🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_پنجاه_چهارم
شامش را در سکوتی عحیب می خورد ، مرصاد نگاهی به خواهرش کرد و منتظر ماند خودش از آنچه ناراحتش کرده بگوید .
انیس خانم : مهدا مامان مگه گرسنه نیستی ؟ بخور قربونت برم
ـ دارم میخورم مامان
ـ من میشناسمت ، چی شده که مثل همیشه غذا نمیخوری ؟
ـ چیزی نیست مامان فقط خستم ، لطفا بعدا زنگ بزن خونه آقای حسینی از خانمشون بخاطر آقا محمدحسین تشکر کن
ـ چرا ؟
ـ ایشون رسوندنمون بیمارستان تا الان معطل من بودن
ـ تو چرا ؟ امیر دستش شکسته
ـ آره ولی من مسببش بودم ...
ـ خب اون پسره نباید حرف اضافه میزده تو که گناهی نداشتی مهدایی
ـ مامان ؟
ـ جانم ؟
ـ عذا...
ـ نمیخواد عذاب وجدان بگیری ، وقتی زنگ زدی گفتی بیمارستانی دلم هزار راه رفت اگه امیر نبود اون دیوونه بلایی سرت میاورد چی ؟
ـ کاری نمیکرد مامان غصه نخور قربونت برم
ـ کی هست اصلا این ؟ حرف حسابش چیه ؟
ـ مهم نیست ، اگه حرف حساب داشتم کتک کاری نمیکرد مامان من سیر شدم ، فدای دست پختت
ـ نوش جان عزیزم
مهدا ظرفش را به سمت سینک برد و مشغول شستن ظرف های مانده در سینک شد .
با پاشیده شدن آب روی صورتش نگاهی به مرصاد کرد ...
ـ برو اون ور تا من آب بکشم ... کجایی؟ عاشقی ؟
ـ نمیخواد خودم میشورم ، ذهنم درگیره
ـ حرف نباشه وقتی سلطان یه چیزی میگه باید بگی چشم ، خب زود بگو چیشده ؟
ـ مرصاد ؟ مائده رفته بود سر لپ تابم
ـ خب ، چیزی هم دیده ؟
ـ نه
ـ خب پس چته ؟
ـ چرا اینقدر خونسزدی ؟ میگم میره سر لپ تابم ؟
ـ منم میگم الحمدالله چیزی ندیده نگران نباش
ـ تنها نگرانیم این نیس
ـ دیگه چیه ؟
ـ فردا شب شیفتمه ، نزدیک یک ماه اومدم سرکار هنوز یه شب شیفت وانستادم خب نمیشه که
ـ اوه قضیه خراب شد ... حالا میخوای چیکار کنی ؟
ـ مرصی فکرم کار نمیکنه ، تمام امیدم به توئه !
ـ چه غلطا ، تو غلط اضافه کردی به من چه ؟!
ـ مرصاد ؟!
ـ هان ؟ چیه ؟
ـ خیلی ممنون از حمایــ....
+ کی غلط اضافی کرده ؟! زود ، تند ، سریع ، اعتراف !
ـ چندبار بگم وقتی دوتا بزرگتر دارن حرف میزنن مثل اختاپوس نپر وسط ؟
+ هزار بار هم بگی باز من میام وقتی با مهدا حرف میزنین قضیه جذابه
مهدا : مائده جان آخه ما چی ازت پنهان کردیم ؟
ـ همه چی .
ـ ممنون واقعا مثلا ؟
+ مثلا سه سال پیش با هم رفتین پیاده روی اربعین با فاطی اینا منو نبردین ... همش قایمکی حرف میزدین
ـ در عوض پارسال سه تایی خواهر برادری رفتیم اردو راهیان نور
+ نموخوام
ـ ایش لوس نُنُر
+ با آبجیم داریم اختلاط میکنیم تو چی میگی این وسط ؟
ـ مائده به داداشت احترام بذار !
ـ اونم به تو احترام نمیذاره
مرصاد : بیا برو بگیر بخواب فردا صبح مدرسه داری ، اینقدرم حرف نزن تا از ۱۲ عضو ناقصت نکردم
ـ برو بابا ، کی رو تو رو آدم حساب میکنه حالا ؟! به بابام میگم از ۱۴۴ عضو ناقصت کنه
مرصاد دمپایی پلاستیکی دستشویی را برداشت و دنبال مائده می دوید و میخواست به مو هایش بکشد .
+ وای آبجی به دادم برســـــ......
ـ وایسا دختره پرو ، میخوام موهای زشتت شونه کنم ...
+ ماماااااااان ؟ مهدااااااا ؟
نجاتم بدین .....
مهدا بعد از خندیدن حسابی با دیدن حرص خوردن مادرش به یاری مائده شتافت .
مهدا دنبال مرصاد ، مرصاد دنبال مائده ....
مرصاد نمیگذاشت مائده به اتاق ها نزدیک شود مائده که دید نمی تواند مرصاد را چارگر شود ، چادر از جا رختی برداشت و از در بیرون زد ...
مرصاد دست بردار نبود ، همیشه همین طور با هم شوخی و تفریح داشتند و هیچ وقت نمیگذاشتند دیگری در ناراحتی بماند سه تا بچه ی شیطون ....
&ادامه دارد ...
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕 #محافظ_عاشق_من 🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_پنجاه_پنجم
مرصاد نمیگذاشت مائده به اتاق ها نزدیک شود مائده که دید نمی تواند مرصاد را چارگر شود ، چادر از جا رختی برداشت و از در بیرون زد ...
مرصاد دست بردار نبود ، همیشه همین طور با هم شوخی و تفریح داشتند و هیچ وقت نمیگذاشتند دیگری در ناراحتی بماند سه تا بچه ی شیطون...
این حرکت مرصاد بیشتر بخاطر مهدا بود میخواست از این حال و هوا بیرون بیاید .
مرصاد پشت مائده از در خارج شد ... به آسانسور نگاه کرد و با پله بسمت مقصد راه افتاد ...
مهدا با همان دست های کفی شالی به روی موهای تازه بافته شده اش انداخت و با چادر پشت خواهر و برادرش راه افتاد ...
لحظه ای منتظر ماند و دید آسانسور در طبقه ۴ توقف کوتاهی کرد و سپس دوباره به سمت بالا رفت ...
حقه ی خواهرش را فهمید و بسمت محوطه روان شد
محوطه ی ساختمان را دنبال مائده گشت که سایه اش را پشت در انبار پیدا کرد .
این قسمت بلوک ساختمان مهدا را به بلوک رو به رو متصل میکرد و برای هر دو ساختمان در زیر زمین مجاور پارکینگ انباری تعبیه شده بود .
ـ مائده بیا بیرون مرصاد نیست
.
.
مائده ؟
آخه چرا زبون درازی میکنی ؟
.
.
.
تقصیر خودتم هست ، آدم با برادر بزرگترش این جوری حرف میزنه ؟
بیا بریم لباس درست تنمون نیست ، یکی میبینه زشته ...
وقتی بی توجهی سایه را دید بسمت در ورودی انباری رفت و کامل آن را باز کرد که با یک جفت چشم آبی متعجب رو به رو شد .
ـ شمایید ؟ چیزه ! سلام
ـ سلام
ـ ببخشید من شما رو با خواهرم اشتباه گرفتم داخل محوطه ندیدینش ؟
ـ فک کنم رفتن سمت موتور خونه ... داشتن میدویدن من سلام کردم ولی متوجه نشدن ...
ـ واای نه موتورخونه چیکار میکنه
ـ چرا مگه مشکلی هست ؟ پمپ فشار آب که بر سر آب شهریه خرابه .... خیلی خطرناکو بزرگه ... ببخشید باید برم ...
با عجله از انباری خارج شد . میدانست خواهر کنجکاوش ممکن است خودش را به دردسر بیاندازد .
محمدحسین از نگرانی مهدا نگران شد و کار خودش را تعطیل کرد و دنبالش راه افتاد .
ـ مهدا خانوم ... وایسین منم بیام
مهدا سری تکان داد و بسمت موتورخانه دوید .
&ادامه دارد ...
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
هدایت شده از 🌹پوشاک رضوان🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چند ثانیه رو ببینید و از خودتون این سوال رو بپرسید
توی زندگی چقدر امکانات داشتید و چقدر تلاش کردید؟
«📗🌱»
#آیه_قرآن🌱
قالَرَبِّارْجِعُونِ . . . !
گوید: پروردگارمن،مرابازگردان..!
امروزهمانروزیاست
کهخداتورامجددبهدنیابازگرداندهاست،
حالاچهخواهیکردبندهیخدا..؟!🍃
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
<🍀🍏>
_
_
"ڪربلایی"نیستماماتوشاهدباشڪہ
هردعاییکردم؛اول"ڪربلا"راخواستم...!💔
#اللهمارزقناهوایکربلا🍃
_
_
<🍀🍏> #کربلا #بیوگرافی
<🍀🍏> #بانوی_شهید
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
•🍂🎨•
•
سهجملهبرایدستیابیبهموفقیت:
-بیشترازدیگرانبدان،
-بیشترازدیگرانڪارڪن،
-ڪمترازدیگرانتوقعداشتهباش.
•
•🤎• #انگیزشی
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
‹🧕🏻💜›
-
-
-
میگفتواےباورتنمیشہ
خیلـۍجذابہ؛توهیئتدیدمش
ازشپرسیدم؟توهیئت؟
چشماتوچطورڪنترلڪردےڪھ
توهیئتعاشقشدے؟
سڪوتعجیبۍڪرد( :☝️🏿!
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من برنامه ریخته بودم عرفه حرمش باشم ولی خب..
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد😭❤️🩹
#عرفه
#صلےاللهعلیڪیااباعبدلله
#بهمحرمبرسونم
واماامروز!..
دریازآسمان..
بهرویکربلایحسینبرایهمهبازشده،
آقاخواستهبرات،..
صداتکردهکهعرفهٔامسالرودیدی،
وقتینشستییهجادعایعرفهروخوندی،
آقامنتظربودهصداتوبشنوه!
هرجاکههستیدستتروبزاررویقلبت
وسلامبده:
«صلیاللهعلیکیااباعبدالله»
یادتباشهداریجوابسلامآقارومیدی،
خیلیزودترازتوسلامتکرده.!
+برایهمدیگهدعاکنیم.
#عرفه
#روز_عرفه
بـِنــْتُ الٰحُسَـــیــــ🌱ن