چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
#وحشی_بافقی
#شعر
من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد
ماه من! بس کن ندیدن های بی اندازه را
دل فرو می ریزد و تنها تماشا می کنم
مثل سربازی سقوط آخرین دروازه را
#حسین_دهلوی
#شعر
بلیطهای سفر
روزی از روزها که کشته شوم
قاتلم در جیبهایم بلیتهای سفر خواهد یافت:
یکی به مقصد صلح
یکی به مزارع و باران
یکی به وجدان بشر
ای قاتِل عزیزم
بروی لطفاً.
#سمیح_القاسم
#شعر
باران هم اگر میشدی
در بین هزاران قطره
میترسیدم، چرا که
خاک هرآنچه را که بگیرد
پس نمیدهد...
#جمال_ثریا
#شعر
پر میکشی و وای به حال پرندهای
کز پشت میلۀ قفسی عاشقت شدهست
#فاضل_نظری
#شعر
آخرین سخن با زندانبان
میبینم از دریچهی زندان کوچکم
درختان
به من لبخند میزنند
و یاران و دوستانم
آمده بر در و بامها
میگریند برایم پنجرهها
و دعا میخوانند
از دریچهی زندان کوچکم
زندان بزرگ تو را میبینم.
#سمیح_القاسم
#شعر
پشت هم شعر نوشتم كه بخوانی، خواندی؟
بغض کردم که ببینی و بمانی، ماندی؟
به خدا شعرترين شعرِ منی، میفهمی؟
هوس انگيزترين حسِ منی، میفهمی؟
#پویا_جمشیدی
#شعر
چه دردی بدتر از اینکه بخواهی و نخواهد او
تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او
#مسلم_رحیمی
#شعر