eitaa logo
محتوای تربیت دینی 🇵🇸 کودک و نوجوان
2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
1هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مجتبی وافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰قسمت دوم: رشد و شکوفایی در مبارزه 🔸ما هنوز نوجوون‌هامون را دست کم می گیریم ! 🔸ما هنوز با آنها مثل کودک برخورد می‌کنیم ! 🔸ما هنوز به جای آنها می‌بینیم و به جای آنها تحلیل می‌کنیم و به جای آنها تصمیم می‌گیریم و انتخاب می‌کنیم ! ♦️ یا اینکه تسلیم محیط‌های جذاب و اتمسفر و هوای غالب عصر حاضر شده و کنار کشیده و رهاشون می کنیم ! ✅ در حالی که به قول روایت کار مربی توی این سن ملازمت و همراهی و نور انداختن و بسترسازی رشد نوجوان هاست. ✅ دفاع مقدس نوجوان‌ها رو با مسائل واقعی مواجه می‌کرد و آنها را در قرار می‌داد لذا شکوفا شدند و رشد کردند و زود بزرگ شدند. ✅ ما نیز در عصر حاضر باید بستر مواجهه با مسائل و صحنه های واقعی را برای نوجوان‌ها فراهم کنیم. ✅ اول از همه آنها را با مسائل خانواده درگیر کنیم ، بهشون مسئولیت بدیم، مسئولیت خواهر و برادرش ، مسئولیت کارهای خونه و کم‌کم مسئولیت‌های محله و شهر و ... ✅ کمی که بزرگتر شدند می‌توان با تشریح جریان تاریخی حق و باطل و وجوب ایفای نقش تاریخی‌شون آنها را با یک مبارزه واقعی درگیر کرد. ✅ باورمون باشه این نوجوون‌ها چیزی کمتر از نوجوون‌های دفاع مقدس ندارند. ⭕️ پ.ن: فیلم همخوانی شعر حماسی توسط نوجوانان در محضر حضرت آقا 🆔 @m_vafi
هدایت شده از هادیانه ها
36.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱ ماشاءالله و آفرین به این صلابت به این غیرت به این شجاعت به این فهم به این تسلط ✅ سخنرانی شجاعانه یک نوجوان علیه اسرائیل در یکی از مساجد عربستان👌 ✅ علیرغم ممانعت چند ریش سفید و روشن کردن بلندگوی مسجد و... به صحبت خودش ادامه میده و چقدر خوب استدلال می‌کنه👌👌👌 ♦️ میگه مسجدالاقصی مهمه، قبله اوله، و میگه چرا معراج پیامبر مستقیم از مسجدالحرام نبوده؟! ♦️میگه یهود دشمن خداست و می خواد این مسجد رو خراب کنه؛ این همون یهوده که میگه دست خدا بسته است و خدا فقیره! ♦️ میگه مسلمونا در خدا و کتاب و قبله و پیامبر واحد هستن و باید وحدت داشته باشن این خواست قرآنه ... واقعا با دیدن این صحنه ها، دل آدم روشن میشه به آینده اسلام در این منطقه💯🕌 📌یک سوال مهم تربیتی👇 🧐چطور میشه یک نوجوون این طور رشد کنه و به این حد از قوی، ، قدرت و استدلال و مسائل بزرگ و برسه⁉️🧐 👈 در پیام های بعدی بیشتر به این سوال و پاسخ اون می پردازم ... ادامه دارد... @hadianeha
هدایت شده از هادیانه ها
۳ 🧐 سوال کردیم: چطور میشه یک نوجوون به قدری کنه که نه تنها گیر مسائل کوچک نباشه، که مشکلات بزرگ رو از جلوی پای خودش و دیگران برداره🧐 ✍ چطور میشه مسأله های یه نوجوون از گیم و اوقات فراغت و ... عبور کنه و برداشتن بار یک امتی دغدغه شب و روزش بشه❓ ♦️ ♦️♦️ ♦️♦️♦️ ⭕️ ارائه چند راهکار 👇 1⃣ باید برای نوجوون از صحنه مبارزه تاریخی و گفت، از امام حسین و یزید تا امام خمینی و آمریکا تا من و نفس خودم🤔 2⃣ باید صحنه جنگ رو تو زندگی خودش و اطرافیانش ترسیم کرد و از گفت، از نقش او نسبت به خواهر و برادرش تا رفقای مدرسه و محله ... 3⃣ اصلا آیا باید گفت⁉️ یا با صحنه های ساختگی او را به مبارزه کشاند، با طراحی فضاهایی و اردوهایی، او را با مسأله ها مواجه کرد 4⃣ یا بالاتر او را به صحنه جنگ برد، به مرز اسرائیل، به اردوی جهادی و به مناطق محروم برد، میدان مبارزه اقتصادی و امنیتی و فرهنگی را به او نشان داد 5⃣ باید در خود تحولی را رقم زد؛ کسی که خودش در متن زندگی اش اثری از مبارزه و جنگیدن نیست، چطور می تواند تحول آفرین باشد⁉️ 💫 به قول شاعر ذات نایافته از هستی، بخش کی تواند که شود هستی بخش ⭕️ نقد و نظر👇 هریک از راهکارهای مذکور می تواند در برخی از افراد تاثیرگذار باشد و در بعض دیگر نه❗️ ولی ترکیبشان در حد شرایط و امکانات می تواند تاثیر حداکثری داشته باشد انتظار تغییر همه با هر روحیه و شرایطی هم با اصل ناهمخوان است پ ن: عکس نوجوانی که حس مبارزه گرفته در کنار نوجوانی که بازی می کند🤔 @hadianeha
✨دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ  ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ✨دانی که پس از عمرچه ماند باقی مهر است و محبت است و باقی همه هیچ 🔺ریشه اینکه این شعر را به مولوی نسبت داده اند حکایتی است که در کتاب «ملاصدرا» با ترجمه و اقتباس ذبيح الله منصوری (تاليف هانری کوربن) آمده است. حکایت مولانا و میهمانش شمس تبریزی شمس و تهیه شراب توسط مولوی 🔺 چقدر خوب دنیا را توصیف می کند: 🔺می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی (پیر و مراد مولانا) را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟! 🔺شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟! به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. پس خودت برو و شراب خریداری کن. در این شهر همه مرا می شناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟! اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نمی توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم. 🔺مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان می کند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد. تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی کرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، بدنبالش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. 🔺در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: “ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می کنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. 🔺مرد ادامه داد: “این منافق که ادعای زهد می کند و به او اقتدا می کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می برد!” سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. 🔺در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: “ای مردم بی حیا! شرم نمی کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می زنید، این شیشه که می بینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول می کند ” رقیب مولوی فریاد زد: “این سرکه نیست بلکه شراب است” 🔺شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. 🔺رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ 🔺شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر می کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.