🌸هوالشافی
🌸هفدهم شوّال
🌸 وفات ابا صَلت هروی رَحِمَهُ الله
✍در این روز در سال ۲۰۷ هجری قمری ثقه ی جلیل ابا صلت عبد السلام بن صالح هروی که اهل هرات بود پس از آزادی از زندان مأمون از دنیا رفت. (۱۰)
🌸ابا صلت از اصحاب امام رضا علیه السلام و از خواص شیعیان بود، و کتاب «وفاة الرضا علیه السلام» تألیف اوست.
🌸در ایران دو قبر منسوب به آن بزرگوار است :یکی در بیرون شهر مشهد مقدّس، و دیگری در دروازه ری قم (۱۱)
🌸 که قبر منسوب به او در قم طبق تحقیق اعتبار بیشتری دارد.
🌸بنابر قولی دیگر وفات او در ۲۴شوّال سال ۲۳۶ هجری قمری است. (۱۲) و (۱۳)
📚 منابع :
۱۰. مستدرک سفینة البحار : ج ۵، ص ۲۲۴. کرامات رضویّه علیه السلام : ص ۷۵.
۱۱. مراقد المعارف : ج ۱،ص ۱۰۸ـ ۱۰۷.
۱۲. تاریخ بغداد : ج ۱۱، ص ۸۲.
۱۳.تهذیب الکمال : ج ۱۸، ص ۸۱.
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸هوالقادر
🌸هفدهم شوّال
💥جنگ خندق (۱)
✍در این روز در سال ۵ هـ غزوه ی خندق (احزاب) و کشته شدن عمرو بن عبدود به دست امیر المؤمنین علیه السلام به وقوع پیوست، و این جنگ در زمستان به وقوع پیوست. (۲)
🍃وقوع جنگ خندق را بعضی در ۸ذی القعده (۳)
🍃و بعضی در ۱۵ شوال گفته اند، (۴)
🍃و استبعادی ندارد که شروع جنگ در ۱۵ شوال باشد. همچنین به قولی غزوه ی خندق در سال ۴هجری اتّفاق افتاده است. (۵)
🌸در این جنگ تعداد مسلمانان سه هزار نفر و تعداد شهدای مسلمانان ۶ نفر بود. تعداد کفّار ده هزار نفر بود ولی تعداد مقتولین کفّار ذکر نشده است.
🌸در این جنگ مسلمانان داخل مدینه در اطراف شهر خندقی کندند. مشرکین ۲۵ روز مدینه را محاصره کردند و از هر طرف که خواستند وارد شوند خندق بود.
🍁در اثنای این کار منافقین جسارت ها به پیامبر صلّی الله علیه و آله نمودند و عمرو بن عبدود مبارز طلبید ولی کسی جرأت نکرد. شخصی از شجاعت های عمرو سخن گفت، و در مردم ایجاد ترس کرد.
🍃وی که از شجاعت عمرو بن عبدود سخن گفت و رعب و وحشتی در دل مسلمانان انداخته بود به عبد الرحمن بن عوف گفت :
🍃«اگر عمرو بر ما چیره شود همه ی ما را خواهد کشت. بهترین راه این است که محمّد را دست بسته تحویل آن ها دهیم؛ و خودمان به قوممان ملحق شویم» !! (۶)
🌸 این جا بود که آیاتی از سوره ی احزاب نازل شد !! (۷)
🌸در چنین شرایطی پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمودند :
🌸«چه کسی به مبارزه ی عمرو می رود تا من بهشت را برایش ضمانت کنم» ؟ آیا دوستی هست که شرّ این دشمن را کفایت کند ؟
🌸آقا و مولایمان اسد الله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود :
🌸«من به مبارزه ی او می روم».
🌸پیامبر صلّی الله علیه و آله سکوت کردن ، و تا سه بار این کلام را فرمودند، و هر سه بار امیر المؤمنین علیه السلام برای مبارزه اعلام آمادگی نمودند.
🌸آخر الأمر پیامبر صلّی الله علیه و آله اجازه فرمودند و با دستانش عمامه بر سر آن حضرت پیچیدند و امیر المؤمنین علیه السلام حرکت کردند. در این هنگام پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
🌸«بَرَزَ الْاِیمانُ كُلُّهُ اِلَی الشِّرْکِ كُلِّهِ» (۸) : به تحقیق تمام اسلام در مقابل تمام کفر ایستاد.
🌸بعد از آن عمرو بن عبدود اسلام اختیار نکرد و دست از جنگ بر نداشت، امیر المؤمنین علیه السلام او را به یک ضربت از پا در آورد.
🌸در این حال صدای تکبیر مسلمین بلند شد و پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
🌸«مبارزه ی علی بن ابی طالب علیه السلام با عمرو بن عبدود در روز خندق از اعمال امّت من تا روز قیامت افضل است». (۹)
📚 منابع :
۱. بحار الأنوار : ج ۲۰، ص ۲۸۱ ـ ۱۸۶، ج ۳۹، ص ۷ ـ۱. و ... .
۲. فیض العلام : ص ۷۷ ـ ۷۶. و ...
۳. کشف الغمّة : ج ۱، ص ۱۵۰. الموسوعة الکبری فی غزوات النبیّ الأعظم صلّی الله علیه و آله : ج ۳ ص ۵۸.
۴. توضیح المقاصد : ص ۲۹. و ... .
۵. بخاری : ج ۴ ص ۱۵۰۴. و ... .
۶. کتاب سلیم بن قیس هلالی رَحِمَهُ الله : ج ۲، ص ۷۰۱. و ... .
۷. «إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَا، هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً، وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً ... يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنْبَائِكُمْ وَ لَوْ كَانُوا فِيكُمْ مَا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلاً».
۸. کنز الفوائد : ص ۱۳۷. و ... .
۹. الغدیر : ج ۷، ص ۲۰۶. و ... .
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
💖 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
💖 اْلْسْلْاْمْْعْلْیْکْْیْاْْاْبْاْْصْاْلْحْْاْلْمْهْدْےْ(ْاْرْوْاْحْنْاْفْدْاْهْ)ْ
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸جمعه های مهدوی
🌸 السَّلامُ عَلَيْكَ حِين تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ
🌸سلام بر تو هنگامی که سپاس و استغفار مینمایی و همیشه ی خدا، ما با دستانی خالی ؛ ادعای دوست داشتنت را داشته ایم عجب معادله نا برابریست #یاایهاالعزیز😔
🌸مهدی جانم؛! امروز بیا و حاجت روایم نما با دادن پاسخ سلامم😊✋در دلم پاسخت را به جان خریده ام ، همین پاسخ ناشنیده هم سرمایه ایست تا ابد برای عمر ناچیزم. وَ
🌸سلام بر مولای مهربانی ها ؛ همانا که وعده ی حتمی خداست، و اتفاقِ خوبِ ناگهان ترین ها و سلام بر وارث حیدر کرار آقا امیر المؤمنین علی عليه السلام و همچنین سلامی بر منتظران و دعاگویان حضرتش
🌸السلام علیک یا وعدالله الذی ضمنه...
🌸یابنالحسن مدام گوش به زنگیم و چشمانمان به راه تا نسیم محبتتان خبری آرد از روز موعود و ندای حقتان.!حلالمان فرماییداگر آزرده خاطرت می نماییم، دنیایمان پُر است از خدعه و نیرنگ و فریب و نامردیهاست، و اگر بیراه میرویم ، منتظریم تا خود سربرا همان فرمایی ؛!
🌸مهدی جان ؛! ای که فدای مقدمت جان و تن و هستی ماست؛برای ظهورت ، برای دیدنت ثانیه شماری می نماییم یک دم به التماس هایمان توجه ای فرما ؛ تا بیایی آقا جانم.!
🌸یابن الزهرا؛! شبهای پُر از ستاره و شهاب های آسمانی را دیده ام بسی زیباست، اما نه چندان که رویت رخ ماهتان چنین و چنان است. اصلا می خواهی اعترافی نمایم، به این گدای بی مقدار و رو سیاه رحمی فرما و بیا؛!
🌸یا ایهالعزیز در چاه غفلتِ منیت خودم غرق گشته و امیدی به احوال پرسی یت است اگر به درون چاه نیز نظری بیافکنی؛!
🌸 مهدی جانم ! عجب بی کس و کارو تنها شده ام ؛ سپیده که میدمد، خورشید را می بینم، اما دیدن رخ آفتابی یتان در آدینه ای مهدوی حرفها برای سرودن داشته و دارد منتظریم یابن الحسن؛!
🌸ایهالعزیز خود پناه قلبِ منِ بی پناه باش💖✋
🌸﷽اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸
🌸 #خوبان_عالم_دعا_بفرمایید✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
📚 زیارتِ آلِ یاسین
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸یکی جلوی این آدم رو بگیره برگ سوم😊✋
✍بعضی اوقات کارها روی آرامش به خودش میگیره و با وزش بادی موافق به آرامی درآسمان خیال درحرکت هستی که به ناگاه جهت باد عوض شده و به سمت دیگری روانه میشود و این رسم روزگاریست که به آن توجه می نمایی...
🍃آن روزها کسی به پست و مقام و مرتبه شغلی توجه ای نداشت همه ی کارها فقط و فقط برای رضای خدا بود و بس ، هرچه فعالیت می کردم به این خاطر بود که کارها به سمت و سویی که تعیین شده پیش رود و رضای باریتعالی در آن حتما لحاظ شده باشد.
🍃با تمامی اعضای ستاد قرارگاه آشنا شدم گروهی از مرکز منطقه می آمدند و می رفتند برای سر کشی و اعمال نظر و قدرت مسئولیتی اما همه و همه به محض رفتن آنها بر می گشت به حالت اولیه خودش و دستورات رئیس ستادی که از خوبان دو عالم بود. و هنوز هم هست و دوست داشتنی تر از قبل...
🍃وضعیت تغذیه در قرارگاه نسبتأ مناسب بود اما دارای کیفیت مناسبی نبود، ابتدا همه در کنار هم غذا صرف می کردند، دقیقا پس از نماز سفره پهن می شد و ... امابه تدریج با فعالیت بیشتر پرسنل کادر دیگر آنها را در مسجد نمی دیدی و بیشتر در یگانهای رزم و خط مقدم حضور داشتند. و وقتی بر می گشتند در محل اتاق غذا می خوردند. و به تدریج دریافت غذا بیشتر و بیشتر و کم کم اسراف رخ میداد و از دست مدیر داخلی هم کاری بر نمی آمد تا اینکه محلی را برای اینکار در نظر گرفتیم و فقط در همانجا غذا سرو می شد.
🍃نان در قرارگاه با گونی آورده می شد و از کمک های مردمی بود...واز یک نان لواش فقط قسمت وسط آن درحدود یک وجب ونیم قابل استفاده بود و بقیه کپک زده می رسید. هم به دلیل گرمبودن نان در هنگام گذاشتن در گونی و هم مدت زمانی که از پخت آن می گذشت.
🍃غذاهای نونی زیاد دیده میشد.کوکو، آبگوشت، آش ، عدسی، حلیم گندم، تخم مرغ پخته و خیارشور، کالباس، پنیر و گوجه خیار، نون و ماست سبزی،آب دوغ خیار هم ازغذاهای خوب آن دوران بود که به عنوان یک وعده غدایی پذیرفته شده بود.
🍃در این بين به افرادی هم بر می خوردیم که شاخص از آب در می آمدند. مثلا پیر مردی بود اهل قوچان با سنی حدود ۶۵ تا ۷۰ سال چوپان بود و اهل دل و بسیار سلحشور با آگاهی کامل به شکسته بندی و داروهای گیاهی و کارهایی که هر کدامش به تنهایی ماجرایی برای خود دارد.
🍃او به ما ثابت کرد که می تواند سی عدد تخم مرغ نیمرو را که با مقداری مناسب و البته زیاد در کره سرخ و آماده شده است را به تنهایی بخورد. واقعا دو مرحله را خودم از نزدیک شاهد بودم.😁😳
🍃این پیر مرد چپوق میکشید که روشن کردنش با یک چوب کبریت انجام می شد ،اما کار هر کسی نبود.مواد داخل چپوق هم از گیاهانی بود که خودش خشک و تهیه می کرد و در پاره ای از مواقع هم تنباکو آماده میکرد و می کشید.
🍃 هیچ شخصی تا زمانی که او در قرارگاه بود نتوانست چپوق او را روشن و بکشد.از محالات بود و ساری هایی که روزی دو پاکت سیگار میکشیدند برای آن مسابقه می دادند. و اگر روشن نمی کردند ،کله ی چپوق پیر مرد بود که بر سرشان فرود می آمد. 😁
🍃یکی دیگر از رزمندگان بسیجی که در قرارگاه ظاهر شده بود فردی بود که به نام آقا محسن ، آچار بدست بود و همه فن حریف اولین بار او را برای تعویض شیلنگ های گاز آبدار خانه مسجد دیدم ، اما با مهارتی عجیب چند سیلندر گاز را از طریق لوله ای که خودش ساخته و عایق بندی نموده بود به همدیگر مرتبط نمود.
🍃میشد هرکدام از آنها را جداگانه تعویض نمود.هرچند استاندارد نبود اما در آن روزگار کاری عجیب و غریب بود و رفع کننده مشکل آبدارخانه مسجدی که خارج از آن و در چادر بنا شده بود و سیلندرهای گاز هم با فاصله از چادر و در فضای باز...! تا زمانی که در قرارگاه بودیم اتفاقی رخ نداد و هیچ شخصی هم نمی پرسید چرا گاز این آبدارخانه همیشه وصل است و روشن 😊💖✋
🍃همه این موارد به یُمن ارتباط خوبی بودکه به هنگام برگزاری صبحگاه و سر سفره غذا وبا کمک مدیرداخلی قرارگاه مییافتم،سپس چنین افرادی را به تدارکات معرفی میکردم و از خدمات آنان بهره مند می شدیم.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌺✍وجیزه ای به حضرت دوست ؛ یکم
🌺مهربانا،از امروز یکبار دیگه میخوام زندگی کردن رو به راه و روشی نو شروع کنم،!
🌺حتما"میدونی چرا !؟ مدت ها هست که زندگی رو بدون مقدمه چینی اولیه،تجربه اش کرده ام ،اما از این ساعت باز هم میخوام یه طور دیگه ای شروع و ادامه اش دهم.
🌺 خدا جونم؛! خوب اینو فهمیدم که بازم میگی بستگی به خودم داره ؛! دستم که به آسمونها نمیرسه اما میدونم که دستی هست فوق دستها و به سادگی دستش به زمین و زمینی ها میرسه☺️
🌺رئوفا ؛!همه ی طول عمرم عادت کردم به دیدن پی در پی سایه روشن های روزگارِ زندگیم، اونقدر سایه و روشن دیدم که چندین دهه ازش میگذره هر بارهم تجربه ای نو و سازنده تر!
🌺هر بار که سایه روشن های زندگی رو دیدم قدمی در جهت و یا عکسش برداشتم خودت هم شاهدی که برای رشد و بالندگی بوده ، اما چقدر؛راستش رو بخواهی خودم هم نمیدونم؛!
🌺فقط میدونم هر بار که نوری در کار بوده رشد کردم ؛ هر بار که سایه ای شده ؛ تلاشم را افزودم تا از تنگناهای زندگی رهایی یابم. بابت این همه لیاقتی که برایم فراهم شده و مجالی که یافتم شکرت ، میدونم جوانه زدن سخته ، اما چه میشه کرد.
🌺خدایا ؛!همانقدر که در زندگی، نور برام کمال خواسته ، سایه هم برام آسایش بهمراه آورده ،! دراین بين اگرمانع ای هم پیش اومده،کافی بود کمی صبوری کنم تا بهترین ها برایم رقم بخوره،میدونم که میگی پس چرا نکردم!؟
🌺رحیما؛! میدونم در تمامی مراحل و نقاط زندگیم نمره قبولی نگرفتم؛ چرا !؟چون همین کلمه ی چهارحرفی تحملش برام خیلی سخت بوده #صبور ،! شاید هم فقط برای حقیری چون من، چنین بوده به هر حال
🌺این نوع زندگی کردن برایم ماجراهایی هم بهمراه داشته ، گفته بودی مثل تو ، تجلی ای از نور و اسماءت باشم باورکن تلاش کردم، باور کن متواضعانه و خالصانه ازت دانش و آگاهی خواستم تا
🌺کریم باشم و رحیم، تا، جواد باشم و رئوف تا عالم و علیم باشم؛! آنچه پاسخش را نیافتم آنست که میزانش را برای خودم نفهمیدم، حتما" میپرسی چرا!؟ چون آنقدر اقیانوس مهربانیت گسترده و عظیمه که ذره ای از آن هم برای خودش دریایی بی کرانه،!
🌺درچنین نقطه ای شناور بودن و شنا نمودن و رسیدن به ساحلی که اصلا نمی خواهی به آن بررسی ، خیلی دشواره، اما تلاشم را نمودم تا به مهربانی هایت پاسخی در خور تحسین داده باشم، میزانش را خود محاسبه و برایم ذخیره نما💖✋
🌺 حکیما؛! نمیدانم اگر روزی از شاگردی به استادی که نه ، به معلمی برسم بازم دستم را خواهی گرفت،!؟ میدانم تا هر کجا که بخواهم بامن هستی آخر تو همان خدایی هستی که ابتدا و انتهایش بی کران و بی وصف است.
🌺همان خدایی که یا من هو رب کل شیء است ؛! خدای تمامِ ، تمامِ مخلوقات هستی و دریافته ام اگر بخواهم صعودی به بی نهایت ها داشته باشم با من و در کنارم خواهی ماند حتی برایم بالِ پرواز فراهم خواهی نمود، تا از فرش به ارش برسم .
🌺کریما؛! هر روز در سبد سبدِ زندگیم فرصت هایی رافراهم نموده ای تا نه نگران امروزم باشم و نه فردا و فرداهای دیگرم ؛ چرا!؟چون شایسته تر شوم و از اشتباهات دیروز و امروزم پند گیرم و فردایی زیباتر بسازم، آیا فردایم را تدبیر خواهی نمود ؛!؟میدانم پاسخ مثبت است در این میان دعایت خواهم نمود تا دعایم را مستجاب نمایی...
🍃الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ 👈 الهی آمین💖✋
🌸والعاقبه للمتقین
🌸 #خوبان_عالم_دعا_بفرمایید✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌹رهبرمعظم انقلاب اسلامی امام خامنه ای مدظلهالعالی:
🌷من بروجردی را از یاد نمی برم و هیچ وقت فراموش نمیکنم.
🌷 غالبا هر وقت كه بحث شهدا پيش میآید، شهيد بروجردی جلو چشم من است.
🌷 سالروز شهادت شهید محمد بروجردی را به همرزمان عزیزم تبریک و تهنیت عرض می نمایم و آرزوی شهادت فی سبیل الله را برایشان از خداوند منان خواهانم.
🌸 #خوبان_عالم_دعا_بفرمایید✍ نبی زاده🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
✍🌷به مناسبت یکم خرداد ماه ۱۳۶۲ #سالروز_شهادت 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸یکی جلوی این آدم رو بگیره برگ چهارم😊✋
✍وقتی صبح ها از خواب بیدار میشی همه چیز مبهم به نظر میرسه طول میکشه تا به تصمیم درستی برسی ، کما اینکه زمان در حال عبور هست و سپیده دمان پر حرارت؛! در این بين کافیه کمی عاشقانه تر رفتار کنی و به استقبالش بری و در این برگ از خاطراتم برایتان درخشش آفتابی را طلب می نمایم که گرما بخش وجودتان گردد.
🍃مدتی هست چفیه به کمر و با لباس نظامی هر روز صبح بعد از مراسمات مذهبی نماز و زیارت عاشورا به سر وقت نیروهای اعزامی میروم و آنها را برای صبحگاه آماده می نمایم.
🍃آن روز هم همین کار را انجام دادم، پیر مردی از راه رسید و گفت : برادر اینطوری نیروها را بیدار و به مراسم دعوت نکن ؛!
🍃گفتم بفرمایید شما نیروها را بیرون بیاورید. باور کردنی نبود با کمترین سرو صدا و فرمان های اضافی همه بیرون به خط شدند. از آن پس مطلبی جدید یاد گرفتم، که هر کاروان و گروه اعزامی بالأخره در خود بزرگی دارد که در طی همان چند روز بوجود آمده و کافیست او را هماهنگ نمایی تا بقیه را به طور کامل در اختیار داشته باشی...
🍃آن روز خود به خودصبحگاه به شیوه ای جدید اتفاق افتاد.به جای حرکات سبک و نرمشی پس از گرم کردن برادران رزمنده رفتم روی توانایی های فردی ، دستها جلو و تا پنجاه بشمار...پاها بالا و تا بیست بشمار وزمین خوردنهایی که نمیشد از آن جلوگیری نمود و خنده هایی عاشقانه و از ته دل،بلند میشد.
🍃روزگار عجیبی بود، از هر فردی درس و عبرتی میگرفتم، یکی از برو بچه های اعزامی از خراسانی برایمان در حین نرمش صبحگاهی با نوای خراسانی شعری بلند بالا را میخواند و ما هم ورزش می کردیم.
🍃به وقت صبحانه وقتی در کنار نیروهای بسیجی قرار میگرفتم، دنیا ،دنیا مهر و محبت و صمیمیت بود که رواج داشت. نان ها را با گونی بر روی سفره میریختند و با تکه های پنیری که در کنار سفره بود صرف میشد. با لیوانهای قرمز پلاستیکی دسته دار...
🍃دعای سفره خوانده میشد و لقمه هایی که رزمندگان برای هم میگرفتند وگاهی اوقات شیطنت؛ و خودشان میخورند و رفیق خود را دهان باز محروم از آن؛ گاهی اوقات مربای هویچی بود که به جای روانه شدن به دهان به گونه ی بسیجی برخورد میکرد و خندهی رزمندگان را در پی میداشت.
🍃میشد شوق و شعف دنیایی را برای رسیدن به آخرتی ابدی و کمال انسانیت در ساده ترین روند زندگی جست و جو نمود. دور نشویم...
🍃پس از مراسم صبحگاه ؛میشدم همان نیروی کادر مقید به انجام وظیفه و سخت گیر و غیر قابل تأمل 😁 بارها و بارها تاکید نمودم که مصوبه ی فرماندهی هست، اتاق ها را تفکیک کنید و وظایف را مشخص فرمانده بیاید جایی ندارد و مشکل ایجاد میشود...
🍃 اما آنقدر جا کم بود و آنقدر کار و گرفتاری های هدایت ستادی و پشتیبانی سخت و دشوار و زیاد که از این مطالب به راحتی می گذشتند .
🍃اما با سماجتم، دو اتاق خالی شد و تجهیز گردید به پتو و وسائل و تجهیزات اداری ساده و پارچ و لیوان و...در آن گذاشته شد وعجب اتفاقی درشب همین روز فرمانده منطقه بهمراه چند نیروی جدید شبانه به قرارگاه رسیدند.
🍃گشنه و خسته، نشد جلسه ای برقرار شود.فقط سئوال میشد اتاق فرماندهی کجاست، اتاق عملیات، اتاق اطلاعات ، اینکه دفترفرماندهی و دبیرخانه راه اندازی و فعال هست یانه!؟ واقعا"پاسخی نداشتم تا بگویم، چیزی هم نگفتم، هر بار هم سخنی به میان می آمد از اتاق به بهانه ای خارج میشدم، تا رئیس ستاد خود گزارش نماید.
🍃با این حال به وقت نماز و زیارت عاشورای صبح، همه درمسجد بودند، وهنوزبه درب ساختمان خود نرسیده بودند که با مراسم صبحگاه غافلگیرشدند. و به مراسم و جمع صمیمی ما رسیدند،متعجب که حقیر صبحگاه اجرا میکنم و متعجب تر اینکه رفتیم برای دویدن و با شعار های پادگان آموزشی و پاسخهای رزمندگان شوری به پا شده بود. و از چشم فرمانده پوشیده نماند.
🍃به هنگام صبحانه ای که باگوجه و و تخم مرغ املتی را با کره سرو سامان دادم و با باقیمانده خیارشورهای از شب مانده سفره ای چیده شد و همه ی مسئولین در حین صرف صبحانه ای دلچسب با یکدیگر اطلاعات خود را تبادل میکردند.
🍃چایی آتشی که بر روی هیزم تهیه شده بود همه را غافلگیر نمود.با این حال تحول در پادگان دیگر به خوبی قابل مشاهده بود. و مورد تشویق و احسنت فرمانده و معاونین قرار گرفتم و همه ی خستگی ها از تنم خارج شد.
🍃رئیس ستاد هم از حقیر تعریف کردو گفت که کچلش کردم و همین دو تا اتاق هم به همت این بنده ی خدا و در آخرین لحظات آماده شده و اگر نبود این حال و شور دیشب شرمنده میشدیم😁 تا بعد😊✋
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷