eitaa logo
مسافران راه عشق³¹³
435 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
8 فایل
﷽ .|بعد هر بغض که شاعر بشوی می فهمۍ هر کجای غزلم جا کنمت سنگین است|. کپی!!حلالت رفیق🍃..ماهدفمون خدمته(: .|صلوات بفرست مومن|. جهت تبادل: @Shahid_s0 پل ارتباطی:)🌱 https://harfeto.timefriend.net/17226698044748
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش فرزند شهید حاج قاسم سلیمانی: حتی از زائر او هم می‌ترسند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 واکنش دختر شهید حاج قاسم سلیمانی به عملیات تروریستی دیروز در کرمان زینب سلیمانی: 🔹با این کارهای بزدلانه و تروریستی نمی‌توانید یاد حاج قاسم را از قلب مردم ایران پاک کنید!
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فریاد انتقام انتقام مردم در حضور سردار قاآنی هنگام زیارت مزار سردار سلیمانی
🔞🔞🔞 بمیرم برای تن نازکت و ترکش هایی که بهت خورده😭 به کدامین گناه شما اینجوری پر پر شدین 💔 🥀🖤🥀 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @haamin_313 حـــ‌ߊ‌ܩیـــܔ
👆 روی تصویر زوم کنید...، اینها نه سپاهی‌اند، نه بسیجی، نه حتی حزب‌اللهی. اینها زن و بچه ایرانی هستند، کم‌حجاب، محجبه، پیر و جوان… اینها خودِ خودِ مردم ایرانن… اسرائیل دشمنِ خود خود ایران است. این رژیم حرامزاده! 🏴
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین مداحی شهید عادل رضایی هستش که امروز صبح در گلزار خوندن و عصر شهید شدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امروز صبح مسیر گلزار شهدای کرمان 🔹این مردم رو از چه می‌ترسانند؟!
_🖤واقعا دل رحمی ایرانیها در دنیا تکه 🔴 👇 @bidariymelat
می‌گفت:«با مامان و بابا تو مسیر برگشتن بودیم؛ مامان خسته شد و نشست روی جدول خیابون.» علیرضا که به اینجای حرف‌هاش رسید، مادر گریه‌اش گرفت و رفت بیرون. طاقت نیاورد... پسرک چشم‌ش راه گرفته به جایی نامعلوم و دارد توی ذهن‌ش بازسازی می‌کند. -‌ «مسابقه گذاشتیم با بابام، دویدیم که برویم موکب برای مامان شربت بیاریم...» مکث می‌کند. چشم‌ش دارد همین چند ساعت پیش را می‌بیند! - «... صدای انفجار اومد، موج زد، چشم‌هام بد جور سوخت، افتادم زمین...» پاچه‌ی شلوارش را آرام زد کنار. سوختگی و خراشیدگی خودش را نشان داد. همراه مادرش آمده بود بیمارستان. از پدرش اما حرفی نزد. رفتم بیرون تا حالی از پدر علیرضا بپرسم؛ اشک روی صورت زن می‌ریخت پایین: -‌ «بابای علیرضا رو گم کردیم... علیرضا خبر نداره، بهش گفتم بابا جایی دیگه بستری هست!» از پیش آن‌ها می‌روم. بیرون از بیمارستان مسئول بخش را می‌بینم. علیرضا را به‌ش می‌شناسانم تا از پدرش خبری بگیرم؛ -‌ بهشون گفتیم گم شده! چون الان موقعیتِ دادن خبر شهادت باباش نبود...!»😭 ✍️ محمدحیدری