eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
236 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸آقا ما شمارو نداشتیم چی میکردیم! 🌸وقتی پشت جبهه بودی دیگه از طنازی های عاشقانه و بی بدیل خبری نبود که نبود. بیشتر کارها روال اداری و تکرار مکررات بود تا خدمت رسانی به جبهه ، شاید گاهی اوقات آنقدرامنیت بود که اصلا آدم یادش می رفت که جنگه! 🍃روزانه کارها طبق سیستم اداری که پیش بینی شده بود و درچرخش بود انجام می شد. همکاری داشتیم که قد بسیار کوتاهی داشت رانندگی میکرد و راننده ماهری هم بود. 🍃یه چندتا اشکال کوچولو هم داشت.اولیش این بود که گواهینامه نداشت. نمیدونم چطور ماشین تحویلش شده بود. 🍃اشکال بعدی این بود که تند میرفت اونم از نوع بدجوریش. 🍃اشکال بعدی این بود که شرح ماوقع رو با آب و تاب فراوانی تعریف میکرد. 🍃اشکال بعدی هم این بود که چون قد کوتاهی داشت پا به قسمت پدالها خوب نمی رسید. 🍃حالا خود دانید که این مطالب را چطوری باور و هضم فرمایید😁 🍃تشویق کرده بودند تا گواهینامه بگیرد.در آن زمان ، آئین نامه رانندگی دو بخش تشریحی و علائم که بایستی می نوشتی آنهم مو به مو، دوستمان اولین بار آئین نامه را قبول شد اما چند دفعه شهر رو رد شد. 🍃آن زمان اگر رد می شدی نزدیک ترین زمان امتحان ۳ تا ۶ ماه فاصله بودتا از مرکز استان افسری بیاید و آزمون بگیرند. تازه بعضی وقتها میگفتند قبولی؛ اما یک ماه بعد برای دریافت گواهی نامه رجوع کن... 🍃آخرین بار سفارش کردیم با لباس نظامی برو شاید گشایشی حاصل شد. لباس بالا تنه رو برداشت و درست وقتی می خواست داخل ماشین برای آزمون بنشیند؛ پوشید... 🍃افسر که شوکه شده بود با همکار نظامی خود سر رفاقت گذاشت... به او گفت: آینه و صندلی رو تنظیم کن حرکت کن... ! 🍃 دوست عزیزمان خودش می گفت ؛ خیلی خوب حرکت کردم ، افسراحسن هم گفت : اما وقتی به میدان شهر رسیدم گفت عالیه دور بزن برگرد به خیابان قبلی تا پارک بگیرم... 🍃رفتم به موازات ماشین ایستادم ، افسر هم گفت پارک کن ! داشت از آینه پشت رو نگاه می کرد که پایم از کلاج سر خورد و تا آمدم بگیرم زدم روی ترمز و بعد گاز و بعد ترمز ... 🍃جناب سروان هم با کله داخل شیشه جلو و کلاهش از جلوی داشبورد افتاد و پایش رفت روی کلاهش و سر درد... 🍃با دستپاچگی گفتم؛ جناب سروان ببخشید نفهمیدم ،معذرت میخوام ، گفت: اشکال نداره برادر بزن کنار ببینم... من هم به قول خودم زدم رو ترمز و وسط خیابان زدم کنار ...😁 🍃سریع از ماشین اومدم پایین ، افسر گفت برادرچکار میکنی بیا تو ماشین... و من سئوال می کردم قبولم جناب سروان ، قبولم ...😁 🍃با بوق ماشین پشت سری تازه فهمیدم چه دسته گلی به آب دادم ... ماجرا به خیر گذشت و رفتم کنار کلانتری شهر ایستادم تا افسر بیاید. 🍃وقتی آمد به افسر گفتم ، جناب سروان چطور بود ، خوب بود...!؟ قبولم!؟ جناب سروان هم با خنده گفت؛ آقا ما شما رو نداشتم چی میکردیم، اگه قبول نکنیم، کار و کاسبی می خوابید... 😁 🍃باورتون نمیشه گفت:قبول شدم ، اما ،برای یکماه بعد... وقتی گواهینامه رو گرفت ؛بعدازظهر با ماشین پیکان رفتیم نامه های دا دستانی را بدهیم ومقداری هم شیرینی بخریم...! 🍃با سرعت در کوچه های شهر می رفت که به آینه ماشین پارک شده ای برخورد کرد، آینه نشکست ،اما کنترل ماشین رو ازدست داد؛ تیر برقی که در کوچه کاشته شده بود با ما برخورد کرد😁 🍃سر هر دو نفرمان درد می کرد ، حقیر که خورده بود به شیشه جلو😁 و راننده هم خورده بود به فرمان ماشین😁😁 پایش نمی رسید چندبار ماشین رفت جلو و آمد عقب و چند دفعه تیر برق خورد به ما 😁 بعدش هم می گفت سر جناب سروان هم همینطوری شده بود😂😂 🍃واقعا اگه شهربانی چنین همکاران زبده ای نداشتند و به آنها گواهینامه نمی داد؛کلا درش تخته میشد مگه نه✋😁 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
خاطراتی از دفاع مقدس
🌸هوالغور الرحیم 🌸در روایات آمده است ،در ظهر عاشورا حضرت اباعبداللّه‏ عليه‏ السلام با هر باری که «هل من ناصر ینصرنی» می گفتند. 🌸 حضرت زينب پیش می آمدند و لبیکی می گفتند.! 🌸 گاهی سوال ميشد که چرا شما لبیک می گویید؟! 🌸می فرمودند: ایشان امام من است و يك نفر بايد به درخواست ایشان جواب مثبت بدهد و گرنه عذاب خدا نازل می شود. 🌸حتما"بعدها هم این وقایع در زمانها و به اشکال گوناگونی رخ داده است اما ؛خواص و عوام را راهی به لبیک گفتن نبوده است. 🌷شاید در زندانِ لشگرگاه برای امام هادی علیه السلام هم چنین واقعه ای رخ داده باشد. امامی که در زمان حیاتش و در عین ظاهر بودنش در غیبت شیعیان در خفایی که متوکل عباسی برایشان فراهم ساخته بود بشهادت رسیده است. 🌸واقعا" دیشب کلافه بودم وفکر میکردم ، امام زمان من و شما بیش از هزار سال است ندای(هل من ناصر ینصرنی) سر می‌دهند و لبیک گویانشان حتی به تعداد سیصد و سیزده نفرِ وعده داده شده الهی که بایستی ياور او باشند ؛ نرسیده و...،! 🍁متفکرانه به این‌ میاندیشم چه عذابی بالاتر از این که،کسی باید تا به حال آمده باشد وبه خاطر بی غیرتی ما نیامده ؛! وقتی اینقدر غافل هستیم ؛! 🌸در عجبم وقتی نیامدنش هم به حالمان فرقی نمی‌کند.چگونه است خداوند به من و شما تا کنون اینقدر رحم‌ کرده است ؛!؟ 🍃این روزها، حال روز زارمان را مشاهده می کنید!؟ 🍃 مگر امروزه هم متوکل وجود دارد!؟ 🍃مگر شیعیان در تنگنای ظلم و ستمی باور نکردنی وجود دارند !؟ 🍃 و مگرهای بسیار با سئوالهایی بیشمار و پاسخهایی که هیچگاه تلاشی از سوی ما برای پاسخ دادنش نمی شود... !؟ ✍سئوال اصلی اینست؛پس چه کسی مانع ظهور شده است!؟وچطور است که همّیتی برای برچیدن موانع ظهور نداریم!؟ واقعا" ما را چه شده است که تا کنون و در هرعصری؛شیعه ی خوبی برای امامان نبوده ایم !؟ 🏴 🌸 ✍ نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ 🌸و به راستى پروردگار تو همان نفوذ ناپذير مهربان است. 🌸 ۹ ✍خداجونم که هم قدرتمندی هم توانا به همه چیز؛ مهربانی و رحمت واسعه ات همه جا رو در بر گرفته خودت به تنهایی هم کریمی و هم رحیم ،مقدرات ما رو به صالح خودت به شکلی احسن فراهم ساز؛ الهی آمین 🌸 ✍ نبی زاده
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 صرفا" اداری ✂️ برگ اول ✍گاهی اوقات روال کارها طوری پیش می رود که هرچه به سمت و سوی آن پیش می روی،بیشتر عمق می یابد. حکایت روزهای پشت جبهه با سن کم حقیر و فعالیت اداری گسترده ،سبب شده بودکه علیرغم میل باطنی به روزمرگی بیافتم. 🍃با این حال تلاش می کردم از این سیستم اداری بشکلی رهایی یابم، اما آموزش های اداری و کسب تجربه سبب شده بود بخش دبیرخانه نامه های صادره را روزی بیش از دویست پنجاه تا سیصد نامه به شکلی منطقی و کارا اداره کنم... 🍃آن زمان ها دبیرخانه ی فرماندهی با دادستانی انقلاب و اطلاعات ارتباط تنگاتنگی داشت. و این امر سبب شده بود تا کارها به شکلی رویایی پیش رود. خب برادران مسئول درآن مراکز می آمدند و برخی از کارهای اداری را با مُهر مکاتباتی منطقه انجام می دادند. 🍃اما روزی رسید که کمی اداری رفتار کنم و به دوستان اعلام کردم باید ببینم که شما بر روی چه چیزی مُهر می زنید. و درگیری اداری برای زدن مُهر بر روی نامه ها شروع شد. 🍃آن روز مسئول دبیرخانه آمد و مُهر را داد و آنها کارشان را انجام دادند اما من قانع نشدم و گفتم باید یک روال منطقی تعریف شود. این کار مورد تایید رئیس دفتر واقع شد. اما گفت : روش این کار را تدوین کن و تا آن زمان طبق روال قبل کار انجام شود. 🍃پس از ساعت کار اداری شروع کردم مطالعه بخشنامه ی اداری و قوانین و مقرراتی که وجود داشت .و به خاطر سر سختی من چندین زونکن بخشنامه و از روی عصبانیت بر سرم خراب شد. تازه متوجه شدم کل کار از چند سال پیش به شکلی غیر از روال اداری و دستورالعمل های موجود در جریان است. 🍃حالا برگرداندن این شکلی حداقلی و برابر با دستورالعمل قبلی خود کاری بس دشوار است چه رسد به تغییر همان بخشنامه ها و نوسازی روش های اداری و ... 🍃شاید برای چند روزی توانستم با ضرب و زور کمی جلوی روند غلط اداری را بگیرم اما این عادت غلط بقول امروزی ها نهادینه شده بود و حرف حساب به خرج کسی فرو نمی رفت و روال اداری غلط می رفت تا کار دستمان دهد. 🍃با این حال جلسه ای را با حضور رئیس دفتر برگزار نمودم و مصوب شد که ابتدا پانزده روز طبق روال بخشنامه های صادره عمل شود و بازنگری و رفع اشکال شده و دستورالعمل جدیدی نوشته یا اصلاحیه زده شود. 🍃 با این حال کمی از فشار اداری برداشته شد. و همه برابر دستورالعمل قبلی ، ملزم به رعایت شدند. هرچند که برایشان سخت بود. بخصوص اسنادی که دارای موضوعات خاصی بود. و می بایستی دسترسی افراد کمتر و محدودی به آن ایجاد می شد. البته باز هم از آن روزها ی خسته کننده اداری خواهم نوشت. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرام 🌸پربركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو. 🌷امام باقر علیه السلام فرمودند: 🌸ما جلال خداوند و کرامت او هستیم که مردم را به‌واسطه‌ی اطاعت از ما گرامی داشته است. 🌸 ۷۸ 📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۵، ص۴۴۴ 📗 بحارالأنوار، ج۲۴، ص۱۹۶/ 📗القمی، ج۲، ص۳۴۶ 📗 نورالثقلین/ البرهان/ بصایرالدرجات، ص۳۱۱
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸صرفا" اداری ✂️ برگ دوم ✍گاهی اوقات فکر می‌کنم چرا سری که درد نمی‌کند را دستمال نمی بندند، بر عکس باید دستمال ببندند تا همه بفهمند که یک جایی از کار می لنگد✋😊 🍃حقیر فکر میکرد با این کار سیستم اداری را بهبود می بخشم و جای تحسین هم دارد، هرچند وظیفه بود و نیازی به تشویق هم نبوده ،اما با جلسه و هماهنگی و تمرین اینکه چه اشکالی بوجود خواهد آمد، گفتم دیگر حل شده است؛! اما 🍃گزارشات به مافوق های هر سازمان سبب شد تا مشکلات کم نشود بلکه زیادترهم بشود. سازمان اطلاعات که بسادگی با یک دیدار دوستانه و شرح ماجرا ،حل شد. اما 🍃در دادستانی مشکل تازه شروع شد. در محل کار بودم،که دفتر دادستانی با تلفن داخلی زنگ زدند وگفتند دادستان می خواهند با شما،صبحت حضوری داشته باشند. تشریف بیاورید ، تا صحبت شود. 🍃قبول کردم و در زمان مشخص شده در دفتر دادستانی حاضر شدم، وقتی رفتم داخل ،حاج آقای خوش مشرب و سیمایی را پشت میز کار دیدم... به شوخی گفتم ، سلام علیکم حاج آقا متهم هستم یا مدعو، حاج آقا گفتند؛ فعلا مدعو تا ببینم چطور پیش می رود. نمی ترسی، جلوی حاکم شرع نشسته ای... 😁 🍃گفتم حاج آقا ما نمک پرورده هستیم این چه حرفیست، ترس نداره فوق فوقش اعدامه با تیر بارانه😳😁 🍃 گفت نه عزیزم ، اینجا فقط آویزون میکنم تا درس عبرتی باشد برای سایر سیستم اداری ...شنیدم سیستم و روال اداری رو بهم ریختی...😳 🍃از ابتدا شروع کردم و بطور مختصر توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده است.حاج آقا گفت : چی!؟ خلاف دستورالعمل های ابلاغی کار می شده ؛!؟ گفت بیشتر توضیح بده ببینم ، چطوری امکان داره و شرح ماجرا ی کامل را خواست ... 🍃گوشی تلفن رو برداشت و زنگ زد به جانشین فرماندهی و کمی صحبت کردند وبعد گفتند عزیزی اینجا نشسته که جلوی انحراف کار اداری رو پس از سالها گرفته و میخواد برگردونه به شکل صحیح ، لطفا هم تشویق شوند و هم حمایت تا ... 🍃خلاصه کمی خیس عرق شده بودم از اضطراب ،یک چایی با قند خوردیم و حاج آقا هم قدردانی کردند.بعد گفت :آقا نبی زاده من حواسم هست جایی که کار می کنی خیلی حساس هست و باید مراقب باشی سرو کارِت به من نیافته که رحم نمی کنم... 🍃برگشتیم محل کار و روند اجرای دستورالعمل ها و تصحیح بخشنامه قبلی را پیگیر شدم و مُنجر به تهیه ابلاغیه و دستورالعمل جدید ی شد که برای امضاآماده نمود. در این بين روش‌های کار را نیز آموختم و نظارت رئیس دفتر نیز کمک شایانی به این امر نمود. 🍃روزی در محل کار بازهم سرو کله ی دوستان پیدا شد و گفتند مهر رو بده تا کارِ نامه ها رو انجام بدیم... گفتم شرمنده... بالاخره نیمچه اعتمادی کردم ،اما باز هم می دیدم که بر روی چه چیزهایی مهر می زنند که ناگهان یکی از دوستان بر روی نامه ای که امضا نداشت مهر زد. 🍃در چشم بر هم زدنی نامه را برداشتم و گذاشتم داخل کشوی میز و در آن را قفل نمودم ... و دعوای لفظی شروع شد... از ما اصرار که حق نداشتید مهر را بر روی کاغذی بزنید که امضا نداشته و او نیز می گفت فوری هست و بعدا" امضا میشه... 🍃خلاصه قبول نکردم‌،حتی مسئول دبیرخانه هم‌ پا درمیانی کرد قبول نکردم.البته بعداگفت :کار درستی انجام دادی گوشی خط داخلی را برداشتم و مستقیم به دفتر دادستانی زنگ زدم و گفتم هستن حاج آقا، بفرمایید نبی زاده کار مهمی دارد... چند دقیقه ای طول کشید... 🍃سلام علیک و ماجرا را تعریف کردم... گفت نامه را بردار و با فرد مورد نظر بیا پیش من... گفتم بفرمایید بریم ، گفت کجا!؟ گفتم نزد حاج آقا... گفت : فکر کردی به همین سادگی میتونی بری پیش حاج آقا... گفتم‌بریم محل کار ، گفت نه بابا من کار دارم بعد میام ... 🍃گفتم اما ایشان منتظر هست و بریم ... باور نمیکرد. وقتی رسیدیم ... نامه را دادم به ایشان نگاه کرد و گفت : چرا نامه بدون امضا را مهر میکنی!؟ گفت حاج آقا عجله ای بود... زنگ زد به اتاقی دیگر و... به من گفت : 🍃آقا نبی زاده به هیچ عنوان هیچ کس حق ندارد نامه بدون امضا از این طرف آورده و مهر نماید... نامه های ما را با امضا معرفی شده خودت شخصا چک کنید که حتما امضا ها درست باشد... گفتم حاج آقا من نامه را نمی بینم‌فقط امضا را چک می کنم، داشته باشد مهر را می دهم تا خودشان مهر نمایند. 🍃دادستان همین روش را قبول نمود و همه چیز به خیر و خوشی تمام شد... از روز بعد هم دیگر آن عزیز برای کارهای اداری نیامد و تعویض شد و در محل دیگری شروع به کار نمود.این کش مکش های اداری هنوز ادامه دارد... کمی تحمل فرمایید. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌺بسم اللّه الرحمن الرحیم🌺 🌺 🌺این نصیحت قرآن، همیشه یادمون باشه: قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَ . با مردم به نیکی سخن بگویید و نماز را بپا دارید. سوره بقره ، آیه۸۳ 👈یعنی آدمی که نماز میخونه ، باید خوش اخـلاق باشـه. 👈اصلاً خاصیت نماز اینه که آدم رو خـوش میکنه 👈 اگـه نماز میخونیم ، ولی با مردم تندی می‌کنیم، و مردم از زبونمون در امان نیستند... 👈اگه نماز می‌خونیم ، و دل دیگری رو می ‌شکنیم 👈 اگه نماز میخونیم ، و دیگران از اخلاقمـون شکایت دارند . 👌 یه لحظه فکر کنیم . باید به نمازمون شک کنیم.. 🍁اخلاق بد مثـل لاستیک پنچـر می‌ مـونه؛ تا عوضش نکنیم راه به جایی نمیبریم و در هم پیشرفتی نمی ‌کنیم 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸صبر کردن این‌قدر کار سختیه که خدا چند تا پیغمبر فرستاد تا بتونه یه جورایی فقط صبر کردن رو به مردم یاد بده و اونو جمع و جورش کنه✋😊 🍃صبر در بیماری ایوب نبی 🍃صبر در فراق فرزند یعقوب نبی 🍃صبر بر اولاد بد نوح نبی 🍃صبربرهمسر بد،اگه خانما شاکی نشن لوط نبی 🍃موسی وصبر بر مردم نفهم و نفهمی زدن... 🍃 حتی صبر برعالمانِ بدون عمل عیسی نبی و همچنین انواع صبرهای دیگری که در قرآن کریم ذکر شده است. 🌸امالذتش در اینجا نمایان شده است. خدا می‌گه: 🌸 إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ 🌸 همانا خداوند با صابران است!سوره مبارک انفال آیه شریف ۴۶ ✅یعنی خدا با ما هست، به شرطی که صبری جمیل داشته باشیم.☺️👇 🌸 فَاصْبِر،ْ صَبْراً جَمیلا 🌸پس صبر كن، صبرى نيكو 🌸در آیه پنجم سوره معارج متذکر میشه که پیش خدا تسلیم باشیم و در راه اطاعت از خدا صبر کنیم. نه ناامید باشم نه جزع و فزع کنیم. 🌸 ✍ نبی زاده ‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸سه شنبه های مهدوی 🌸یا صاحب الزمان سلام علیکم 😊✋ ✍هر چند دیدگانمان از دیدار روی دلربایت محروم است اما قلب های شکسته ما حضورِ مهربانت را درهر جا و مکان و زمانی به خوبی احساس می‌کند. 🌸 یابن‌الحسن، با امیدبه دعای خیرت ؛ با توجه گرم وحیات آفرینت که همواره به ما امان داده ای واز ما مراقبت می نمایی؛ اصلاً جان پناهمان هستی ؛! ✅ همین الآن یهویی خدایا شُکرت که در سایه سار آقامون هستیم.! 🌸آقا جانم ؛! 🌸میدانم هنوزم که هنوزاست، در انتظار آمدن‌ مان صبوری می نمایی،! 🌸میدانم که هنوزم الفبای انتظار را نیاموخته ‌ایم، چه کنیم شاگرد بدی شده ایم برایت؛ این حقیران را عفو فرما! 🌸 میدانم که هنوز هم چشم امیدتان به ما هست...! 🌸یابن الزهرا ، سال‌ هاست کنارمان بوده ‌ای! و در کوچه ‌پس کوچه های شهر از کنارمان به آرامی گذشته ‌ای شاید نگاهمان کرده ای، شاید سلامی کرده ای و شاید... 🌸یا صاحب الزمان سالهاست برای ما زمینیان، دعاگویی؛ اما ما آدمهای زمینی برایت چه کردیم ؛ نمیدانم ! شرمنده ام اما، ما مریدان ناسپاس ،بیشتر بردوران غیبت‌ تان افزوده ایم. 🌸یا بقیة الله ،ما آدما هم خویش را گم نمودیم، و بدتر از آن به جستجوی خویشتن نیزنپرداختیم. 🌸آقاجانم ؛ میدانم که همه ی حرف‌ هایمان ادّعایی بیش نیست ؛ امّا با همه ی بی‌ مهری ‌ها و ظلم‌ هایی که در حق شما روا شده ؛ باز هم برگردمان حق دارید.قبول فرمایید که برایمان گران است که صدای همه را بشنویم، امّا صدای دلنشین و محبوبم را نشنیده باشم. 🌸ای عزیزفاطمه؛کاش دَرصَحرای مَحـشَر وقتی از ما میپرسند بنده ی مَن روزگارت به چه و چِگونه گُذرانده ای ،شما بَرخیزید و بفرمایید مُنتَظِرم بود. میدانم که انتظار دورییست،اما امیدمان به شماوخاندانتان است و وعده های صادقی که به شیعیان داده اند.😊✋ 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت: 🌸شهیدی از زبان شهید 🍃یک بار هلی‌کوپتر S.T.21 حامل او و تعدادی از فرماندهان در اطراف ارومیه سقوط کرد. 🌸شدت سانحه به حدی بود که هلی‌کوپتر او بر اثر اصابت با زمین سه تکه شد یکی از برادرانی که در آن پرواز همراه شهید بروجردی بود بعدها حکایت زیبا و تکان دهنده‌ای از این ماجرا برایمان تعریف کرد. 🌸او می‌گفت پای شهید بروجردی در زیر لاشه هلی کوپتر گیر کرده و شکسته بود، در همین اثنا مردم روستاهای اطراف به محل سانحه آمده بودند برای کمک و امدادرسانی، !! 🌸از قرار یکی از برادرانی که در کنار بروجردی بوده سر روستائیان داد می‌کشد که چرا زودتر نمی‌جنبید؟ یواش‌تر حاج آقا را بکشید... و خلاصه کمی به آن‌ها غیظ و غضب کرده بود. 🌸بروجردی در حالی که پایش لای لاشه هلی‌کوپتر گیر کرده و به سختی در ناراحتی بود بلافاصله رو می‌کند به این برادرمان و با صدایی بلند می گوید: چرا با اخلاق اسلامی با این مردم برخورد نمی‌کنید؟ 🌸فاعتبرو یا اولی الابصار🌸 🌸راوی: سردار شهید حاج ابراهیم همت (کانال دفاع مقدس )
🌸قُل أَرَأَيتُم شُرَكاءَكُمُ الَّذينَ تَدعونَ مِن دونِ اللَّهِ أَروني 🌸بگو: «این معبودانی را که جز خدا می‌خوانید به من نشان دهید چه چیزی از زمین را آفریده‌اند 🌸۴۰فاطر ✍خدا جونم ما رو به حال خودمون رها نکن ، درسته که بعضی از ما آدما خیالاتی برمون داشته ، مدام فکر می کنیم مرغ همسایه غازه، اما بعضی با همین ترفند فریب می خورند و دستشون نه در این دنیا و نه در آخرت به جایی بند نیست و جز رسوایی چیزی براشون بدنبال نداره و قطعا جزای کارهای زشت خودشون رو خواهند گرفت. 🌸 ✍ نبی زاده