🌸وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا
🌸و هر کس نفسی را حیات بخشد (از مرگ نجات دهد) مثل آن است که همه مردم را حیات بخشیده.
🌸 #سوره_مبارک_مائده_آیه_شریف۳۲
✍گاهی اوقات مرگ میتونه به شکل های مختلفی صورت بگیره ؛!
🌸خدای مهربون هم گاهی اوقات نجات بخشی می فرسته تا آدمی رو از مرگ وفلاکت حتمی نجات بده ؛!
🌸 امروز اولین روزی هست که نجات پیدا کردیم؛! و ۴۴ سال به همین سادگی مثل برق و باد گذشت. با فراز و نشیب هایی که داشتیم .
🌸فقط یه موضوعی فکرم رو مشغول خودش کرده؛!
🍃از این تلاطم درس و سرمشق گرفتیم،!؟
🍃می تونیم همین سرگذشت رو تبیین کنیم؟
🍃هر شخص در جایگاه خودش چه کاری تا به حال برای به ثمر رسوندنش انجام داده!؟
🍃چند نمونه رو برای خودت بِشمُر ببین کجای تاریخ ایستاده ای💖✋
🌸فاعتبروا یا اولی الابصار
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 سادگی
✍نمی دونم شما خودتون رو چطور فرض می کنید. اما قبل ترها خیلی ساده بودم. اما ساده لوح نه☺️✋
🍃می خواست عملیات بشه و به يقين هم رسیده بودم که مقدمات عملیاتی در حال شکل گیری هست.اما هیچی مشخص نبود همه چیز خیلی درهم و برهم و پیچیده شده بود.
🍃تو خرمشهر مکان خوبی پیدا شده بود و به قرارگاه اجرایی ما هم دستور داده شده بود که خوب تجهیز کنه و سایر بخش ها هم به آرامی و به نوبه خودشون دست به کار شده بودند.
🍃اما یه چیزی خیلی مشکوک بود. و این که خیلی اصول اولیه رعایت نمیشد. یعنی خیلی سفت و سخت نمی گرفتند. هرچند اصلاً معلوم هم نبود که از چه قراره و چی میخواد بشه...
🍃چند روز بعد رفتیم قرارگاه تاکتیکی خودمون قرارگاهی که از خیلی قبل تر ها وجود داشت. برابر برنامه قرار نبود اصلا چیزی بگم و ساکت بودم تا دوباره تو دام فرمانده و معاون ها نیافتم .اما ساده بودن من کار دستم می داد.
🍃خلاصه فرمانده گفت به بچه های اجرایی قرارگاه بگید بیان تا دستورات جدید بدم. یا خدا دوباره چی میخواد بشه!؟ گفت : اینجا رو برای قرارگاه فرماندهی تجهیز کنید. و از اون روز به بعد کار تجهیز اونجا هم شروع شد.
🍃یکی دو هفته بعد شایدچند روز هم کمتر و یابشترباز هم راه افتادیم سمت اندیمشک دیگه یاد گرفته بودم ؛جلو پلیس راه دورمیزدم و بر میگشتم.اما این بار نتونستم طاقت بیارم گفتم حاجی یه قرارگاه خرمشهر ؛ یکی مقر تاکتیکی قبلی مگه میخوایم با آمریکا بجنگیم. خنده بود که بلند شد از داخل ماشین.
🍃یکی که دقیقا یادم نیست کی بود از عقب گفت: نتونست طاقت بیاره ،خوش بحال عراقیها میشه وقتی بدونن چه آشی داریم براشون میپزیم. اما من همچنان کنجکاو و داخل ماشین هم خنده😁💖✋
🍃رفتیم تا رسیدیم به سهراهی، بنا به دستور گفته شد برو سمت راست. نمی دونم از کجا میرفتیم به سمت هور هم از جاده اصلی و هم از فرعی و فرعی های دیگه تا اینکه رسیدیم جایی که لودر و بلدوزر و کامیون ها بشدت کار میکردند.
🍃من که داخل ماشین بودم و اجازه پایین اومدن نداشتم.! اما حرکات و سکنات نشون میداد اقدامات مهندسی خیلی زیادی در جریان هست. با گرد و خاک زیاد. هواپیماهای عراقی هم تو آسمان دور ، دور میزدند.
🍃وقتی همه داخل ماشین نشستند، گفتند بریم قرارگاه خرمشهر اما جالب اینجا بود که هیچ شخصی نمیگفت از کدوم ور باید برم... من هم حرکت کردم اصلا"هم نمی دونستم از کجا باید برم. اگه حرف هم میزدم باعث خنده میشدم...
🍃رفتم تا اینکه داد یکی در اومد اشتباه میری از اون یکی راه برو ؛ مسیر رو درست کردم و رفتم و به جایی رسیدیم که دیگه میدونستم کجا هستم. و سریعتر از همان منطقه جدا شدم و رفتیم به سمت خرمشهر
🍃رضاآزادی گفت: نبی خب یاد گرفتی !؟ گفتم نه؛ گفت خب همین هم خوبه که جایی رو بلد نیستی؛! گفتم آره باید بگم بلد هستم بعد بخندید. نه داداش دیگه یاد گرفتم حرف نزنم... اما اینجا کجا بود اومدیم!؟🤔 یهویی ماشین بود که با صدای خنده ی همه منفجر شدا😳😁✋
🍃یکی گفت:آقا این اصلا"خدای خنده هست، گفتم نفرمایید ؛از سر سادگی یه حرفی میزنم شوشتری گفت :نبی حواسمون هست،اونجایی که میخوای حرف بزنی اصلاحرف نزدی مرحبا ، اما بایستی حرف میزدی ، ما منتظر بودیم تا حرف بزنی ؛خراب کردی😳
🍃رسیدیم خرمشهر و رفتیم قرارگاه و جلسه پشت جلسه و دم غروبی برگشتیم اهواز... تا اینجا یادم هست. بعدش افتادم تو پیچ و خم اداری و روز مرگی تو دبیرخانه و نامه نگاری های اداری و عملیاتی ...
🍃از دو سه تا خاطره قبلی دارم خاطره ی عملیات والفجر ۸ رو به یاد میارم. آنچه که برای من رخ داده نه آنچه از یک عملیات عظیم عبور از رودخانه ی اروند و تصرف شهر بندری فاو عراق رخ داده رو بیان کنم. خیلی ساده و خیلی خودمونی💖😊✋
🍃 ۱۳۶۴/۱۱/۲۰همین چند روز پیش سالروز عملیات والفجر ۸ بود.💖
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸 وأَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ؛ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ؛ وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ؛ وَمَاءٍ مَسْكُوبٍ؛ وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ؛ لَا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ
🌸و اصحاب یمین و خجستگان، چه اصحاب یمین و خجستگانی! آنها در سایه درختان #سِدر بیخار قرار دارند ، و در سایه درخت #طلح پربرگ [= درختی خوشرنگ و خوشبو]، و در کنار آبشارها ، و میوههای فراوان ، که هرگز قطع و ممنوع نمیشود...
🌸 #سوره_مبارک_واقعه_آیات_شریف۲۷تا۳۳
✍این ضرب المثل رو حتماً شنیدید که خلایق را هر چه لایق ؛ حالا یکم فکر کنید که خدا داره به زبان ساده میگه ؛ آهای خوبان عالم یکم از اون چیزهایی که بهتون وعده میدم رو به صورت مکتوب دادم دستتون باشه تا اطمینان بیشتری بکنید ؛ حالا هرچه خودتون میخواید. بیشتر هم هستا فقط باید خودتون طالبش باشید و تلاش مضاعف انجام بدید . هرچه...
🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸آمادگی برای زیارت 👈 وجیزه نخست
✍آمادگی برای هر عملیاتی مقدماتی هم داشت. در همین حال مسابقات مذهبی و عقیدتی و حتی پخش فیلم و برگزاری تئاتر های مردمی و دانش آموزی و گروههای سرود بسیار چشمگیر بود.
🍃به مراحلی رسیده بودیم که آموزش و پرورش هم برای ادامه تحصیل رزمندگان در جبهه ها کلاسهای درس و تقویتی و آزمونهای درسی را با تلاش معلمین دلسوز و جهادی با ستاد هیئت رزمندگان برگزار می نمود.
🍃آنقدر درگیر برنامه های اداری و مراسلات عملیات پیش رو شده بودم که از همه چیزو همه جا عقب افتادم. نیرو کم بود و فاصله ی یگانها زیاد و تعداد نامه هایی که ارسال می شد زیاد و رگباری و آنی دیگر پیک هایم نیز کم آورده بودند.
🍃 گاهی اوقات می شد متن نامه و دستورات عملیاتی و ... را با تایپ دستی تایپ و پس از غلط گیری با لاک غلط گیر برای امضا آماده می شد. اما از شانس من ؛ کلا" نامه در همین نقطه با برگزاری یک جلسه ی حضوری هوا می شد.
🍃آنقدر تنهایی در دبیرخانه با تایپ دستی کار کرده بودم که انگشت دستم رو به پهن شدن رفته بود تا اینکه به یک تایپ برقی مجهز شدم. در دبیرخانه قرارگاه تنها بودم اما حدود ۱۰ نفر پیک و امر بر تحت اختیارم بود با خودروهای خوب و نو و برور...
🍃اما این کار آن کار دبیرخانه ای را کم نمی کرد از پس از نمازصبح کارها شروع می شد تا حدود ۳۰ دقیقه بامداد و در این بين به حقیر رحم هم می شد که وقت استراحت شب دیگر کسی مراجعه نکند. مگر آنکه دستور فرمانده باشد و...
🍃به جز اینها شیطنت برو بچه ها هم کم نبود. مثلا می آمدند ساعت ۲ بامداد مرا از خواب ناز و شیرین بیدار میکردند و می گفتند: نبی باور کن به آنها گفتم صدایت نکنند اما میخواستند ببینند که واقعاًخواب هستی یانه ؛ خواب بودی مگه نه!؟ خُب بخواب ، بخواب من نگذاشتم این هاصدایت کنن😳😁
🍃یا می آمدند، درب اتاق دبیرخانه را میزدند و صدایم میکردند و وقتی بیدار می شدم خودشان میرفتند زیر پتو می خندیدند وخودشان را به خواب میزدند.
🍃البته این ساده هایش بود. ریختن آب با سطل😳 آنهم زیر پتو؛! تا گذاشتن یخ زیر پتو و هزار و یک حمله ی ناجوان مردانه دیگر هم بود که سبب خنده می شد.
🍃البته با آنهایی که طاقت شوخی نداشتند به اندازه خودشان سر به سر می گذاشتیم و آنها نیز از ترس اینکه شوخی بیخ پیدا کند وارد این صحنه کارزار نمی شدند.چون اولین شوخی سبب می شد دیگر به جمع افراد پیوسته و کار را برای خودشان سخت و سخت تر نماید.
🍃با این حال یک روز نامه ای رسید که چند نفر را برای زیارت معرفی نمایند. برای سفر حج ، زیارت حضرت زینب سوریه و زیارت امام رضا علیه السلام و تشویق ۱۵ روز مرخصی با نظر فرمانده...
🍃آنقدر افراد صلاحیت دار زیاد بود که تصمیم گیری برای فرمانده و جانشین بسیار سخت شد.و پس از آن افراد با صلاح دید فرمانده و این که هر فردی کمتر نیاز به حضور داشت برای سفر و مرخصی مشخص شدند.
🍃خودم دوست داشتم به مرخصی تشویقی بروم اما اسمم اصلاًدر فهرست نبود😔😳😁 وقتی گفتم پس من چی ؛ یکی گفت : آخه سر پیازی ،ته پیازی😁 گفتم من😳 گفت: خودت همیشه میگی اینم روش✋😊💖
🍃خلاصه افراد مشخص شدند در حین کار با تایپ نوار ماشین تایپ تمام شد و مجبور شدم معرفی نامه ها رو تک به تک و یکبار هم به شکل جمعی دست نویس نوشتم و بردم برای امضاء ... تابعد💖✋
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْرًا لِّلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ
🌸ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ ؟ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﺧﻴﺮ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﮔﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺁﻳﺎﺗﺶ ﻭحی ﺍلهی ﺍﺳﺖ ، ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ ] .
🌸ﺑﺮﺍی ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ نیکی ﻛﺮﺩﻧﺪ [ ﭘﺎﺩﺍﺵ ] ﻧﻴﻜﻮیی ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ ، ﻭﻫﻤﺎﻧﺎ ﺳﺮﺍی ﺁﺧﺮﺕ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺳﺮﺍی ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﭼﻪ ﻧﻴﻜﻮﺳﺖ .
🌸 #سوره_مبارک_نحل_آیه_شریف۳۰
✍علیکم بالقرآن ؛ تقوی را ؛ این هم وضعیت متقین در قیامت 💖
🌸خدا جونم ما را هم از متقین قرار ده.
🌸الهی آمین 💖😊✋
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸سهشنبه های مهدوی
🌸 #سلام_امام_زمانم 💖😊✋
🌸 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ...(۱)
✍سلام بر شما ای مولایی که هرشخصی شما را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده است.
🌸سلام بر شما و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.
🌸یابنالزهرا ؛ هم اکنون و در همین نقطه ، نقطه ی صفر مرزیست میان ما و شما و قلبم و جانم با شماست.آقا جانم بر نوار مرزی قلبم دیده بانی می کنم تا شاید شما را لحظه ای دیده و در پی تان روان گردم.
🌸یابن فاطمه ؛ در همین نقطه هم ، اشک ازدیدگانم جاریست ؛ اصلاً تمام وجودم ؛ حتی قلبم برای دیدارتان بارانی ست ؛!
🌸السلام علیکَ یا وعد الله الذّی ضمنه...
🌸سلام بر مولای مهربانی که آمدنش وعده ی حتمی خداست ؛ وسلام بر منتظران ودعاگویان آن روزگار نورانی و قریب...
🌸 یابن الحسن ؛ در زمستان وجودم ؛هوای سردی جاریست ؛ دلم لرزان از اینکه نکند روزی نیایید و آن هنگام مرزهای وجودیت برای دوستدارانت بسته باشد و دیدار شود به قیامت؛!
🌸 یاصاحب الزمان ؛ میشود لااقل،در حق دوستدارانت دعایی فرمایی ؛ تا همچو ابر و باد و مه ، به مرزهای دیدار بی حد و حصرت ، نائل شویم!؟ ای خورشید عالم تاب!
🌸ایهاالعزیز ؛ هنوز هم امیدی در قلبم جاریست تا همچو گذشته ؛ گرای گمنامان را بدست آورده و آن را در اختیار حقیقت جویان عالم سپارم ؛ شاید ؛ شاید آنان به دیدارِ حضرت عشق نائل گردند و سلامم برسانند. آقاجانم؛ نمی آیی تا این جدایی به سر منزل رسد.!؟
🌸مهدی جانم ؛ اگر چنین نشد و دیدار به قیامت رسید ؛ در حقمان دعا فرما تا در آن لحظه هم، لب به سخن گشوده فقط بگوییم لبیک ؛ اللهم لبیک ، عجل لولیک الفرج 💖✋
🌸اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
📚۱_ صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه
🌸وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ
🌸و ای قوم من! پیمانه و وزن را با عدالت، تمام دهید! و بر اشیاء (و اجناس) مردم، عیب نگذارید؛ و از حق آنان نکاهید! و در زمین به فساد نکوشید!
🌸 #سوره_مبارک_هود_آیه_شریف۸۵
✍بیشتر اوقات قرآن رو میخونیم،اما ترجمه رو نه ؛! اگر هم بخونیم با تدبر نیست...
🍃این ترجمه رو هر شخصی میخونه فوری حواسش میره رو بقال، قصاب، شیرینی فروش و...
🍃خلاصه اینکه به ابتدای ترجمه اصلاً دقت نمیکنه که میگه ، ای قوم من😳
🍃 یعنی شامل همه هست. یعنی ، برادرم، خواهرم به هرشکلی تو کارهایی که انجام میدی؛ کم نگذار تا فساد ایجاد نشه حالا خودتون میدونید و خداتون 💖😁✋
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸آمادگی برای زیارت وجیزه دوم
✍آقا هنوز هم وقتی فکرش رو میکنم باورم نمیشه که از قافله جدا افتادم و هیچ کسی زیر دست ها رو بطور دقیق نمی بینه البته این نسبی هست و بارها اتفاقات خوب هم افتاده و صد البته که ناملایمت هم بوده...
🍃نامه توسط فرماندهی امضاء شد و توسط رئیس دفتر آورده شد تا ارسال بشه ؛ با کمال تعجب دید خیلی ناراحت و دلخور هستم ، گفت بیا ؛ بیا سرخور اسمت رو اضافه کرده😳
🍃گفتم رضا اینقدر لاف نزن اسم من کجای فهرست بود؟ گفت بابا اینا اینجا نوشته ؛ با دست خط خودش هم اضافه کرده باید بری تهران و خودت رو معرفی کنی اعزام نیرو برای سفر به سوریه آقا نبی سوغاتی یادت نره و التماس دعا💖✋
🍃آقا، درخواست قلبیم مرخصی تشویقی بود و راضی هم بودم و شاید افراد بهتر و ارجح تر هم بودند ، نمی دونم چطور شد☺️ با شادی و سرعت هرچه تمام تر رفتم واحد کناری از آقا عزیز و همه ی افرادی که داخل اتاق بودند. تشکر کردم .
🍃همه خوش بحالت گفتند و رو بوسی و یاد ما باش و از اینجور حرفها ... ما هم که داغ بودیم و اصلا نمی دونستم کجای دنیا هستم، با کله رفتیم ایستگاه اتوبوس و پریدم بوفه و عازم تهران شدم.
🍃با تمام کش و قوسهای داخل اتوبوس، وقتی رسیدم رفتم اعزام نیرو ، شام سیب زمینی ،تخم مرغ و خیار شور با نان لواش 😊 شب رو آنجا بودم تا یکی یکی افراد برسند دویست سیصد نفری میشدیم... نماز شب و دعا و راز و نیاز هم برپا و سر جایش بود.
🍃برای اعزام به سوریه اول قرار بود با هواپیما های نظامی ارتش بریم اما بعد با هواپیمای ۷۴۷ رفتیم .
🍃 مهماندار های هواپیما خوب و خوش برخورد بودند. و البته با وضعی که مورد پسند ما نبود. همه ی ما با لباس نظامی کامل سوار هواپیما شده بودیم.
🍃به خدمه گفته بودند که پرواز ویژه زیارتی دارند به سوریه اما وقتی آمدیم سوار هواپیما بشویم خدمه رنگ به رخسار نداشتند. سیصد و خورده ای نفر پاسدار سبز پوش و یکرنگ و آماده روانه هواپیما شدیم.
🍃یخ مهمانداران پس از به تعادل رسیدن هواپیما در آسمان وا رفت و خودمونی تر شد. سرمهماندار دار بیشتر از ۲۰ سال سابقه داشت و خانم بود.
🍃میگفت: وقتی در حال پرواز هستید خیلی خوش بهحالتون میشه ،مگر نه !؟ زیر پای آدم خالی میشه و... اما نمی دونید که خطرناک ترین لحظه همین موقع و زمان فرود هست. ما خودمان روزی چند بار جان به مرگ می شویم تا هواپیما صاف شود و به تعادل برسد.
🍃یادم هست آنقدر برو بچه ها، آب خوردند و دستشویی رفتن و وضوگرفتن که وضعیت آب موجودی هواپیما در همان ساعات اولیه به مرز هشدار رسید.و سبب تذکر سرمهماندار شد.
🍃با این حال پس از سه یا چهار ساعت به دلیل جنگ ایران و عراق و فاصله گرفتن از مرز و ورود به عمق خاک ترکیه رسیدیم فرودگاه دمشق وقتی پیاده شدیم همه چیز برایمان متفاوت شد. آنجا همه چیز با ایران اسلامی خودمان فرق داشت و متفاوت بود.
🍃اولین حکمت آن هم این بودکه فرودگاه بین المللی دمشق اگر چه خیلی زیبا و شیک بود اما به دلیل دید راداری رژیم صهیونیستی از فراز بلندی های جولان به سوریه تا خود پایتخت بیست کیلومتری فاصله داشت.
🍃همان زمان فکر می کردیم فرودگاه بین المللی باید چیزی مثل مهر آباد خودمان باشد. سال ۱۳۶۴ را می گویم. اما فرودگاه دمشق بیشتر نظامی بود تا عمومی و بین اللملی...
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷