🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🍀عملیات والفجر ۸
✍گاهی اوقات لازمه که کمی صدات رو بالا ببری تا یه نتیجه مطلوب هر چند موقت بگیری... مسئول تدارکات با مهربانی به سکانی ها اینطور صحبت میکرد. یکی سوار این قایق بشه و با برادر نبی ؛ بره فاو اما همه شانه خالی میکردن. بنده خدا خسته و ناامید رفت داخل ساختمان...
🍀گفتم حاجی شما دستور میدادی می رفتند. گفت اینا هم مثل پسر خودم ! گفتم پس من که پسر ندارم فعلا" یکم شِمر بشم تا کارم راه بیافته؛!گفت برو ببینیم میتونی یا نه!؟ گفتم فعلا" خداحافظ...😊
🍀رفتم پای اسکله گفتم سکانی ها به خط بشن ببینم. چند نفر هستن.! به خط شدن گفتم خُب شما که جلو هستی ، بله شما برادر این سوئیچ قایق روشن کن بریم. گفت: من خودم قایق تحویلم هست نمی تونم بیام... گفتم کدوم قایق هست...!؟ گفت این قایق گفتم مدیراسکله ؛! صداش کردم گفتم برادر این قایق تحویل شما تا سکانی برگرده... اونم گفت چشم...
🍀به سکانی؛ گفتم بپر تو قایق کار دارم؛ دیدم مونده نگاه میکنه مجبور شدم یطوری اَدبش کنم. گفتم داداش میری تو قایق یا... کُلت برتا رو از غلاف کشیدم بیرون و یه تیر هوایی شلیک کردم سکانی هم پرید تو قایق و قایق رو روشن کرد. به بقیه سکانی ها گفتم ؛ یه بار دیگه بیام ببینم شخصی گفته روشن کن بریم درجا زده باشید... آنوقت سرو کارتون با خواهر برتا هست😊✋
🍀قایق پر از وسائل و ملزومات و نفت و بنزین رو برداشتیم و رفتیم به سمت اروند. آب پایین آمده بود اما نچندان زیاد با زحمت زیاد از زیر پل چوبی که همین چند ساعت قبل خورده بودیم بهش رد شدیم... هنوز گلوله های سرگردان توپخانه دشمن دور و بر نهر بی نامی که ما در آن به پیش می رفتیم فرود می آمد.
🍀از نهر خارجشدیم و به آب وسیع رودخانه اروند که حالا دیگه به خاطر جز در حال فروکش بود و با صدای توپ و تانک و بمباران هوایی درآمیخته بود رسیدیم... دیدم سکانی پیچید سمت راست و آرام ،آرام رفت به سمت کشتی آبی و سفید رنگِ غرق شده ای که سالها بود همانجا جا خشک کرده بود.
🍀به سکانی گفتم اخوی چرا اینجوری میری گفت ؛ یه چند دقیقه ای باید صبر کنیم ببینیم اوضاع اروند چطور میشه بعد بریم آنطرف؛ گفت ؛ هم توپخانه میزنه هم هواپیما میاد . در همین حین بود که دوتا میگ عراقی اومدن هم سطح اروند و هرچی قایق تو سطح اروند در حرکت بود رو بستن به کالیبر چندتایی غرق و چند تایی هم منفجر شدن...
🍀هنوز آتش و خون تو سطح اروند برپا بود که یهویی سکانی گاز قایق رو گرفت و شروع کرد رفتن به سمت آنطرف اروند... پس از چند دقیقه رسیدیم کنار کازینو فاو ؛ گفت همینجا هست برادر ... البته آنجا که قایق ها هستن باید برویم اما امن نیست. باز هم کمی بمانیم تا توپخانه هم بزند و بعد برویم...
🍀تجربه خوبی داشت. ماندیم پنج دقیقه نشده بود که اسکله موقتی که می بایستی در آنجا پهلو می گرفتیم را توپخانه شروع کرد به زدن و قایق ها هم یا صدمه می دیدند یا به سرعت هرچه تمام متفرق و از اسکله دور می شدند. چند دقیقه ای اسکله زیر بمباران توپخانه بود و بعدش هم کمی آرام تر شد. و سکانی قایق را بُرد کنار اسکله و پیاده شدم.
🍀به من گفت برادر من همین جا هستم به مدیر داخلی بگو بیان قایق رو تخلیه کنن... گفتم یکی از این گونی ها رو بده به من می برم ؛! گفتم کجا باید برم گفت سمت چپ بعد از مسجد یه خونه هست بزرگ درب فلزی بزرگ داره ...
🍀بالأخره با فراز و نشیب فراوان رسیدم مقر و گونی رو گذاشتم و به برو بچه های تدارکات گفتمقایق رو تخلیه کنن و رفتم مهمان مدیر داخلی خوب آنجا برادر چرخله شدم تاخودرویی بگیرم و بروم سمت مقر فرماندهی و نامه ها را تحویل دهم.💚
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸هوالحی
🍀شاید خانم ها را بشود به دو بخش اینگونه تقسیمنمود:
🙎♀زنانی که در اوج امنیت می جنگند، برای برداشتن تکه ای پارچه از سرشان و در نهایت وتاسف فراوان ، به برهنگی و...خواهند رسید.!
🌸 زنانی که زیر شدیدترین حملات دشمن خارجی ؛ یا بلایای طبیعی سیل و زلزله قرار می گیرند. اما به دنبال همان یک تکه پارچه برای حفاظت از یک تار مویشان و شرافتشان هستند.
✍آیت الله جوادی آملی میفرماید:
🍀حرمت زن، نه اختصاص به خود زن دارد،
نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندانش می باشد.
🍀حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم!
🍀حجاب زن حتی مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند.
🌸 اصلا"همه ی اینها اگر رضایت بدهند؛! #قرآن راضی نخواهد بود، چون حرمت زن وحیثیت زن به عنوان #حق_الله مطرح است.
🍀حجاب زن حقی است الهی ؛عصمت زن حق الله است.
🍀زن به عنوان #امین_حق_الله، از نظر قرآن مطرح است.
🍀زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم!
🍀 #جهادتبیین
🍀 #حجاب
🍀تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن کَانَ تَقِيًّا
🍀این همان بهشتی است که ما بندگان پاک متقی خود را بالخصوص وارث آن میگردانیم.
🍀This is the paradise We will give as inheritance to those of Our servants who are Godwary
✍بهشت را به پرهیزگاران به ارث (میدهند). #دارالارث است .
🍀 #سوره_مبارک_مریم_آیه_شریف۶۳
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌺عملیات والفجر ۸
✍همیشه ی خدا دلمان می خواهد آنچه در تصور ما هست رخ دهد. اما در بیشتر و یا اغلب اوقات چنین نمی شود. این وقایع برایم چه در دفاع مقدس و چه امروزه مدام رخ می دهد. شاید هرروز و چندین بار و برای شما نیز چنین قضایایی به وقوع بپیوندد.
🍀لحظات کمی در تدارکات اجرایی قرارگاه بسر بردم. چرا که فرماندهی بیسیم زده بود. به محض رسیدن با هر وسیله ممکن مرا به مقر فرماندهی هدایت عملیات برسانند. برادر و همرزم عزیزم چرخله هم نبود. و من سریع با تویوتا وانت قدیمی با راننده به حرکت در آمدیم.
🍀کمی در خیابانهای فاو حرکت کردیم و از چند کوچه و خیابان گذشتیم و وارد پالایشگاه فاو شدیم و از جاده ای که آثار جنگ به خوبی درآن دیده میشد. در حالِ تردد بودیم که جاده روبه روی ما شاید پانصد متر جلوتر توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد.
🍀از آنجا که ماشین خیلی سرو صدا داشت و جاده هم پُر بود از دست انداز و جعبه های شکسته و پوکه فشنگ های خالی شده ، اصلا صدای شیرجه ی هواپیمارا نفهمیدم . هواپیما ی دشمن که به وفور در آسمان فاو جولان میدادند. در هر جهت و نقطه ای مدام بمباران میکردند. با همین تعریف سَرم را داخل ماشین کمی خم کردم .نمیدانم شاید هم چون ناگهانی بود ترسیدم... اما
🍀سرم را که بالا آوردم از راننده خبری نبود و ماشین بدون راننده به سمت کنار جاده در حال حرکت بود. فرمان را گرفتم و رفتم پشت فرمان و ماشین را نگه داشتم. از ماشین پیاده شدم . زیر آتش هوایی دشمن بر روی جاده ای بودیم که دو طرفش پُر بود از خطوط لوله نفتی...بغل یکی از پایه های بتونی که لوله ها بر روی آن سوار بود پناه گرفتم.
🍀اسم راننده را بلد نبودم که صدایش کنم. فقط می گفتم اخوی کجایی !؟ آنقدر بمباران هوایی شدید بود که صدا به صدا نمی رسید. از آن بدتر چندین جنازه ی بعثی های عراقی روی همین جاده باد کرده افتاده بود که بویش آزار دهنده شده بود.
🍀رفتم ماشین را از وسط جاده برداشتم و آوردم کنار لوله ها که کمتر دید داشته باشد. راستش را بخواهید اصلا" حالش را نداشتم بقیه راه را پیاده بروم. چند بار بوق زدماما از راننده خبری نبود. پیدایش هم نمیکردم. شهید نشده باشد.!
🍀چند نفر رزمنده سر رسیدن و رفتند سر وقت جنازه عراقی ، یکی دست کرد تا کمر بند فانسقه عراقی را در بیاورد. که جنازه باد کرده ی عراقی ترکید.! گفتن ندارد ،که چه بلایی سر آنها آمد. تا آنها باشند که چنین اعمال زشتی را انجام ندهند.
🍀تازه می خواستند ماشین را به زور از من بگیرند و ببرند. نمی گویم از کدام یگان بودند. اما در بیان این خاطره هیچگاه نام یگانشان را نگفته ام و هر کجاهم تعریف کرده باشم همین شکلی بوده است. و برای همیشه نام یگانشان محفوظ است.
🍀با این حال راننده را که تا کمر و شاید هم بیشتر در گِل کنار سمت چپ جاده فرو رفته بود پیدا و در آوردم... فکر نکنید که من خیلی بهتر از او بودم. خیر من از خیلی از برو بچه های قرارگاه و خیلی از همرزمان دیگر بیشتر می ترسیدم. ترس چقدر بد است . آن هم وقتی بشدت پای جان نازنین در میان باشد.
🍀رفتم تا رسیدیم به مقر بسیار کوچکی در کنار همین جاده خطوط نفتی . سنگری بتونی و محقر و بسیار مستحکم در زیر زمین. جایی که با یک پیچ کوچک از دهنه ی ورودی سنگر به محوطه ای بسیار کوچک که به زحمت ده نفر جمع و جور می توانستند بنشینند. می رسید. کمی تاریک و کمی نمور هم بود.
🍀یک سر پناه مثلِ پارکینگ سر پوشیده و موقت هم جلوی همین سنگر بود. و درست کنار جاده و آنطرف همین سنگر هم زمین باتلاقی شوره زار... شوشتری ، آزادی، سوداگر و حجةالاسلام میثمی که همگی از خوبان و صالحان و البته مسئولین و صد البته در این زمانه از شهدای گرانقدر دفاع مقدس و انقلاب اسلامی بشمار می آیند به برادر عزیز جعفری در مباحث گوناگون مشاوره می دهند. آنان کنار هم و دور نقشه منطقه نشسته بودند...
🍀در همین حین فرمانده یگان برای دادن آخرین وضعیت منطقه عملیاتی خود رسید. آقا عزیز با بیسیم صحبت میکرد و همزمان گوش میداد. اما این برادر میثمی بود که نکات عملیاتی را بر روی نقشه به فرمانده یگان گوشزد و سپس گفت؛ یا علی بروید دنبال کارها وقت تنگ است. انگار دشمن باز هم می خواست برای چندمین بار پیاپی پاتک نماید.
🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
💖هواللطیف
✍شاید برای شما هم پیش اومده باشه که گاهی اوقات همان طور که نگاهت به پرچمِ سبز حرم رضوی هست یا سرخی پرچم گنبد حسینی ؛ با هر بار وزیدن نسیمی که پرچم تکان میخوره ، انگار ضربان قلبت هم پر شور تر میزنه و دلت هم تکانی به خودش میده و میلرزه!
🌸حالا تصورش رو داشته باش ؛ وقتی چشمانت در چشمانِ زیبای #مهدی_فاطمه که گره بخوره ، با هرباردیدنش دلت هزار بار چطور میلرزه و هر بار هزار دفعه چطور عاشقش میشی!
💚 کُلُّهُم نورٌ واحِد یعنی همین
🌸دستات که به ضریح رضوی میرسه تمامِ جانت آرام میشه ؛ حالا اگه دستت به ضریح ارباب برسه چه به سر روح و جسم آدم میاد بماند.!
🌸 شاید آرزوی هر انسان دل باخته ای باشه که دستش رو در دستان پُر مهرِ#مهدیِ_فاطمه بذاره ؛ انوقت هست که تمامِ وجودت آرام و قرارمیگیره!
🌸دیدید چی شد!؟ چقدر ساده گذشتیم از لحظه های بیقراری و دلدادگی و هنوز هم موفق به دیدارش نشدیم . چه برسه که توفیق در جوارشان بودن ، نسیب آدم بشه و اشک شوقمان در این پدیده ی وصال بر گونه هامون سرازیر بشه . آه آن زمان چه شود...!؟
🌸 یادم افتاد ؛ هیچگاه ؛ حسین ابن علی علیه السلام را ندیده ام ؛! اما همیشه ی خدا دلتنگ حرم و گنبدش هستم. پس ما رو چه شده که ندیده؛! پسندیده ایم؛! و با هرتکانِ پرچمِ گنبدش قرار از کف نهاده و جانمان برایش در میرود.
🌸 ایهاالعزیز ؛ ما اگر شما را ببینیم ؛اگر دست در دستانتان بگذاریم ؛ اگر دل به چشمانت بسپاریم ؛ از شوق دیدارتان جان داده و تلف می شویم ؛! ای آقای خوبی ها و مهربانی ها... یابن الحسن جانمان و هر چه داریم بفدایت.
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🍀وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ
🍀 الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوب.
✍بهشت جایگاهی است که همه در آن جاودانه میشوند و کسی از آن کوچ نمیکند . به همین خاطر همه به حمد و ستایش پروردگار مشغولند و به نام دارالمقام مشهور است.
🍀 #سوره_مبارک_فاطر_آیات_شریف۳۵_۳۴
🍀بهشت برین را برایتان آرزو مندم💚
🌸 امام رضا علیه السلام :
💖دوستى با دوستان خدا واجب است.
💚همچنين دشمن داشتن و بيزارى جستن از دشمنان دوستان خدا و پیشوایان آنان واجب است.
وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۴۳۳
🌺الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلیِّ بنِ أَبِی طالِب وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷