« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
” غیࢪ قــࢪآن غمگُساࢪ من نبود؛
قوتَش هࢪ بــاب ࢪا بࢪ من گشود🌼🪐:) “
بہ تو خو ڪردهام مانند سربازے بہ سربندش
تـو معروفـے بہ دل ڪندن، مونالیزا بہ لبخندش...
تو تا وقتی مـرا سربار میبینی، نمیبینی
درخت میوه را پربار خواهد کرد، پیوندش...
به تـو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد!
بهای شعرهایـم را بپرس از آرزومنـدش...
به دنیا اعتباری نیست، این حاجیِ بازاری
نه قولش قـول خواهد شد، نه پابرجاست سوگندش...
به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست
چنان شعری که میمانَد به خاطرآخرین بندش...
چہ حالی داشتم با رفتنت؟ سربستہ میگویم:
شبیہ حال مردے شاهد اعدام فرزندش . . .💔:)'
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
تو که حالت خوب بود ، از من ناراحت شدی؟
- نه ، اوکیم .