شازده کوچولو پرسید :
غم انگیزتر از اینکه بیای و کسی خوشحال نشه چیه ؟
روباه گفت: بری و کسی متوجه نشه !
روباه به شازده کوچولو :
برای من تو هم مثل هزاران پسربچه ی دیگه ای هستی که در این دنیا زندگی می کنن و من هیچ نیازی به تو ندارم !
برای تو هم من مثل هزاران روباه دیگه ی این دنیا هستم .
ولی تو اگر مرا اهلی کنی هردو به هم نیازمند خواهیم شد .
تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود .
شازده کوچولو گفت :
کم کم دارد دستگیرم مى شود .
یک گلى هست که گمانم مرا اهلى کرده باشد .
شازده کوچولو گفت :
بعضی کارا ،
بعضی حرفا ،
بدجور دل آدمو آشوب میکنه !
گل گفت : مثل چی ؟
شازده کوچولو گفت :
مثل وقتی که میدونی
دلم برات بی قراره ولی
کاری نمی کنی :)
یک روز ، من چهل و چهار بار
< غروب ِخورشید > را تماشا کردم . .
میدانی ؟ وقتی یک نفر خیلی غمگین است ،
غروب را دوست دارد .
عشق ، همانند گل ِزیباییست که شاید لمسش نکنم ،
اما عطر آن باغرا به فضای ِلذتبخشی تبدیل می کند .
شاهی ِعزیزم ، قربانت بروم ، هرچند نامه نوشتن با این حالی که من دارم ، کار احمقانهایست اما انگار جز نوشتن هم چیزی راحتم نمیکند. آنقدر بدان که تمام ِاین سه روز را در یک حالت ِ کابوسوار ُحشتناک گذراندهام. با استخوانهای پوک ُاعصاب کشیده ُ اضطراب گمشدگی ُغم گمکردهگی ُفشاری فلجکننده در قلب ُنگاهی بیعلاقه در چشم ُروبهرو شدن مداوم با این پرسش تلخ که اصلا بیتو ، بیتو ، بیتو ، چه میتواند باشد. چه معنی میتواند داشته باشد ، چه به من میبخشد. بیتو که ببینمت که با من میایی ، که با من تماشا میکنی ، که با من میبینی ، که با من میبویی ، که با من دوست میداری ، آخ عزیزم ، عزیزترینم ، مایهٔ همهٔ خوشیها و شادیهایم ، بگذار که ننویسم.
_برشی از نامهٔ فروغفرخزاد به ابراهیمگلستانی_