eitaa logo
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
224 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
77 فایل
ݕھ ناݦ ڂداے فࢪݜتھ ھاے ݫݦينے🌈🦋 🍭{اطݪا عاٺ کاناݪ}🍭 https://eitaa.com/tabadolbehshti صندوق نظرات 👇🥰 https://harfeto.timefriend.net/16926284450974 لینک رمان های کانال مرواریدی‌در‌بهشت 💫🌈 https://eitaa.com/romanmorvaridebeheshti
مشاهده در ایتا
دانلود
🏃‍♂ 💥ببینید رفقا ما حتی از شیطونم برای رشد خودمون استفاده میکنیم دیگه صیهونیستا که نوکرِ شیطون هستن که عددی نیستن دیگه😌 ما تموم حمله های اونارو تبدیل به یه وسیله میکنیم برای رشد خودمون✌️ تموم حمله هاشون برای ما فرصته🏆 ✖️اجازه نمیدیم اون حیوونای کثیف خوراکِ کثیف به خوردِ روحمون بدن و مارو ضعیف کنن😑☠ خودِ من انقددددددر با این حمله هاشون رشد کردم انقدر قدرت جمع کردم که حد نداره💪🏻 واقعا دم برادران کافر صیهونیستیمون گرم😂❤️ تموم این حمله هاشون برای ما فرصته... همش یه فرصت واسه قدرت روحی جمع کردن✌️ ببین... اونا گلوله هاشون نجاسته💩🤮 فقط کافیه از کنارشون رد بشی و بهشون توجه نکنی... اگه توجه کنی یعنی گلوله خوردی⚡️ اگه توجه کنی اونا به هدفشون میرسن😕 اگه توجه کنی روحت کثیف و الوده میشه😖 پس محل سگم نده بهشون😬 افرین👊 فقط بگذر و فرار کن تا روحت قوی بشه ⚠️فقط یه نکته بگم: از جاهاییم که میدونی نجاست هست کلا باید دوری کنی.. اون مورد توجه نکردن و فرار کردن واسه وقتیه که کاملا اتفاقی روبرو بشی... نه اینکه خودت بری تو دل گناه و بخوای توجه نکنی😐 این دیگه خریته🦓 ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥استاد اخلاقی داشتیم که می فرمودند در تبریز که بودم یک روز کلاس اخلاقی داشتم، شنیدم، کسی مرا صدا می کند. چند بار مرا صدا کرد. اما هر بار نگاه کردم دیدم کسی نیست. بعد یک گوشه خیابان را نگاه کردم، دیدم یک حیوان که یک سمور🐿 است، آن طرف خیابان ایستاده. فهمیدم صدا از اوست و او در حقیقت یک آدم است، اما من دارم او را به این شکل می بینم🤭 با من سلام و علیک کرد و گفت: اجازه هست در کلاسهای شما شرکت کنم. گفتم: تشریف بیاورید. فهمیدم این آدم گناهی داشته و به این صورت درآمده. یعنی او همین الان همین طوری است؛ نه اینکه بعدا به این شکل تبدیل می شود.... همه ما الان یک ظاهر بشری داریم. بشر یعنی صورت جسمی؛ یعنی پوست انسانی. ولی نسبت به نوع اخلاق و ملکاتی که بر ما الان حاکم است، باطنی داریم. گاهی این باطن ترکیبی است و از چند حیوان ترکیب می شود😰 یک قسمت بوزینه، قسمت دیگر سگ و خوک و ... بستگی به این دارد که چه خلق هایی بر انسان تسلط دارند. ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🌱تو تکه ای از پازل خدا هستی😎 بی هدف خلق نشدی ڪه بی‌هدف زندگی کنی هدفمند زندگی کن تا خدا کمکت کنه👊💪 ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
گاهی با خودم میگم:چقد خوب بود یه آینه ای بود که توش باطن برزخی خودمونو میدیدیم... البته فکر نکنم کسی جرئت میکرد بخرتش😂 مگر اونایی که به دیدن فیلم ترسناک علاقه مندن😐😂 یه سوال!! شما بودین اون آینه رو میخریدین؟ من نمیخریدم،چون اصلا دوس ندارم شبا کابوس ببینم 😐😂💔 ولی جدا از شوخی امیدوارم تا بوسیله ی خودسازی انسان نشدی‌ماز دنیا نریم،وگرنه خییییلی اوضامون‌خیت‌میشه🚶‍♂
4_5940378329478598022.mp3
6.91M
✿ چرا من نمی‌تونم به همه کارام برسم؟ ✿ چرا به زندگیم میرسم، از کارم می‌مونم؟ ✿ چرا به کارم میرسم، دیگه به تفریح نمیرسم؟ ✿چرا به تفریح میرسم، نماز صبح خواب می‌مونم و از عباداتم جا می‌مونم؟ ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
پسرت‌مردی‌شده :) هم‌به‌تابوت‌حواسش‌هست هم‌هوای‌خواهری‌رادارد🙂؛ ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
با چادرت همچون گوهر گرانقدری هستی در جعبه ای برای امنیت داشتن😊❤️ ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
‌⸾•♡🔒•⸾ - - به‌روی‌ماهت ای‌جانان‌من‌دل گرفتاروپریشان‌حال‌دارد🖇♥️. . . - - 🔗⃟📻⸾⇜ 🔗⃟📻⸾⇜ ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 رمان‌ناحله🌿 و یکم انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست نگاهشون پر از تردید شده بود سعی کردم خودمو نبازم. بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم عمو رضا صدام زد رفتم پیشش کسی اطرافمون نبود با لحن آرومش گفت : + دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟ _نه این چ حرفیه +خب خداروشکر یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد: +اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو اذیتت نمیکنم سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم‌: _عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من دیگه نمیدونستم چی بگم‌سکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم . تمام مدت فکرم جای دیگه بود وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم. شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد اخرین نفر مصطفی بود بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد و رفت با خودم‌گفتم‌کاش میشد همچی ی جور دیگه بود مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت خیلی برام جالب و عجیب بود تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!! سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن.... ساعت صفر عاشقی !! ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعت و همون زمان یکی بهت فکر میکنه .... 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸