9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_قسمبهفاطمهصحنحسنبناگردد..(:
23.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎵اسم تو نمک سفره پدری
🎵ای کریم دوعالم سیدابن کریم...
💚 #یاحسن_ابن_علی
🎥 کریم |#استودیویی
👤 #سید_رضا_نریمانی
🔸 #میلاد_امام_حسن (علیهالسلام)
🔸 #زیر_نور_ماه
🟧 #امام_حسنی_ام
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صوتدلنشینشهیدوالامقامابراهیمهادی..
(🎧📿)
#ماه_رمضان
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با امام حسن یه جور دیگه رفیقم💚🖇
⊹
⊹
#ولادت_امام_حسن 🎉
#استوری
13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍چند ساعت پیش، حرم امام حسین(ع)
امروز باید از بَقیع میذاشتما :)))💔
🔸مسابقه کانال کمیل🔸
📌با جوایز نفیس انگشتر عقیق یمن دخترونه و پسرونه
🎁با جوایز نامحدود🎁
برای شرکت در مسابقه در کانال زیر عضو شوید 👇
https://eitaa.com/kanalkomeel
(زمان مسابقه از ۱۷ فروردین تا ۲۲ فروردین)
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش استیک سیب زمینی پنیری 😋
ببینید و درست کنید نوش جان
.
#آشپزی
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_حسنی
#ولادت
به خدا که خود مولا حسنیه...💚
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🔷وقتی شیطان این ضربه راخورد
واز درگاه خداوند رانده شد
آنجاقسم یاد کرد که
بنده ها راوسوسه کنه
واز راه خدا
واز راه ولایت خدا دورشون کنه.
🔷این هست وسوسه شیطان هست🔷
🌱وهرچه مابه ظهور
امام زمان نزدیکتر میشویم
🔷وسوسه شیطان دراین مورد قوی ترهست.
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_بیست_یکم
#فصل_شانزدهم
از طرفی خیلی هم برایش مهمان می آمد. دست تنها مانده بود و داشت از پا درمی آمد.
گرم تعریف بودیم که یک دفعه در باز شد و برادرم آمد توی اتاق.
من و خانم دارابی از ترس تکانی خوردیم. برادرم که دید زن غریبه توی خانه هست، در را بست و رفت بیرون. بلند شدم و رفتم جلوی در.
صمد و برادرم ایستاده بودند پایین پله ها.
خانم دارابی صدای سلام و احوال پرسی ما را که شنید، از اتاق بیرون آمد و رفت.
برادرم خندید
و گفت: «حاجی! ما را باش. فکر می کردیم به این ها خیلی سخت می گذرد. بابا این ها که خیلی خوش اند.
نیم ساعت است پشت دریم. آن قدر گرم تعریف اند که صدای در را نشنیدند.»
صمد گفت: «راست می گوید. نمی دانم چرا کلید توی قفل نمی چرخید. خیلی در زدیم. بالاخره در را باز کردیم.»
همین که توی اتاق آمدند. صمد رفت سراغ قنداقه بچه. آن را برداشت و
گفت: «سلام! خانمی یا آقا؟! من بابایی ام. مرا می شناسی؟!
بابای بی معرفت که می گویند، منم.»
بعد به من نگاه کرد. چشمکی زد و گفت: «قدم جان! ببخشید. مثل همیشه بدقول و بی معرفت و هر چه تو بگویی.»
فقط خندیدم. چیزی نمی توانستم پیش برادرم بگویم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻