🕊🕊🕊🕊🕊
💠 #دحوالارض؛ روز کِش آمدن دلهاست؛
باید برای سلطنت آخرین باقیماندهی الله در این دل، جا باشد.
🌸 "یا دَاحِيَ الْمَدْحُوَّات" اى گستراننده هر گسترده
🌸قسم به آیهی "وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَٰلِكَ دَحَاهَا "
و به اولین نقطهی پیدایش خشکی از دل آبها،
💖 قلبهایمان را به عشق پادشاهی وسعت بده،که آنچه در دولت کریمهاش بکار میآید فقط قلب وسیع است و دیگر هیچ!
🌸 #دحوالأرض (۲۵ ذیقعده)
💖 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
💖 اْلْسْلْاْمْْعْلْیْکْْیْاْْاْبْاْْصْاْلْحْْاْلْمْهْدْےْ(ْاْرْوْاْحْنْاْفْدْاْهْ)ْ
🌸 #خوبان_عالم_دعا_بفرمایید✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 خودم حروم میشم ✋😊
✍ یه روز صبحی داشتم ، کیسه انفرادی خودمو بی سرو صدا می گشتم ، آخه همه تو آسایشگاه بزرگی درکنار هم بودیم. همه تازه از مناجات شبانه و نماز صبح بازگذشته بودند.
🍃 نیم ساعتی فرصت بود تا بیرون آسایشگاه به خط شیم، شاید اکثر هم قطارها اون روزها رو به یاد داشته باشند.الان آدرس میدم، کرمانشاه پادگان شماره دو صالح آباد ارتش ،! یادتون اومد؛! از جاده اصلی داخل پادگان بعد از دژبانی کمی می رفتی جلو سمت راست با کمی شیب ملایم می رفتی بالا می رسیدی به محل استقرار تیپ ویژه شهدا ✋😊
🍃آفرین بعد دیدار با بنیانگذار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران امام خمینی رحمت الله علیه ؛سفر زیارتی مشهد مقدس ومرخصی استحقاقی قرار شد پس از اتمام مرخصی به باختران آن موقع و کرمانشاه امروزی برای آموزش و بازسازی و... عزیمت نماییم. خوب دور نشیم ،!
🍃 دیدم دوتا کنسرو تن ماهی بندرعباس جنوب،مثل چشم دوتاجغد داره نگاهم میکنه؛! خدا براتون نخواد روزی که بیفتین تو نقشه از پیش تعیین شده اطلاعاتی ✋😁
🍃 من هم شمالی و از خدا خواسته ماهی ؛! اونم صبح اعلی طلوع ! از کجا اومده یادم نیست ، حتما مربوط به عملیات آزاد سازی پیرانشهر به سردشت بوده دیگه، نمی تونسته که از هوا اومده باشه!! یه لگدی به محمد رضا و یه دستی به علیرضا ، که خودشون و الکی زیر پتو رنگی به خواب زده بودن زدم و گفتم ، علی ، علی ببین چی پیدا کردم،🌷#علی_رضا هم گفت ، مرگ ، آخه الان موقع چیز پیدا کردنه،! گفتم 🌷#محمد-رضا ، محمد تو پاشو؛! گفت؛ نبی، پاشم ببینم الکی گفتی ، جشن پتو هستا؛!!
🍃 گفتم : پاشو ، اونم بلند شد، نه گذاشت و نه برداشت و گفت:علی رضا الکی گفته ،: تا به خودم بیام ،جشن پتو شروع شده بود، بهونه می خواستند که به دستشون داده بودم ،! نوش جونم، چشمم چهار تا... کار به خوردن صبحونه نرسید...
🍃همه ی ما رفتیم تو صف و صبحگاه با هوای مه آلود و سرد آذرماه کرمانشاه (باختران)و دویدن صبحگاهی به صورت گروهان به گروهان.برگشتیم برا صبحونه،!!
🍃 کنسروماهی هایی رو که مظلومانه نگاهم می کردند رو گذاشتم کنار سفره، همه حمله کردند. محمدرضا ، علی رضا، نادر ، محمد، ... از اون وسط یکی؛ دوتا دیگه کنسرو ماهی شوت کرد وسط سفره پلاستیکی، اسماعیل بود، گفت منم دوتا دارم،!!
🍃با کنسرو باز کن های کوچک جبهه ای که کم یاب هم بود دوررشو با هزار و یک زحمت باز کردم، یکی با چاقو باز می کرد، و یکی با چنگ ودندون ،!! ماجرایی بود برای خودش نگو و نپرس ...
🍃یه دفعه یه کنسرو خاویار بادمجان هم با کمی نون اومد؛! با پروازی جانانه افتاد تو سفره و یکی از بچه های شیراز هم همون دور بود با لهجه ی شیرین نش ،سر رسید.مجبور شدیم سفره رو اضافه و با وصله پینه کردن،به طول و عرضش اضافه کنیم عجب سور و سازی شد. بیا و ببین،!!کت خورده بودم، تو سرمای پاییزی دویده بودیم ، حالا یه صبحونه قبل از رفتن به کلاسهای درسی عقیدتی قرآنی می چسبید.
🍃آخرای کارصبحونه بودیم که به محمد رضا ی سرما خورده و نوک دماغ قرمز شده گفتم ، محمد رضا جان این یکم باقی مونده رو حلالش کن، ...
🍃نگاهی از روی شک و تردید بهم کرد و گفت: میخوام حلالش کنم اما میترسم ، #خودم_حروم_شم ؛ با سرتکون دادن بچه ها و تایید سر بقیه بچه ها... دوباره شروع شد.
🍃دیر متوجه شده بودم ، پتو خاکستری سرم افتاد و همان جشن و سرور پتو مجددا آغاز،!! چه دوران سرور و خوشی داشتیم، کتک میخوردم و بچه ها میگفتند، این هم صبحونه بود ، دادی خوردیم شهردار ؛تر کیدیم،!حال چطور بریم کلاس، و باز هم جشن ادامه داشت و هرکسی دستش میرسید ، میزد،! حتی اونهایی که صبحونه نخورده بودند، هم میزدند، که چرا اونا رو دعوت و بفرما نزده بودم؛!
🍃تا بیام کار شهرداری رو به پایان برسونم، همه تو کلاس قرآن برادر عرفانی بودند. و دیر رفتم سرکلاس... کنسرو ماهی رو هم گذاشته بودن تو کیسه انفرادی من نگون بخت تا بتونن جشن پتو بگیرند.
✋حتما" میگید چرا اون بالا ،جلو اسم اون دوتا عزیزان گل گذاشتم، شهید علی رضا سیف کار در عملیات دوپازا سردشت شهید شد و محمد رضا یعقوبی تو سن پنجاه و سه سالگی مدافع حرم شد تو سوریه جاوید والاثر
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال بخواهد.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸دعابفرمایید ✍ نبی زاده
🌷شهدا رو حتی با ذکر صلواتی میزبان باشیم
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
شناسایی قبل از عملیات دوپازا
شهید کاوه ، برادر جانباز ذبیحی برادر جانباز الماسی شهید جاوید الاثر مدافع حرم محمد رضا یعقوبی، شهید توکلی ؟ شهید قمی و ؟
🌷شهدا و جانبازان انقلاب اسلامی را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
سالروز عملیات لشگر ویژه شهدا در دوپازای سردشت
🌸وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هَـذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
🌸و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد ولى همه آنان پيش او افتادند و سجده كردند. و (يوسف) گفت: اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من، به يقين، پروردگارم آنرا تحقق بخشيد و به راستى كه به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان آزاد ساخت و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را بر هم زد از بيابان (كنعان به مصر) آورد. همانا پروردگار من در آنچه بخواهد صاحب لطف است. براستى او داناى حكيم است.
🌸 #سوره_مبارک_یوسف_آیه_شریف۱۰۰
✍خانواده بايد بداند شيطان به دنبال اختلاف ميان آنهاست. واز تلخى هاى گذشته سخنی نگوييد.
🍃اولين سخن يوسف با پدر شكر خدا بود او بيرون آمدن از زندان را گفت؛ امّا از چاه چیزی نگفت،مبادا كه برادران شرمنده شوند.
🌸فاعتبروا یا اولی الابصار
🌸 #خوبان_عالم_دعا_بفرمایید✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸پایگاه شهید بهشتی ۶
✍گاهی اوقات انسان تلاش می کند ،تلاشش موثر هم هست اما به حد کمال نمیرسد.در این هنگام فرد دیگری سبب خیر برای او میشود و این کار سبب می شود خدمت خود را به کمال مطلوبی برساند.
🍃پس ازگزارش دهی و نوشتن گزارش برای ارسال به مرکزمنطقه و قرارگاه مقدم مرکزی به دستور رئیس ستاد به محل بمباران برگشتیم با مقداری غذا، نان و آب و چند پتوی سربازی و پلاستیک سنگر تا امداد رسانی کامل شود.
🍃رفتیم نزد چوپان با لبخند و آغوش باز ما را در بغل گرفت و با زبان محلی صحبت میکرد و چیزی از صحبت هایش نفهمیدیم... اما شیر برایمان دوشید و با کمی کشک خالی آورد. وسایل را به او دادیم...
🍃چند ساعت و تا غروب آفتاب در کنارش بودیم و مدام از گله گوسفندان و چوپانی خودش و درست کردن نان و کشک می گفت. بسیار ساده و متقی هم بود. خدا شناس و از همه ی اطراف لطف و یادی ازخدابرلب داشت.
🍃عصر بوداز او جدا شدیم و به پیشنهاد یکی از بچه های عملیات به جای رفتنِ قرارگاه به سمت پدافند مستقر در سینه کش کوه به را افتادیم. وقتی رسیدیم با استقبال فرمانده قبضه و برو بچه های پدافند مواجه شدیم.
🍃اما بچه های عملیات قرارگاه برای جابجایی قبضه توپ رفته بودند وکارمان با توجه به بمباران صبح عملیاتی بود و آن هم بنا به دستور قرارگاه. قبضه پدافند تا جایی که امکان داشت بایستی جابجا شده و به محلی دیگر منتقل میگردید.
🍃قبضه ای سنگین و بدون هیچ اتکایی و در روی ارتفاع با کمی طناب و جک و چند قرقره قبضه توپ را جابجا کردیم و بردیم پشت انحنای کوه و در محلی دیگر و با چادر قبضه پدافند آن را استتار نمودیم.
🍃جعبه مهمات ها را احتیاط سُر دادیم پایین تپه و همه ی برو بچه های پدافند رافرستادیم سنگر بکنند و در پایین کوه مستقر شوند.محل را با سایر نیروها ترک کردیم. و به قرارگاه برگشتیم..
🍃صبح روز بعد هواپیماهای عراقی سر رسیدند و از میان کوه به سمت پدافند رفتند اما به اهداف خود نرسیدند. زیرا چیزی برای زدن نبود و محل تخلیه شده بود. اما در همان امتداد و دورتر کنارِ سیاه چادر دیگری را هدف قرار دادند و چند ده رأس گوسفند و بز را کشتند.
🍃روز بعد علاوه بر پدافند قبلی یک قبضه پدافند دو لول ۲۳م م نیز در همان مسیر قرار دادند و اینگونه شد که دیگر هواپیما های عراقی از آن جهت وارد منطقه نمی شدند و اگر هم چنین کاری میکردند حداقل هواپیما های آنان صدمه میدید.
🍃کم کم نیروهای خودی اعم از ارتش و سپاه در منطقه گسترش می یافتند.آرام آرام منطقه با نظمی خاص دچار تحول و شلوغی می شد. توپخانه های خودی درپاسخ به نیروهای دشمن پاسخ میدادند. ومقرهای مختلفی تشکیل می شد.
🍃قرارگاه مقدم، هم درنزدیکی های ارتفاعات مشرف به منطقه ی عملیاتی درحال احداث بود.یگانهای سپاه نیز یکی پس از دیگری میرسیدند.تجمع در پادگان ابوذر سرپل ذهاب بسیار زیاد بود.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸هوالبصیر
🌸 #جهادتبیین مقدمهای برای اصلاح و تحول دفتر چهارم
✍اگر بعضی افراد موجه در امر #سیاست_های_کلی_نظام؛ به میدان میآمدند و واقعاً آنچه واقعیت داشت بیان میکردند، #خسارت_های جامعه کاهش پیدا میکرد.
🇮🇷این را می گویند #جهادتبیین
🌸جهد بهمعنای تلاش و کوشش جدی است.
🌸منتها جهادی که در اسلام مطرح است، تلاش و کوشش جدی در برابر دشمن است.نمونه برجسته آن جهاد نظامی و جهاد در میدان رزم است.
🌸البته در عرصههای اقتصادی، فرهنگی، تربیتی و ... نیز بهکار میرود.چون بعضی از عرصهها و ابعادی که نیاز به تبیین دارد، به تلاش جدی و مایه گذاشتن هم نیاز دارد.
🌸در این صورت تبیین به جهاد تبدیل میشود:
🌸جهادی که وظیفه همه بهخصوص :
🍃 علما،
🍃 اساتید،
🍃نخبگان
🍃و رسانههاست.
🤓زمانی که ابهام و تردیدی در برخی اذهان ایجاد میشود و شرایط، شرایط فتنهانگیزی و تحریف توسط دشمنان است.
🌸اگر کسی بخواهد سخنی بگوید وحقیقتی را تبیین کند، باید متحمل هزینه معنوی و حیثیتی شود و شجاعت و صراحت در اعلان مواضع برای او هزینهبر است.
✅اینجا جهاد لازم است؛ به عنوان مثال :
🔥اگر بعضی از #خواص در قضایای #فتنه ۸۸ به میدان میآمدند و واقعاً آنچه #واقعیت داشت بیان میکردند، #خسارت_های جامعه کاهش پیدا میکرد.
🌸 #جهادتبیین
🌸فاعتبروا یا اولی الابصار
🌸 #جهادتبیین
🌸فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
🌸پس اگر (از سخنان خداوند) روى گردان شدند، بگو: خداوند مرا كافى است، هيچ معبودى جز او نيست، تنها بر او توكّل كردهام و او پروردگار عرش بزرگ است
🌸 #سوره_مبارک_توبه_آیه_شریف۱۲۹
🌸۱- اگه مردم از دين خدا جدا شدند نبايد در ايمان ما تأثيری بگذاره.
🌸۲- كسىكه خدا رو داره، چه چیزی كم داره؟
🌸۳- رمز غلبه به مشکلات توكّل بر خدا است.
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸پایگاه شهید بهشتی ۷
✍همیشه ی خدا حدس و گمانه زنی ها با واقعیت جور درنمیاد.شاید بارها و بارهاچنین چیزی روتجربه نموده ایم،اما واقعا"درهمان لحظه تشخیص اینکه ماجرای اصلی چیست بسیار دشوار و یا غیر قابل تصورباشه.
🍃با ادغام مناطق ستادی در شهرها،مناطق بزرگ شکل گرفت و من نیز در یکی ازقرارگاههای عملیاتی همین مناطق مشغول بکارهستم.خُب دیگه بالأخره پس از مدتی پای بروبچه های مازندرانی هم به قرارگاه باز شد. و با هراعزام تعدادی از اونا میرسیدند. و به واحدها معرفی می شدند.
🍃روزی مدیر داخلی ما دست یک نفر رو گرفت و آورد وگفت:نبی این برادر از بچه های خوب جبهه هست تولشگر ۲۵ باهم بودیم،بدرد پیک فرماندهی میخوره ، هم شجاع هست هم قابل اطمینان؛!گفتم باشه صحبت کن بیاددفتر فرماندهی،و روز بعد در پایگاه شهید بهشتی دبیرخانه عضو جدیدی داشت.
🍃پاسداررسمی خوش تیپ و خوش مشرب ، و بسیار باانضباط و با ادب و کوشاخلاصه کنم در مدت کوتاهی گوی سبقت رو از بقیه ربود. قابل اعتماد شده بود و حتی با ستاد هم جفت وجور شده بود.
🍃روزی یکی از برو بچه های مخابرات که هنوز هم دوستش دارم و عزیزی قابل اعتماد هست اومد پیش من و گفت؛ نبی حواست به نیروهایی که داری هست ؛گفتم چطور!؟ گفت این نیرویی که جدید اومده که دیروز باهاش از صبح تا غروب رفتم منطقه سرکشی اصلا نماز نمی خونه😳
🍃گفتم داداش دست بردار؛ راجع به پاسدار رسمی صحبت میکنی ها،شوخی هست دیگه، گفت خودت یه صحبتی باهاش بکن.موقع نماز مغرب بودکه دیدمش داشت پاهاشو میشوره؛!گفتم به به برادر...گفت جونم برادر نبی؛! گفتم شنیدم داداش به سبک اهل سنت وضومیگیری ،اما نماز نمیخونی ها! گفت: از تو پنهون نباشه،مدتی میخوندم ،دیدم فایده نداره ،منم گذاشتم کنار.خندیدیم و رفتیم تو سنگر،البته سنگرهایی که داشتیم متفاوت بود.من هم نتونستم متوجه بشم شوخی کرده یا جدی گفته!
🍃فردا صبح کنجکاوانه رفتم داخل سنگر و دیدم مثل سنگر خودمون نماز جماعت به امام جماعتی مدیر داخلی هست. نماز خوندیم ،اما هرچی براندازکردم بازهم نیروی خوبم روندیدم
🍃نماز بعدی و بعدی و فردا صبح ، باز هم موقع نماز غیبش میزد... گاهی بالا بود و گاهی سنگرهای پایین؛ به خاطر کارهایی که داشتم، نمی تونستم خوب رصدش کنم.تا اینکه چند روز بعد متوجه شدم واقعا"نماز نمی خونه و کناری روی خاکریز نشسته ، گفتم عزیز برادر نماز نمیای ،گفت؛ داداش گفتم که مدتی هست ترک کردم ، فایده نداره... خیلی برام عجیب بود.
🍃تو قرارگاه مقدم عملیاتی ،جبهه و جنگ آخه چطوری میشه که پاسدار رسمی نماز نمی خونه.!؟ رفتم با مسئول حفاظت صحبت کردم اونم باور نمیکرد. ماجرا رو براش تعریف کردم قرار شد خودش رسیدگی کنه.
🍃چند روز بعد صدام کرد یه گوشه و گفت برادر نبی از نکته ای که چند روز قبل گفتی متشکرم ، رسیدگی کردم و گزارشی که کردی درست بود.نیروی خوبت کجاست؛!گفتم همین جابوداما واقعا"هرچی گشتیم پیدایش نکردیم
🍃همه جا گشتیم پیداش نشد. نگران شدم رفتم نزد حفاظت گفتم نیست ، پیداش نمی کنم.اونا هم سنگر به سنگر گشتند اما یافت نشد.دیگه شک کردیم که نفوذی بین ما بوده. اما به بچه های حفاظت گفتم بابا این اگه نفوذی بود باید کاری میکرد که شک نکنیم نه اینکه راست راست جلوی ما راه بره بگه نماز...
🍃حفاظت گفت این اسمش تو کارگزینی ثبت نیست. چه کسی بهت معرفی کرده گفتم مدیر داخلی ،اما کارگزینی معرفی کرده و برگه رو بهش دادم و رفت. بعد از ساعتی اومد گفت نه خیر این اصلا اسمش توی فهرست ورودی های قرارگاه نیست. خلاصه دیگه داشتیم نگران میشدیم که یک نفر به قرارگاه و اونم فرماندهی نفوذ کرده. اقدامات پیشگیری رو شروع کردیم و همه ی افراد رو مجددا معرفی کردم حفاظت!
🍃خلاصه عصر بود که مسئول حفاظت از قرارگاه تاکتیکی مقدم بیسیم زد و بچه های مخابرات صدام کردند که بیسیم کار داره... گفت: همشهری شما اینجاست میگه شما بهش ماموریت دادی اینجا رو راه اندازی کنه. گفتم بشنو و باور نکن.
🍃چند روز بعد مسئول حفاظت منو دید و گفت ؛نبی حفاظت ناحیه مازندران هم دنبالش میگشه، دیگه بیشتر ترسیدم، بعد تعریف کرد. این بنده ی خدا تو عملیات قبلی موجی شده و حواس پرتی داره،قرص هم میخوره،اگه قرص نخوره دیگه هیچی یادش نمی مونه، لباس پوشیده بدون هیچ مدرکی سوار اتوبوس شده چون لباس فرم داشته اومده جبهه هیچ کسی هم شک نکرده.!
🍃دوست عزیز و نیروی خوب ما دچار فراموشی بر اثر موج انفجار بوده و ما هم بی اطلاع از این ماجرا،خدا ما رو ببخشه به خاطر تصورات اشتباهی که دراین مورد خاص داشتیم.😔✋
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌸هوالمحبوب العزیز
🌸دلبرانه💖
✍آیا این روزها کسی از شیعیان مدینه از حال و هوای امامشان باخبر است !؟ اگر کسی میداند ؛ یادشان کند. از حسین ابن علی علیه السلام سرور جوانان اهل بهشت میگویم، حسین با خبری؟!
🌸پی برده اید که اصل کشتی نجات چه شخصیت عظیمی را در خود نهفته دارد.؟
🌷طبق روایت اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة حسین ابن علی علیه السّلام ،هم چراغ راه است و هم کشتی نجات!
🌷اگربرای پیدا کردن راه در این شبهای تیره و ظلمانی آخر الزمان، طالب نور هستی و اگر در این گردابهای سخت و دریای طوفانی دوران به دنبال راه نجات هستی، به حسین علیه السلام پناه ببر.!
🌷اگر همه جا با او باشی، او هم با تو میآید.
و دستِ برتر او را در زندگی خود مشاهده خواهی نمود.
🌷در مسائل زندگی که گریبان گیرت میشود و سخت فکرت را مشغول میکند، ناگهان معجزه وار درخواهی یافت که برطرف شده است!
🌷یقین داشته باش دست خدا با تمسک جستن من و شما به حسین ابن علی عليه السلام است که همه ی آنها را به سادگی حل نموده و پشت سرش خواهی نهاد.
🌷آقا اصلا"میدانید که چیست!؟؛ حسین ابن علی عليه السلام فوق تخصص نجات انسان هاست از موقعیتها و خطراتی انسان را نجات میدهد که در باورت هم نخواهد گنجید.
👌🌷با او که باشی 💯٪ از نجات یافتگانی💖✋
🌸والعاقبه للمتقین
🌸 #خوبان_عالم_دعا_بفرمایید✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
https://s6.uupload.ir/files/img_20220626_200855_884_gybo.jpg
🌸هوالحکیم
🌸ششم تیر ماه سال ۱۳۶۰ سالروزسوء قصدگروهک منحرف فرقان به حضرت آیتالله امام خامنهای مدظلهالعالی ، عیادت شهید رجایی از ایشان در بیمارستان پس از حادثه تروریستی...
💖دیدار مهربان از پدرِ مهربانی ها 💖✋
🌷شهدا و جانبازان را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷