام زمان.💠 ✨قسمت چهارم✨ فرمودند: ای ابوالحسن، ما شب و روز منتظر ورودت بودیم، چرا این قدر دیر نزد ما آمدی؟ عرض کردم: آقای من! تاکنون کسی را نیافته بودم که دلیل و راهنمای من به سوی شما باشد. فرمودند: آیا کسی را نیافتی که تو را دلالت کند؟!! بعد انگشت مبارک را به روی زمین کشیده، سپس فرمودند: نه لکن شماها اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوانان از مؤمنین سخت گرفته، آنان را سرگردان و بیچاره کردید، و رابطة خویشاوندی را در بین خود بریدید (صله رحم انجام ندادید) دیگر شما چه عذری دارید؟ گفتم: توبه، توبه، عذر می خواهم. ببخشید، نادیده بگیرید. سپس فرمودند: ای پسر مهزیار، اگر نبود که بعضی از شما برای بعضی دیگر استغفار می کنید، تمام کسانی که بر روی زمین هستند، نابود می شدند به جز خواص شیعه؛ همان هایی که گفتارشان با رفتارشان یکی است. سپس مرا مخاطب ساختند و احوال مردم عراق را پرسیدند. عرض کردم: آقا چرا شما از ما دور و آمدنتان به طول انجامیده است؟ فرمودند: پسر مهزیار، پدرم ـ ابومحمد(ع) ـ از من پیمان گرفته... و به من امر فرموده که جز در کوه های سخت و بیابان های هموار نمانم. به خدا قسم، مولای شما امام حسن عسکری(ع) خود رسم تقیه پیش گرفت و مرا نیز امر به تقیه فرمود. و اکنون من در تقیه به سر می برم تا روزی که خداوند به من اجازه دهد و قیام کنم. عرض کردم: آقا چه وقت قیام می فرمایید؟ فرمودند: موقعی که راه حج را بر روی شما بستند و خورشید و ماه در یک جا جمع شدند و نجوم و ستارگان در اطراف آن به گردش درآمدند.