eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
234 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌺عملیات والفجر ۸ ✍شاید باورتون نشه زیر این همه فشار شیمیایی و بمباران هوایی؛ یه بلدوزر در انتهای قرارگاه داشت برامون سنگر می کند. و اصلا هم به خرجش نمی رفت که بمباران هست. 🍀 اگر بیشتردقت می کردید. می‌دیدید که چطور و باچه وسواسی از لابلای درختان نخل بلدوزر رو حرکت میده که درختان آسیب نبینند. جایی که بر اثر بمباران هوایی بسیاری از درختان یا از سر قطع و یا از ریشه در آمده بودند. 🍀ماشین پیک ما هم که بر اثر بمباران هوایی یه شهید داده بود و خودش هم نابود شده بود وسط ورودی مقر افتاده بود و به هیچ طریقی نمی شد جابجا کنیم. تا اینکه یکی از بچه ها از عقب ماشین یه وسیله ی غنیمتی آورد. 🍀هواپیماهای بعثی عراق به وقت پرواز چترهای رو با آهن های آلیاژی خاص در فضای اطراف خودشون رها می‌کردند تا رادارهای خودی یا موشک‌های حرارتی ما نتونن شکارشون کنن. همین وسیله رو همرزمی پیدا کرده بود و به همراه داشت. آورد و به بلدوزر بست و ماشین رو از جلوی درب مقر برداشتیم و بردیم آنطرف جاده گذاشتیم. 🍀در همین حین بچه های توپخانه خلبانی که با چتر فرود آمده بود را برای بازجویی به مقر ما منتقل کردند. خلبان میگفت. دیدم موشک به سمت هواپیما می آید. قبل از برخورد با هواپیما از صندلی پرتابی خود استفاده کرده بود و خودش را نجات داده بود. 🍀خودم دیدم که موشک به هواپیمای دیگری خورد و هواپیمایی که این خلبان از آن پرید بیرون ، بدون برخورد با موشک خودی به سمت زمین سقوط کرد. 🍀با این حال هنوز ماجراهای این مقر تازه تاسیس هنوز تمام نشده وما در بیرون روستای زیبا و دلفریب اروندکنار مشغول ساماندهی نیروهایی هستیم که پشت سر هم سر میرسند تا به نقاط مختلف در شهر فاو منتقل شوند. 🍀یکی از مقرهای ما در کنار مسجد شهر فاو بود. خانه ای با چند اتاق با سقف های بزرگ و بلند و حیاط خلوت پشت خانه و... که برایتان خواهم نوشت. 🍀با این حال مجددا در همان ساعات اولیه با نامه ای که دریافت کردیم. به سمت آبادان حرکت کردیم تا آن را تحویل دهیم. جایی در نزدیکی گلزار شهدا... 🍀همین روز دوم که معلوم شد چه کلاه گشادی سر عراقی ها گذاشتیم .فهمیدن برای ممانعت از تدارک نیروهای درگیر در شهر فاو، باید شهرآبادان را زیر آتش بگیرن. به همین منظور یه دکل دیدبانی روبروی خسروآباد برپا کردن وماشینهایی که روی جاده خسروآباد تردد میکردند رو با توپ و خمپاره میزدند. 🍀البته این تنها دکل دیدبانی نبود. چندین دکل روبروی آبادان برپا شده بود و جاده ی آبادان به اروندکنار رو به‌ شدت گلوله بارون میکردند. ما هم درست مسیر ترددمان همین جا بود. 🍀البته مهندسی سپاه به‌همراه جهادسازندگی سریعا شروع کردن به خاکریز زدن و تاحدودی از آتش دشمن در امان نگه داشتن اما با این حال ماشین‌های گذری مورد اصابت قرار می‌گیرن، چاره کار فقط انهدام دکل‌شون است و بس. 🍀از این طرف ما بی خبر از هرکجا درست جایی می رفتیم که زیر دید یکی از همین دکل ها بود. یعنی نزدیکی های گلزار شهدا نمیدونم بدشانسی ما بود یا مردم‌ مظلوم آبادان که بایستی با این دسته گلی که جدیدا به آب داده بودیم همزمان در آنجا زندگی کنند. عملیات والفجر ۸ رو میگم. جنگه داداش متوجه ای که 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🍀هوالرحمان ✍در هیاهوی زندگی دنیا به دنبال آرامش می گردیم اما چه آرامشی و کدامین آرامش خودمان هم سر درگم یافتن چنین آرامشی هستیم. اصلا" به یاد نمی آوریم که وعده ی الله‌ چنین است. 🍀 أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ 🍀«تنها با یاد الله دلها آرام میگیرد. 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌺عملیات والفجر ۸ ✍وقتی نامه رو تحویل دادم ، رفتیم نماز و یه جیره غذایی هم از تدارکات گرفتیم. نان و کتلت بود و دوتا خیار شور مچاله شده و گرم شده با گرمای کتلت و یک گوجه کم رنگ لای نان لواش و داخل یک کیسه پلاستیکی 🍀همانطور که به سمت ماشین می رفتیم یاد همرزم صبح افتادم که با تکه ای کلوچه به دهان به شهادت رسیده بود. ناگهان صدای سفیر گلوله خمپاره آمد. روی زمین نشستیم. خنده ام‌گرفت . صدای سوت خمپاره دوم و سوم و چهارم دُم مان را گذاشتیم روی کولمان و زدیم به جاده 🍀همینطور مدام گلوله می آمد. تا رسیدیم پشت خاکریز و همانجا ایستادیم. انگار دیگر در دید دشمن نبودیم. ماشینی رسید و از جلویمان رد شد. هنوز در گرد و خاک ماشین عبوری بودیم که دیدیم گرد و خاک قطع شده . ماشین را زده بودند. 🍀پیاده به سمت ماشین رفتیم. گلوله خمپاره خورده بود عقب وانت تویوتا تدارکات که پوشاک حمل میکرد. راننده و بغل دستی اش شهید شده بودند. آنها را از ماشین کشیدیم پایین و از مهلکه دور کردیم. 🍀ماشین آمبولانس سر رسید. اما سوار نکرد. گفت اینها شهید هستند الان بی سیم می زنم معراج بیان... و رفت مانده بودیم چکار کنیم. دوستم شروع کرد زیارت عاشورا خواندن و چند تا دوبیتی ... نشستیم و گریه کردیم . 🍀ماشین وانت آمد و گفت برادر این شهدا دوستان شما هستند گفتم‌خیر ما رهگذر بودیم. گفت همه رهگذریم؛ نمی دانید کدام یگان هستند گفتم خیر فقط کمک کردیم این شهدا را پیاده کردیم. گفت؛ برید اینجا امن نیست. ما می بریم. از معراج شهدا هستیم.‌ 🍀چند لحظه بعد زیر آتش دشمن در جاده خسرو آباد بودیم و به سمت اروندکنار در حرکت. به پل که رسیدیم حمله هوایی متداول بود و چند لحظه بعد از آن هم عبور کردیم. رسیدیم به مقر باز هم حمله هوایی. جلوی سرازیری مقر پیاده شدم و برگشتم عقب تر 🍀از جاده پایین رفتم.و در نخلستان کمی جلو رفتم دقیقا با فاصله از مقر ما مقر دیگری بود کسی داخلش نبود.دیدم محوطه پراز جعبه مهماته ، گفتم خُب حتما خالی هستند. یکی را باز کردم دیدم گلوله ۱۰۶م م هست. خدای من زاغه مهمات هست. با روکش پلاستیکی روی جعبه ها ؛! معلوم بود روی جعبه ها خاک ریخته اند و برگ درختان نخل هم گذاشته اند .اما با باران شبهای قبل گِلها شسته و اثری از استتار نبود. فقط پلاستیک بود که احتمالا از آسمان که نگاه میکردی حتما برق می زد. و می‌گفت بیا من رو بزن😳😁 🍀تازه فهمیدم چرا هواپیما اینقدر مقر ما را میزند. چراغ سبز برایشان روشن کرده بودند که بیا ما اینجا هستیم. دوان دوان به مقر رفتم. آمدم به برادر شوشتری بگویم حاجی این پشتِ ...!گفت مرد حسابی چرا اینقدر دیر کردی.!؟ 🍀نگذاشت بگویم ، گفت با محمودی برید پشت مقر از نهر آب بروید آنطرف ببنید چه خبر هست. با دست نشان دادم گفتم حاجی چند نفر رابفرستید. پشت مقر ما زاغه مهمات هست و... گفت خودت دیدی یا اینکه ماشین ها رو دیدی گفتم هیچ کسی در مقر نبود. من رزمنده ندیدم... 🍀ما رفتیم به سمت پشت مقر و چند نفر از تدارکات هم رفتن تا آنجا را ببینند و روی زاغه ها را بپوشانند. چند نفر در انتهای همان مقر شهید شده بودند. و هیچ کسی هم با خبر نشده بود. 🍀ما هم پیاده رفتیم کنار نهر آب گربه ماهی و ماهی های بزرگی‌که در داخل آب‌های کم عمق کنار نخل ها و در گل و لای روی بال‌ها ی جلویی راه می رفتند. کمی ترسمان گرفت. این ماهی ها به پرندگان داخل آب هم حمله می‌کردند. 🍀بلم کوچکی رها شده در نهر بود آن را سوار شدیم و کمی قایق سواری، هواپیماها ی دشمن هم در بالای سرمان رژه می رفتند. آنطرف نهر پیاده شدیم. کنار آب و در نیزارها پر بود از مرغابی و جوجه مرغابی و غاز و چنگر و چند نوع پرنده دیگر ... 🍀هنوز از بلم پیاده نشده بودیم که محمودی گفت. نبی کلاش رو بده کلاش رو بده بپر تو قایق ، روبرویمان یک گراز مثلِ تانک به سمت ما می آمد. هرچی با کلاش می زد. باز هم می آمد اصلا اثری نداشت. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
💠 ✍شاید هم واقعی و اتفاق افتاده باشد : 🍀جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت :ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ 🍀مرد که اصلا" توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود. مثل کوه آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت ، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوبید و فریاد زد. مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری … خجالت نمی کشی؟ … 🍀جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد ، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد 🍀خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … 🍀حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم😊 🍀مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد. 🍀ضمیر ناخوداگاه و آن غیرت و مردانگی ایرانی بودنش ، مسلمان بودنش بیدار شد. مرد راست می گفت. به فکر فرو رفت ؛ تا دیر نشده باید کمی به این وضع سرو سامانی میداد. 🍀فاعتبروا یا اولی الابصار 🍀 🍀
☘️ سبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ 🍀آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه تسبیح خدا می‌گویند؛ و او شکست‌ناپذیر و حکیم است! 🍀Whatever there is in the heavens and the earth glorifies Allah, and He is the All-mighty, the All-wise. 🍀 ‍۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌺عملیات والفجر ۸ ✍حتما"شما هم به این نکته برخورده اید که میروید پی کاری اما به کار دیگری برخورد میکنید.ما هم همینطور شده بودیم.با محمودی رفتیم اطراف مقر را ببینیم چه خبر هست. به یک گراز وحشی برخوردکردیم.او بالا در خشکی و من در بلم با ارتفاعی یکمتر پایین تر روی نهر آب ... 🍀رفیقم ابتدا با کلاش ،مدام تیر می زد به اطراف گراز، تا شاید راهش را عوض کند اما چنین نشده و موفق نبود .نواخت تیر را شدت داد شاید بشود و در ادامه به گراز بیچاره شلیک کرد ۹ یا ۱۱ گلوله زد تا دومتری زیر پایش در گل فرو رفت. ۳ تا گلوله فقط به مغزش خورده بود. 🍀در همین حین چند تا پرنده از سمت راست گراز پریدن و محمودی هم ناخودآگاه مجددا تیراندازی کرد.یک غاز شاید حدود ۶یا۷کیلویی را زد. و تا بیاید به خودش بجنبد. پریدم و غاز زخمی شده را با یک بسم الله سر بریدم. 🍀گفت نبی چکارش کنیم. گفتم چند دقیقه صبر کن.غاز را با همان پر ، از زیر پوست، پوست کندم و شکمش را خالی و و شستیم و بردیم چادرتدارکات. یکی از بچه های مازندرانی با تعجب و دهانی باز تحویلش گرفت. به ما که نرسید. ولی آنچه راویان گویند. با آب لیمو و نمک و زرد چوبه و پیاز کباب راه انداختند و روی هیزم پختند و نوشِ جان و به محض فهمیدن فرمانده سرزنش ها برایمان شروع شد. 🍀ما هم که اصلا" در صدد توجیه نبودیم. گفتیم اتفاقی بوده اما از فردایش از این اتفاقات پشت سر هم و بدور از چشم یکدیگر رخ میداد و در خفا کباب راه انداخته بودند. و به دور از مقر نوش جان... اما وقتی احکام شکار و شکارچی را از زبان روحانی مقر شنیدند.فهمیدندکه دچار چه مشکل بزرگی شده اند. 🍀یادش به خیر نفرینش برای ما ماند و کباب هم نوش جانِ دیگران شد. حالا همانهایی که ادامه ی شکار را بعهده داشتند .باید عواقب کار را جبران میکردند. چند روزی نُقل مجلس شده بود که یکی غاز شکار کرد و نخورد؛ بقیه خر داغ کردند و نقره داغ شدند😂 🍀از نماز مغرب شروع کردیم به کار اداری و عملیاتی و شاید این آخرین باری بود که در عملیات والفجر ۸ نامه پراکنی میکردیم. 🍀از آن پس، بیشتر نامه را از قرارگاه مرکزی خاتم تحویل می گرفتیم و کپی و یک نسخه را به رویت فرمانده می رساندیم. 🍀آنقدر دستورات پی در پی بودند که به تایپ و نوشتن و تکثیر نمی رسید. شاید در برخی مواقع تکثیر می کردیم اما به ندرت بود. گاهی همان نامه را فرمانده زیرنویس می کرد و مستقیم به فرمانده یگان تحویل می دادیم. 🍀با این حال از همان شب به بعد برایم ؛ شکل دیگری رقم خورد . رفتم مقر پشتیبانی قرارگاه تا قایق موتوری تحویل بگیرم که وقتی نامه رسید از اروند عبور کنم و بروم مقر تدارکات در فاو و با موتور و یا ماشین خودم را برسانم به مقر هدایت عملیات قرارگاه تا فرمانده دستور لازم را صادر کند. 🍀تاهمینجا را به خاطر بسپارید و بماند . شاید.ادامه یافت. اما چند نکته که خالی از لطف نخواهد بود. و اگر خدا مجالی دهد از شنیدها و دیده هایم شاید تا چند روز و شاید کوتاه تر از روزهای قبل نگارش نمایم. شاید...😊 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
📢 ۲۲ اردیبهشت، همزمان با انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر «کتاب خاتون و قوماندان» 🍀 چهاردهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت برگزار خواهد شد 🍀 «چهاردهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» همراه با انتشار تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «خاتون و قوماندان» توسط مؤسسه‌ی پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی برگزار خواهد شد. 🍀 «خاتون و قوماندان» روایت زندگی خانم ام‌البنین حسینی، همسر شهید علیرضا توسلی فرمانده برجسته و پرافتخار  لشکر فاطمیون است که در ۳۳۶ صفحه به قلم خانم مریم قربانزاده نوشته و توسط نشر ستاره‌ها چاپ و منتشر شده است. 🗓 این مراسم که روز جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ و همزمان با دهمین سالگرد تأسيس لشکر فاطمیون در مشهد مقدس برگزار می‌شود، بصورت زنده از شبکه‌های سیما پخش خواهد شد. 🌷 پیش از این دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی در برنامه‌های جداگانه‌ای از نویسندگان و راویان کتاب‌های «نورالدین پسر ایران»، «پایی که جا ماند»، «لشکر خوبان»، «من زنده‌ام»، «آن بیست‌و‌سه نفر»، «وقتی مهتاب گم شد، گلستان یازدهم، دختر شینا، آب هرگز نمی‌میرد»، «فرنگیس»، «در کمین گل سرخ»، «مربع‌های قرمز»، «عصرهای کریسکان»، «تنها گریه‌کن»، «حوض خون» و «مهاجر سرزمین آفتاب» تقدیر نموده و یادداشت‌ها و تقریظ‌های رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب‌ها را منتشر کرده بود.
🍀هوالرئوف 💠 فقرای راستین نیازشان را مخفی می‌کنند ✍کربلایی‌محبوب، کله‌پز مومن و قدیمی شهری است در همین نزدیکی های خودمان... 🍀 جوانی خوش‌هیکلی وارد مغازه می شود و اشکنه سفارس می دهد. لحظاتی بعد جوان کاسه را بلند می‌کند و می‌گوید: داداش ببخش نمک زیاد ریختم شور شد. اگر ممکنه کمی اشکنه بریز...😋 🍀محبوب ؛ کاسه را گرفته و مجددا" اشکنه می‌ریزد. سری بعد هم جوان این کار را می‌کند. شاگرد کربلایی‌محبوب عصبانی شده و میگوید تو نمی‌دانی چقدر باید نمک بریزی؟😏 🍀 اما کربلایی‌ محبوب سریع کلام شاگرد را قطع کرده و می‌گوید:راست می‌گوید، نمکدان کمی خراب شده و زیاد می‌ریزد.شاگرد حساب کار دستش می‌آید و دیگر ادامه نمی‌دهد. 🍀از سری بعد که جوان به مغازه می‌آید کربلایی‌محبوب کاسه او را از اشکنه پر می‌کند. شاگرد می‌گوید: آن جوان می‌رود کارگری و هیکلش بزرگ است. با یک اشکنه عادی سیر نمی‌شود. پس عمدا نمک زیاد می‌زند تا ما کاسه‌اش را پر کنیم و آبرویش حفظ شود. 🍀حتی پولی برای خوردن مخلفات کله‌پاچه هم ندارد و همیشه با اشکنه از مغازه خارج می‌شود. از روزی که مشکل او را فهمیدم کاسه‌اش را لبریز می‌کنم. می‌بینی که دیگر نمی‌گوید غذا را شور کرده است. به نوعی جلوی دروغ گفتنش را گرفته ام. 🍀خیلی‌ها از شدت شرم و حیا نیازشان را پشت نیازی دیگر پنهان می‌کنند. 🍀 آنان فقرای راستین هستند که طبق آیه ی «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً» مصداقشان است. 🍀فاعتبروا یا اولی الابصار
🍀يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا 🍀روزی که هرکسی اعمالش را حاضر میابد 🍀 ✍می فرماید: میبینه اعمالش اونجا حاضر هستن. یعنی ؛ همونجا بودن. 🍀تازه آن لحظه متوجه می شویم که همه اعمال قبل از ما حضور یافته و ثبت شده بودند. 🍀بنابر این ؛ همین الان هم اعمالِ لحظه ای، برقراره؛! نه اینکه بعدا" برقرار بشه این ما هستیم که بعدا"می رسیم ومی بینیم . 🍀والعاقبه للمتقین