eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
235 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸هواللطیف ✍کوچکتر که بودم بقعه آقا سید حسین محله مون پربود از کبوتر؛ما هم مدام میپریدم وسط کبوترها و بال و پر کبوترها صورت رو باد میزد و برخورد شون به سر وصورت و بدن مثل برخورددانه های تگرگ یخ بود. 🌸اماجمع شدن کبوترها همیشه ی خدا سببی داشت و اونم دونه پاشی بزرگتر های مهربون بود که بی وقفه ادامه داشت. اصلا هرکی نذر داشت چاشنی درخواستش کمی گندم بود که درمحوطه ریخته می شد. 🌸اون روزها حس خوب ما همین شلوغ کاری هابود،اما میدیدم که مسن ترها یه حس خوب دیگه ای رو با عمل به ما نشون میدادن،! 🌸وقتی میدیدن کبوترهادارن غذا میخورن راهشون رو کج میکردن و از مسیر دیگری بر می گشتن ، حتی اگه راهشون دورتر می شد.یا اینکه آرام تر گام بر می داشتندو این حس زیبا سالها با من زندگی میکنه! 🌸یادش به خیر چه روزهایی بود؛! این روزها که هوا سرد شده؛ شما نیز رسانه خدا باشید و عمل خیر و نیکی انجام بدید.کنارپنجره،حیاط منزل، نیاز نیست حتما گندم باشه ، خورده نون ، یا ته غذایی که باقی مونده هم مشکل رو حل میکنه 😊✋ 🌸 ✍نبی زاده
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸اتوبوس تک صندلی تی بی تی😊 ✍خدا جونم با نام تو حیات در رگهایم جاریست و آن را تو ضمانت نموده ای نمیدانم تا کی!؟تا کجا!؟چگونه!؟ اما میدانم نباید یادت را از یاد ببرم،میدانم امانتم در این کره خاکی؛! پس امان بده؛البته داده ای براین بنده ناسپاس تا شاید مسیری بهتر بجویم و مسیری ناب دریابم وبه نزدت شرفیاب شوم!کمکم نما.. 🍃ورق زدن و مقایسه برخی از حوادث گذشته چراغ راهی خواهد بود برای چنین روزهایی، جریان سفرها با اتوبوس، یا قطار و ماشین های توراهی درهشت سال دفاع مقدس هرکدام خاطره ای است برای همرزمان،اما برخی از جریانات همین اتوبوس هاهنوز هم تغییر نکرده و با شدت بیشتری در جریان ست. 🍃وقتی ازاتوبوس پیاده شدیم من به سرعت به سمت نماز خانه رفتم ومشغول ادای فریضه نمازشدم،خیلی احساس غربت کردم چون درهوای سرد کسی را یار نماز در نماز خانه زیبای سالن غذا خوری نیافتم. خیلی عجیب بودنماز خانه ای به این شیکی و تمیزی ، یک عود کنار طاقچه کنار مهر و تسبیح نمازخانه روشن بود. 🍃کف نماز خانه فرش دست بافت پهن بود. همه چیز سر جایش بود ، کتاب دعا ، قرآن و... زیبا و به یادماندنی... راننده گفته بود چون غذا دیرحاضر میشود وقت بیشتری در اینجا میمانیم و من هم بیشتر ماندم دریغ از یک نفر نمازخوان همسفر... 🍃بیرون آمدم، معمولاغذا نمی خوردم و می ماندم تا مسافران برگردند داخل اتوبوسی که در آن قفل بود.شاگرد راننده آمد دنبالم و گفت راننده میگوید بیا سرمیز ما،رفتم نزدیک دیدم راننده هاوشاگر روی میز پر از کباب و مرغ مشغول لذت بردن هستند. مجبور شدم بنشینم و غذا بخورم چیزی که به مذاق راننده دومی زیاد خوش نیامد. برای رو کم کنی هم که شده بود، نشستم و مشغول خوردن شدم. 🍃صاحب رستوران نزدیک تک تک میز ها می رفت و برای جوان ترها به صورت رایگان برنج و تکه ای مرغ اضافه می گذاشت. سر میزراننده ها هم آمد و با لهجه شیرین تبریزی خوش و بشی کرد.از راننده وصاحب رستوران تشکر کردم خواستم بلند شوم سه تا صد تومانی گذاشتم روی میز و رفتم بیرون... 🍃همه ی چند نفر دور میز و کنار میز با این کارمن شوکه شده بودند.صاحب رستوران تا نزدیکی درپشت سرم آمد،تا پول را بر گرداند ، قبول نکردم، گفتم من جایی نمیروم تا مجانی غذا بخورم ، شما خدمات دادید باید هزینه آن را بگیرید. آن سه نفر هم حسابشان با من...! 🍃صاحب رستوران که پیر مردی با صورتی پهن ومحاسن جو گندمی و پر پشت بود زد زیر گریه، گفت:پسرم احسنت، شیر مادرت حلالت باد! باز هم پیش من بیا خیلی کیف کردم، ای کاش... ای کاش... با او دست دادم دستش از شدت هیجان یخ کرده بود . 🍃 اجازه گرفتم تا بیرون بروم گفت: بیا کنار دخل بشین با هم حرف بزنیم و یه چایی بخوریم،گفتم مجانی ؛!؟خندید و گفت: پولش را میگیرم چه فکر کردی!! 🍃نشستم و او گریه میکرد. راننده سر رسید گفت آقا نبی ، حسین آقا پدر شهید هستند و اهل دل ،!و من به یکباره خشکم زد، دست و پایم را جمع و جور کردم و گفتم :حاج آقا اگه جسارتی کردم ببخشید.نشناختم؛! آقاآن عکس داخل نمازخانه فرزند شهید شما است!؟ گفت سرباز لشگر ۶۴ ارومیه بود . سال گذشته به دست ضد انقلاب شهید شد. گفتم کجا ، گفت نزدیکی های روستای هنگ آباد.گفتم آنجا بوده ام و انتقام سختی از ضد انقلاب گرفته ایم. در آنجا به تلاش فرزند شما و همرزمان شهیدم امنیت برقرار است. و مردم راحت تر زندگی می کنند.جاده آسفالته وحمام درست شده و... 🍃گفت :فرزندم سر صبح برای تامین جاده رفته،رفت روی مین ، تا برسانند به بیمارستان پادگان پیرانشهر شهید شده؛!وقت خداحافظی بود.بی خود نبود. هم نماز خانه و هم سرویس بهداشتی تمیز و مرتبی داشت هم غذایی عالی و با قیمتی مناسب و بهداشتی... خود راننده را همین صاحب رستوران وقتی می آمدند تبریز؛ آورده بود و رستوران را یاد گرفته بود. 🍃سواراتوبوس شدیم و با راننده دوم در ادامه ی مسیرهم سفر شدیم، راننده اول رفت رو بوفه پشت شیشه عقب اتوبوس بخوابد. یک ساعت نشده بود که راننده دوم گفت ؛ داداش بروبوفه بشین،اینجا نشستی مسئولیت داره برام ،خدای نکرده تصادف بشه ،جواب خانواده رو نمی تونم بدم... 🍃گفتم بوفه جا نداره گفت یه پیت حلبی بذارفعلا بشین...گفتم چشم، اما میدونی چیه من میرم عقب ، اما یادت باشه آهنگ بگذاری کلاهمون میره تو هم، مراقب باش که صداش بیادعقب پلیس راه باهات پیاده میشم و شکایت می کنم...گفت خب ،خب، حواسم هست فقط تو برو عقب ، گفتم مهمان نواز و مشتری مدار نیستی، خیری هم تو این کار برایت نمی بینم ،رفتم عقب و روی پیت حلبی بیست لیتری نشستم....بوفه هم حال و هوای خودش رو داشت. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال بخواهد. 🌸 ✍نبی زاده
✍رفیق باشی و پا کار تو مراسمات؛! 🍃اونقدر پاکدل و آرام نشسته باشی که... 🍃 کلام خدا رو با دل و جان می شنوی ؛! 🍃انگار یکبار دیگه هم که یادت نیست چه موقعی بوده همشو یکجا شنیدی💖🌸✋
🌸 مَن قُدِرَ عَلَیهِ رِزقُهُ فَلیُنفِق مِمّا آتاهُ اللّه 🌸هر کس روزی اش تنگ شد، پس بایـد (از همان چیزی که دارد) انفاق کند. 🌸 ۷ 🌸 امیرالمؤمنین علیه السلام هم فرمود: 🌸 اِذا اَملَقتُم فَتاجِروا اللّهَ بِالصَدَقَةِ 🌸 هنگامی که فقیر شدید، پس با صدقه دادن با خدا تجارت کنید. ✍ به زبون خودمونی یعنی صدقه کلید رزق و روزیه . همین 😊✋💖
🌸هوالعزیز ✍ برای من خیلی پیش اومده بود که از فاصله ای دور با امکاناتی کم و محدود وقت و بی وقت زنگ بزنم منزل و فردی پشت تلفن بگه الو بفرمایید. و من بگم ، مامان جون خوبین ، خواب که نبودین ! و مامان جون با اینکه استراحت می کرد، بگه بیدار بودم ! خوب شد که زنگ زدی! چرا اینقدر دیربه دیر، مادر...بعد گوشی رو بده بابا و بگه بیا پسرمون زنگ زده ... 🌸یه حس خوبی بود وقتی سایه ش بالای سرمون بود، این روزا دیگه مهر مادری رو در بین خودمون نداریم. اما اثرش سالهاست که پابرجاست !(خدا رحمتش کنه). 🌸نمی دونم تا حالا چنین چیزی براتون رخ داده یانه،!؟ اما حواستون به این عزیزان باشه، چون مدام به آدم انرژی مثبت میدن و لحظات آدم رو با حس خوبی روبه رو می کنن.💖😊✋ 🌸سایه شون بالای سر تون باشه و خیر ببینین و پیر شین!☺️✋ 🍃اگه امروز حال خوبی داشتین اولاً مهربون باشید ثانیاً دست به خیر؛! از هر نوعی که براتون مقدوره ؛ حتی شده یه صلوات✋😍 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 🌸 ✍نبی زاده
🌸وَيَجعَلُ الرِّجسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعقِلونَ 🌸و بر آنانکه تعقل نمی کنند پلیدی قرار می دهد. 🌸 ۱۰۰ ✍وقتی این آیه رو می خوندم متوجه شدم نادانی هام بسی بی پایانه و متوجه نیستم،😃 🌸از اون عجیب تر اینه که؛ فکر میکنم چندر غاز علمی هم که دارم ،بدرد خیلی ها میخوره و حیف میشه که کسی ازش استفاده نمی کنه😳😁✋ 🌸 ✍نبی زاده
خاطراتی از دفاع مقدس
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸اتوبوس تک صندل
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸اتوبوس تی بی تی بخش دوم ✍خداجونم ،می دونی که هر لحظه هزار و یک بار به یادت هستم ؛!تا بنده گناهکارت را با هزار و یک نام خود پاسخم دهی! تا مگر یک بار مرا بخوانی تا حقیرهرگز از پیشت رانده نشوم. 🍃شاید روزگار همیشه بروقف مراد نباشد و آنطوری که ما تصور می کنیم پیش نرود. اما خود آزمونی است برای روزهای پیش رو و اینگونه است که انسان متحول گشته و به تعالی خواهد رسید. 🍃آخر الامر، رفتم عقب و روی یه پیت حلبی نشستم تا کمی هم فاصله ی از تبریز تا قزوین را که چندین ساعت می شد ،از آنجا سیاحت کنم، اما اینطوری هم نبود. که راحت بشینی و کسی هم عین خیالش نباشه!! برو بچه های بوفه نشین به نوبت جای خودشون رو با اونایی که روی پیت حلبی می نشستند عوض می کردند. 🍃تازه ما شش نفر جزو معدود کسانی بودیم که می تونستیم هر پلیس را پیاده بشیم و کمی راه بریم با صدای بلند در سرما بگیم و بخندیم! و سیگاریها هم توی هوای سرد یه سیگار و چند نفری بکشن!! 🍃خلاصه تحمل ما هم تمام شد و کمی خوابیدیم و راننده از خود راضی هم از شهر قزوین رد شد و چیزی نگفت که نگفت ؛ حقیر سر از پا تقصیر ، زمانی متوجه شد که بیرون عوارضی قزوین تهران بودیم. گفتم راننده نگه دار، نگه دار پیاده میشم. و راننده همینطور می رفت. 🍃رفتم جلو و گفتم چرا نگه نمی داری !؟ گفت می خوای تو بیابون پیاده شی، گفتم از دست توی نا مرد بله ، نگه دار ببینم ... 🍃زد کنار و گفتم کیسه رو از توی بار بده ، رفتم پایین و وسیله رو برداشتم. داد مسافرها هم درآمده بود که چرا یه سرباز رو اینقدر اذیت می کنی !؟خدا رو خوش نمی‌یاد. راننده اول بیدار شده بود و سر رسید و ماجرا رو متوجه شد. 🍃گفت بیا بالا داداش اگه اینجا پیاده بشی جواب آقای... رو چی بدم ، من کل این ماشین رو مدیون کارهای خوب اون هستم. به راننده دوم گفت پیاده شو دیگه نمی خوام همراهم بیای ؛! رزمنده ها رو چرا اذیت می کنی... !؟؟ 🍃حالا ما شدیم مدافع راننده دوم و گفتم‌نمیشه که اینجا پیاده بشه ، سخته بگذار بیاد تا مقصد. من هم میام تهران و بعد بر می گردم، گفت درستش می کنم. ناراحت نباش! 🍃از جایی دور دست ،دور زد و رفت اونطرف اتوبان و ایستاد و من رو سوار یه ماشین اتوبوس تهران آستارا کرد.تا رشت پیاده شوم. خلاصه خدا حافظی کردیم و رفتم. سوار ماشین بشم. آمد و گفت پول داری ، به راننده گفت به حساب من سوارش کن ؛! و من رفتم بالا و رفتم عقب که بوفه سوار شوم راننده گفت داداش کجا می ری ، بیا همین جلو بشین و چنین شد که دوباره صندلی نشین کنار دست راننده شدم. 🍃 نماز که نگه داشت اول از همه رانندها و شاگرد رفتن نماز خانه و با هم نماز خوندیم، ظهر ناهار مهمان راننده شدم و به خاطر اینکه با راننده غذا خورده بودم یه بسته سیگار هم جیره از صاحب رستوران به من تعلق گرفت. فکر کرد شاگرد راننده دوم هستم! 🍃هر طوری بودداشتم بر می گشتم منزل ، سرنوشت چنین مقدر کرده بود، اتوبوس که مسافر رشت داشت رفت میدان شهرداری مسافرها رو پیاده کرد و زحمت من رو هم کم کرد. دوباره ماشین گیر آوردم تا منو ببره ایستگاه رشت لنگرود، همون خط معروف کناره ... 🍃با بنز دیزل سواری ۱۹۰ خودم رو رسوندم لنگرود و ابتدای شهر اول جاده کمربندی که ایستگاه بود پیاده شدم . و با ساک و کوله انفرادی سلانه سلانه راه افتادم به طرف منزل... 🍃توی راه مردم نگاه می کردند و لبخند می زدند. بعضی از مهربون ها آفرین می گفتند، بعضی ها میگفتن کمک بدیم ، حتی یکی با من هم مسیر شد و ساک رو از دستم گرفت و چند قدمی آورد... 🍃رسیدم سر کوچه یه اوضاعی بود ، کوچه بعد از ما سر دسته پیدا کرده بود و آقایی می‌کرد. قدیمی تر ها اصلا نبودن ، درب منزل رو که زدم کسی نیامد باز کنه ، انگار همه بیرون بودن... 🍃یکی از بچه های محله سر رسید و گفت : چی میخوای اینجا ... اسمش رو پرسیدم ؛ گفت ؛ محمد رضا بود... گفتم محمد رضای خالی یا پهلوی ... گفت هادی تواتری ، گفتم بچه این محلی ، گفت بله ، گفتم نمی شناسمت ، تازه اومدین این محل گفت برو آقا، برو روزیت رو جای دیگه بده... 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال بخواهد. 🌸 ✍نبی زاده
بنز ۱۹۰ دیزل که قدیما در خط کناره جاده رشت ، لنگرود مسافر جابجا می کرد .😁✋
🌸هوالمحبوب العزیز ✍ سفری دور آغاز میکنی؛ بمقصد ری تا برای آنان که، ۱۴ قرن، راهِ خانه‌ی امام، گم خواهند کرد؛جاده‌ای باز کنی کوتاه و سرازیر ... 🌸جاده‌ای که اولش امام، میانه‌اش امام، و پایانش امام است! 🌸راز سینه‌ی تو که به موطن ری فرود آمد؛ سرسپردگی در معیّت امام است، تا لحظه‌ی رسیدن به مقام "أنت ولیّنا حقّاً " ... این جاده‌ را زندگی کردی؛ تا ببینیم و بفهمیم. 🌸 جریان تمدن‌سازی الهی، از سینه‌ی تو، و از لحظه‌ای که راه ایران در پیش گرفتی، آغاز شد،و بزودی به مقصد "یوطّئون للمهدی سلطانا" خواهد رسید. 🌸درود بر تو، روزی که زاده شدی و روزی که فوج فوج، بشر در جاده‌ای که تو آغازگرش بودی؛ به آغوش امام‌شان خواهند رسید! 🌸تهنیت به مناسبت ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه 🌸 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸وَاللَّهُ ذو فَضلٍ عَلَى المُؤمِنينَ ‍ 🌸و خداوند نسبت به مؤمنان، فضل و بخشش دارد. 🌸 ۱۵۴ ✍ شاید تا حالا درخت میوه کاشته باشید، گاهی اوقات درختی که می کارید خیلی دیر میوه میده و امکان داره حتی نتونید زير سايه اش استراحت کنید. اما با این حال چنین درختی رو میکارید، چرا !؟چون مفهوم زندگی و بخشش رو یاد گرفتید. 🌸هنگامی که عملی خیر خواهانه رخ میده، یه حس درونی ما رو مجاب میکنه تا فضل و بخشش خودمون رو بی ادعا و در نهایت لذت انجام بدیم. 🌸 خوش بحالتون اگه از این دست اعمال رو به نام خودتون نزد خدای متعال ثبت میکنید. 😊✋ 🌸 ✍نبی زاده
🌸هوالحکیم 🌸امام‌ خمینی رحمت الله علیه 💖 🌸من از خدای تبارک و تعالی می خواهم که این ریشه های گندیده ای که از آن رژیم مانده است با دست توانای ملت و جوانان برومند ما قطع شود. 🌸ما راه را به آخر نرساندیم،ما تاکنون اسلام را به آنطور که هست پیاده نکردیم،تا اینجا که ما رسیدیم فقط دست چپاولگران را و دست اجانب را تا حدودی از کشور خودمان و از خزائن خودمان قطع کردیم و دزدهای کشور را بیرون راندیم. 🌸توطئه ها باز هست ریشه های فاسد بازهست باید با همت شما جوانان ملت این توطئه خنثی شود و این دست های فتنه انگیز قطع شود. 📚صحیفه نور ، جلد ۶ ، صفحه ۴۷ 👈بیانات امام خمینی (ره) در جمع عشایر ایلام مورخ: ۱۳۵۸/۰۲/۰۱ 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸هوالعزیز 🌸امام خامنه ا ی مدظله‌العالی 💖 🔰مَا خُيِّرَ عَمَّارٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ إِلَّا اخْتَارَ أَرْشَدَهُمَا... 🔰عمار همیشه کار سخت تر را انجام میداد. بین دوکار خیر، کار سخت تر را انجام میداد. 🌸این حدیث در صدد این است که یک ضابطه کلی به ما بدهد. ضابطه کلی این است که انسان در امور خیر، سراغ کار سخت تر برود. 🌸در مواجهه با جبهه عظیمی از دشمن که با ابزارهای سخت و نرم در مواجهه با پرچم برافراشته اسلام قرار گرفته بعضی کارها آسان است و بعضی کارها سخت. 🌸در بعضی کارها پیدا کردن یار لازم است، فحص لازم است، مطالعه و بررسی لازم دارد و ... ولی ما معمولا سراغ کارهای سهل میرویم. 🌸امروز حوزه های علمیه خصوصا حوزه علمیه قم وظایف سنگینی برعهده دارند که کارهای سختی هم هست. اینکه شاگردانی بپرورانیم کارخوبی است ولی کار آسانی است. من نمیگویم درس ندهند ولی از کارهای سخت نباید غفلت کرد. 🌸امروز ابزار دشمن برای تغییر باورها چیست؟ 🍃ما برای جلوگیری از تغییر باورهای مردم چه باید بکنیم؟ 🍃انجام دادن آن هم نوشتن کتاب نیست؛ بنشینیم و کتابی درباره ولایت فقیه بنویسیم؛ 🍃اینها کار سهل است.کار سخت این است که: 🍃راه دشمن را بشناسیم. 🍃راه نفوذ به او را بفهمیم. 🌸میلیونها دانشجو مشتاقند یک تعریف درست از اسلام بشنوند ببینیم چگونه میشود این را انجام داد. 🌸مَا خُيِّرَ عَمَّارٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ إِلَّا اخْتَارَ أَرْشَدَهُمَا ... این درس است برای ما... 🍃۲۲ فروروین ۱۳۹۵ درس خارج فقه 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷