چه خوش باشد ! که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی،
دل پر درد را درمان تو سازی
شفای جان بیمارم تو باشی،
ز شادی در همه عالم نگنجم
اگر یک لحظه غم خوارم تو باشی،
ندارم مونسی در غار گیتی
بیا، تا مونس غارم تو باشی،
اگر چه سخت دشوار است کارم
شود آسان، چو در کارم تو باشی،
اگر جمله جهانم خصم گردند
نترسم، چون نگهدارم تو باشی،
همی نالم چو بلبل در سحرگاه
به بوی آنکه گلزارم تو باشی،
چو گویم وصف حسن ماهرویی
غرض زان زلف و رخسارم تو باشی،
اگر نام تو گویم ور نگویم
مراد جمله گفتارم تو باشی،
از آن دل در تو بندم، چون عراقی
که میخواهم که دلدارم تو باشی .
اشک ها قطره نیستند
بلکه کلماتی هستند که میافتند
فقط بخاطر اینکه پیدا
نمیکنند کسی را که
معنی این کلمات را بفهمد .
بارون که میزنه ،
دلم میخواد برم کف زمین دراز بکشم .
چشمامو ببندم ُ برای لحظاتی بمیرم ؛ شایدم ،
برای همیشه ، نمیدونم !
در کنار ساحل دریای غم
قایقی میسازم از دلواپسی
بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت
یک مسافر از دیار بی کسی .