💓 #چـــادرانه
⇦ تـرســ😰 دشـمن
□ از حجـابــ😇 زیـنب است...💚
⇦ حفظ چــ🍃ـادر
□ انقـلابــ✨ زیـنب است...❤
#تو_هم_با_چادرت_سرباز_زینبے🌸
#فاطمه_خانم_بافنده😍
#فرزند_شهید_بافنده🌺
🌸
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♚چادرم ..
↫چہ خوب است ڪہ
نہ رنگت از مُد مے افتد
نہ مُدلت
↫چادرم از ثبات توست
ڪہ من شخصیت پیدا میڪنم...
↫رنگ سال هر رنگے ڪہ مے خواهد باشد
↫ #رنگ_ما_مشڪے_ست👌
مگر نہ بانو..❓😉
💙⃟🦋¦ ⇠ #چــادرانہ
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
#چـآدرانه 🦋
تمام جنگها
بر سر همین حجاب است
اگر می گویند #آزادی
قصدشان این است که حجابت را بردارند😔
جنگ امروز اسلحه نمیخواهد
حجاب میخواهد...🧕🏻
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
#یادت_باشد
#داستانی_عاشقانه
#عشقی_آسمانی
#رمانی_عاطفی
#قسمت_پنجاه_هفت
وقتی جواب نداده بودم،اینبار این طور نوشته بود :《به سلامتی کسایی که توی خاطرمون ابدی هستند و ما توی خاطرشون عددی نیستیم!》 فکرش را هم نمی کرد خواب باشم. دوباره پیام داده بود:《 چقدر سخت استحرف دل زدن با ما مگو ! به دیوار بگو اگر بهتر است !》غیرمستقیم گفته بود اگر به دیوار این همه پیام داده بودم جواب داده بود! به شعر خیلی علاقه داشت. خودش هم شعر می گفت .می دانستم بعضی از این پیامکها اشعار خودش است، ولی من هنوز نمی توانستم احساسم را به زبان بیاورم. یک جور ترس ته دلم بود. می ترسیدم عاشق بشوم و بعد همه چیز خیلی زود تمام بشود. در دلم مدام قربان صدقه اش می رفتم ،اما نمیتوانستم به خودش رو در روی حرف های عاشقانه را بزنم. بعضی اوقات عشقم را انکار می کردم؛ انگار که بترسم با اعتراف به عشقم ،حمید را از دست بدهم.
در مقابل این همه پیامک و ابراز علاقه حمید،خیلی رسمی جوابش را دادم و نوشتم:《 به یادتون هستم. تازه بیدار شدم .کتاب میخوندم .》حدس زدم سردی برخورد من را متوجه شده باشد. نوشت :"عشق گاهی از درد دوری بهتر است/ عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتر است /توی قرآن خوانده ام، یعقوب یادم داده است/ دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است !》
مدت ها زمان برد تا قفل زبان باز شود و بتوانم ابراز احساسات کنم و با حمید راحت باشم. هفتهی اول که با روسری و پیراهن آستین بلند و جوراب بودم! این جنس از صمیمیت برایم غریبه بود .انگار که وارد دنیای دیگری شده بودم که تا حالا آن را تجربه نکرده بودم. تا آنجا این غریبگی به چشم آمد که حمید، وقتی برای اولین بار به ...
ادامه دارد...
کتاب یادت باشد
کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
🛑فقط اگه کپی کردید دعای شهادت برای ادمین رمان یادتون نره💔
#یادت_باشد
#داستانی_عاشقانه
#عشقی_آسمانی
#رمانی_عاطفی
#قسمت_پنجاه_هشت
امام زاده حسین رفته بودیم به حرف آمد و با گله پرسید:« تو من و دوست نداری فرزانه؟ چرا اینقدر جدی و خشکی ! مثل کوه یخی! اصلا با من حرف نمیزنی. احساستو نشون نمیدی.»
با اینکه حق میدادم که چنین برداشت هایی داشته باشد. اما باز هماز شنیدن این حرف ها جا خوردم . گفتم « حمید! اصلا این طور نیست که میگی . من تورو برای یک عمر زندگی مشترک انتخاب کردم . ولی به من حق بده . خودم خیلی دارم سعی میکنم باهات راحت تر باشم. ولی طول میکشه تا من به این وضعیت جدید عادت کنم .»
داخل امام زاده که شدم اصلا نفهمیدم چطور زیارت کردم. حرف حمید خیلی من را به فکر فرو برد . دلم آشوب بود . کنار ضریح نشستم و دست هایم را به شبکه های آن گره زدم. کلی گریه کردم. نمیخواستم اینطور رفتار کنم. از خدا و امام زاده کمک خواستم دوست نداشتم سنگینی رفتارم ذرهای حمید را برنجاند.
کار آنقدری پیچیده شده بود که صدای مادرم هم در آمد بود وقتی به خانه رسیدیم گفت :« دخترم برای چی پیش حمید روسری سر میکنی؟ قشنگ دست همو بگیرید . باهم صمیمی باشید . اون الان دیگه شوهرته، همراه زندگیته.»
بعد پیشنهاد داد برای اینکه خجالتمان بریزد. دست های حمید را کرم بزنم، حمید چون قسمت مخابرات کار میکرد . بیشتر سر و کارش با سیم های خشک و جنگی بود . توی سرمای زمستان مجبور بود با تاسیسات و دکل های مخابرات کار کند و برای همین پوست دست هایش جای سالم نداشت . وقتی داشتم کرم میزدم . دستهای هردویمان میلرزید . حمید بدتر از من کلی خجالت کشید یک ماهی طول کشید تا قبول کنیم که به هم محرم هستیم !
ادامه دارد...
کتاب یادت باشد
کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
🛑فقط اگه کپی کردید دعای شهادت برای ادمین رمان یادتون نره💔
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
🌼بسمالله الرحمن الرحیم 🌼
آنچہ در ♡مرواریدیدربهشت ♡گذشت✨
بمونید بࢪامون:)
شبتون شهدایے🌹✋️
عاقبتتون امامـ زمانے...💙
یاعلےمددッ🌙
هدایت شده از ‐مَلجاء
هـمـسـݩـگـࢪےهـاااا
چـݩـد ݩـفـࢪ بـهـمـوݩ ݩـمـیـدیـݩ؟! یـڪ هـوݪ بـدیـݩ زیـادشـیـم🙏🏻🌸
#فـورشـه
@meshkatt72