این مدت که دور بودم از اینجا، با ایتا قهر بودمو میل ِسخن نبود منو، متوجه شدم این همتا، همتای من نیست این همتا بیگانهست با من، غریب ِو نمیشناسمش .
اینجا هیچکس هیچی یادش نمیماند، مغزها درگیر؛ گفت و گوها پر از وقفه، رشتهی کلام مدام از دستم در میرود؛