#بدونیم🖐🏻
استادی میگفتند،
هر وقت درس رو نفهمیدی
یا حوصله درس رو نداشتی؛
بدون اصلی ترین دلیلش گناهه!
گناه نکن آقاجون...
فلذاست که فرمودند:
هر روز محاسبه و مراقبه کنید،
که ببینید آخر کار چند چندید؟
یه وقت سه هیچ از خودت عقب نیفتی!
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
❅﷽❅
•فڪ ڪن برے #سوریہ......✨
•بہ همہ بگے فردا میرمـ
پیش بے بے......😍
•برے تو صحن..🏃
•پرچم یا عباس...🚩
•سربند •{ڪلنا عباسڪ یا زینب}•...🥀
•برے تو حرمـ🕌
رو بہ روے ضریح..😭
•بگے خانوم اجازه میدین
برم دفاع ڪنم از حرمتون......⚔
•بعد....↩️
●یہ پلاڪ...🙃
●یہ لباس بسیجے ....😎
●یہ ڪلاشینڪف...👻
●یہ ڪلت... 🔫
●یہ گلولہ ..💢
●یہ بیابون....🏜
●بیابون نہ بهشتـ.....🌸🍃
●پشتتـ يہ گنبد...........🕌
●انگار خانم داره نگاتـ میڪنہ......😍
●خانوم نگات میڪنہ........😊
●حس میڪنے ڪنارتہ...🍃
●بهت افتخار میڪنہ
بهت لبخند میزنہ...😌
●یہ نگاه به پشتـ سرتـ
بہ پرچم یا عباس میندازے🙃🚩
●میگے اربابـ
تا اسم شما رو گنبد هستـ....🦋
● مگه ڪسے میتونہ💢
بہ حرم چپ نگاه ڪنہ....😡❌
●خم شے بند پوتینتو
سفت میڪنے.... 👟
●سربندتو سفتـ میڪنے...🙃
●ڪلاشتو سفتـ میچسبے...😏
●ڪلاشتو میگیرے میگے یا عباس.....✊🏻
●بعد از اینکه چندتا داعشے
حرومے رو به هلاڪت رسوندے😤
●ببینے یہ ضربه خورده بہ قلبتـ....🙃💔
●قلبت شروع میڪنہ بہ سوختن.....🔥
●از خون دستت میفهمے
مجروح شدے....🙂
●میگے بے بے ببخشید شرمندم......😔
●دیگه توان ندارم......😭
●دوستاتـ جمع شن دورتـ
نفساتـ بہ شمارش میوفتہ😭💔
●چشمات تار ميبینہ......😞
●بے بے بیاد بالا سرتـ برا شفاعتـ...😭
خون زیادے ازتـ رفتہ....... .💔
●دوستاتـ پاهاتو بلند ڪنن
تا خون بہ مغزتـ برسہ...
●اما ميگے:
پاهامو بذارین
زمین سرمو بلند ڪنین...🙂
●بے بے اومده میخوام
بهش سلام بدم💔 :)
●چند دقیقه بعد چشماتو ببندے....😌
●چند روز بعد بہ خانوادتـ
خبر بدن شهید شدے🙂🖤 :)
عجبرویایے :)💔
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
‹🖤› ↫ # #امام_زمانم
-
-
تـوهمہرازجہانریختہدرچشمانت،
منهمہمحوتمـاشـا؎نگاهـتジ!
-
-
_🌱❁_
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
‹ ☁️🖤 › ↫ # #خاطرات_شهدا
-
-
سختاستازتمامبابایت🖇📓
یڪسربندویڪقابعڪسبماند!🌿🖤^^
-
-
• _🌱❁_
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
میگفت...🦋
خجالٺمیڪشمهمہجاچادࢪبپوشم😢
معمولاَتوجامعههیشڪےهمسنوساݪمن
چادࢪےنیست🐚
میشمگاوپیشونیسفید❗️
گفتم...🌱
قرارنیسٺهمهمثݪتوباشنڪه!🤨
ماهاگهبیشترازیڪےتوآسمونازشبود،🌙
ڪهدیگهفرقےباستاࢪههانداشت⭐️
توماهباش♥️✌️🏻
#چادرانه🧕🏻
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
#امام_زمان
+بهم گفت: حضرت مهدی(عج)امام جمعست؟؟
–چشام گرد شد و گفتم نہ!ایشون امام زمان هستن😳
+گفت:پس چرا فقط جمعه ها بہ یادش هستینو براش دعا میکنین؟؟
–زیر لب گفتم:شرمندتم آقـا💔
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
#درسےازشهدا ♥️
هیچگاه ندیدیم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد؛
میترسید کسی که مشکل مالی دارد ببیند و ناراحت شود! :)🍃
#شهید_احمدعلی_نیری
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
☀️خوشابهحالزائریکهدرصحنٺ
🌧زیرباران اسیر رحمتتوشود...
#چہارشنبه_هاے_امام_رضایے
•┈••✾•✨❄️✨•✾••┈•
#فرار_کردن_خود_موفقیته 🏃♂
ببین حاجی...
الانا برای پاکبودن مهارت نرفتن سمت گناهکافی نیست😕
باید مهارت فرار کردن از گناهم داشته باشی🏃♂
میدونی چرا؟
چون الان گناه خودش پررو پررو میاد سمت ادم😒
اگه بلدنباشی ازش فرارکنی حتما توچنگش گرفتارمیشی..
میدونی کی فرار کردن بلد نیست؟
اونی که میره تو گروه مختلط یعنی فرار کردن بلد نیست...
اونی که میره فیلم خارجی بدون سانسور میبینه یعنی فرار کردن بلد نیست..
اونی که میدونه تو فلان شبکه اجتماعی بره به گناه میوفته ولی پاکش نمیکنه فرار کردن بلدن نیست...
اونی که میدونه اگه توخونه تنها باشه به گناه میوفته ولی بازم تنها میشه یعنی فرار کردن بلد نیست...
🔅ببین...
اگه میخوای گناه نکنی باید فرار کنی از موقعیتش👏
یعنی ساده ترین راه برای گناه نکردن فرار کردن از موقعیت گناهه...
اگه فرار نکنی باختی...بدم باختی💔
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
#شهیدانه
آقاابراهیممیگفت:
آدم هرکاری که میتواند باید برای بنده های خدا انجام دهد.
مخصوصا این مردم خوبی که ما داریم.
هرکاری که از ما ساخته است،
باید برایشان انجام دهیم.🌱
#شهید_ابراهیم_هادی
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
#یادت_باشد
#داستانی_عاشقانه
#عشقی_آسمانی
#رمانی_عاطفی
#قسمت_چهل_نه
مراسم که تمام شد،حمید داخل حیاط با علی مشغول صحبت بود.
با اینکه پدرم دایی اش میشد،ولی حمید خجالت می کشید پیش ما بیاید.منتظر بود همه ی مهمان ها بروند.
مریم خانم،خواهر حمید به من گفت: ((شکر خدا مراسم که با خوبی وخوشی تموم شد.امشب با داداش برید بیرون یه دوری بزنید،ماهستیم به زن دایی کمک می کنیم و کارها رو انجام میدیم. ))
من که در حال جا به جا کردن وسایل سفره ی عقد بودم.گفتم : ((مشکلی نیست ولی باید بابا اجازه بده.)) مریم خانم گفت: ((آخه داداش فردا میخواد بره همدان مأموریت،سه ماه نیست!))با تعجب گفتم : ((سه ماه؟چقدر طولانی،انگار باید از الآن خودمو برای نبودن هاش آماده کنم.))
وسایل را که جا به جا کردیم و همه ی مهمان ها که راهی شدند،از پدرم اجازه گرفتم و با حمید از خانه بیرون آمدیم.تا بخواهیم راه بیفتیم،هوا کاملا تاریک شده بود.
سوار پیکان مدل هفتاد آقا سعید شدیم.پیکان کرم رنگ با صندلی های قهوه ای که به قول حمید فرمانش هیدرولیک بود.این دو برادر آن قدر به ماشین رسیده بودند که انگار الآن از کارخانه در آمده است.
خودش هم که ادعا داشت شوماخر است؛راننده ی فرمول یک.یک جوری می رفت که آب از آب تکان نخورد!
به سمت امامزاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم.ساعت نه ونیم شب بود که رسیدیم.وقتی خواستیم داخل امامزاده برویم،کمی این پا و آن پا کرد و گفت: ((بی زحمت شماره ی موبایلتو بده که بعد از نماز و زیارت تماس بگیرم.))تا آن موقع شماره ی هم را نداشتیم.
شماره را که گرفت،لبخندی زدوگفت: (( شمارتو به یه اسم خاص ذخیره کردم ،ولی نمیگم.))
ادامه دارد...
کتاب یادت باشد
کپی هم آزاده من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
🛑فقط اگه کپی کردید دعای شهادت برای ادمین رمان یادتون نره💔