- 𝘮𝘰𝘰𝘯 !
گل ِفراموشمنکن '
یهروزی پسر ِباغبونیداشته
کارمیکردهکهپرنسس ِاونقصرمیادتوی ِباغ. پسرکدستهایازگلهادستشبود و چونعلف ِهرزمحسوبمیشدنمیخواستبندازتشون
دور .
پرنسسمیرهسمتشوازشمیپرسه : اینگلهاچقدرقشنگن ، اسمشونچیه ؟
پسر ِباغبونکهازبچگیعاشق ِپرنسسبوده
وقرارهبهزودیبهخاطرمریضیبمیره
دستهگلرومیدهبهپرنسس .
توی ِچشماشنگاهمیکنهومیگه :
' فراموشم نکن '
پرنسساونلحظهمتوجهنمیشه
ولیبعداکهپسرکفوتمیکنه ، اوندستهگل
روکهخشککردهبودتوی ِکتابهای ِسلطنتیمیذاره
و اسمگلرو 'فراموشم مکن' ثبتمیکنه . چوناسمپسرهرونمیدونسته :)
- ماه بر روی زمین آیینه پیدا کرده است
در تو هر شب میشود محو تماشای خودش .
اولین ناشناس ِمشترک ِمن و حورمآه .
[ https://daigo.ir/secret/9772180880 ]
از اون ناشناسایی که قراره 'بترکونید .
آسمان آبی تر ،
آب آبی تر !
من در ایوانم ، رعنا سر حوض .
رخت میشوید رعنا
برگها می ریزد .
مادرم صبحی میگفت :
موسم ِدلگیری است !
من به او گفتم : زندگانی ، سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست
زن ِهمسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند
من وداع می خوانم . گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری
آفتابی یکدست ،
سارها آمده اند .
تازه لادنها پیدا شده اند .
من اناری را میکنم دانه به دل می گویم :
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود .
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم
مادرم میخندد ، رعنا هم . . .