پایگاه خبری نصرآبادنیوز
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد 🔵 خانم آشفته در پاسخ به شعر زنانه جمشید #خانم_آشفته: بگو جمشید
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد
🟧 پاسخ آقا جمشید به خانم آشفته
#جمشیدعربصالحی:
الا خواهر مکن باغ دلت زرد
در این وقت و زمان،پیدا نکن مرد
پسر هایی که من میبینم امروز
نه غمخوارند نه دلدارند نه همدرد
🗓| ۱۴۰۳.۰۹.۰۹
📌پایگاه نصرآبادنیوز
🆔 @NASRABADNEWS
خب ماشالله به خانوما👌😅
یه شعر گفتی اقا جمشیدُ...
یه خانم دیگه اضافه شده به جمع شاعران از نصراباد با نام مستعار: #خانم_فروزان
پایگاه خبری نصرآبادنیوز
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد 🔵 خانم آشفته در پاسخ به شعر زنانه جمشید #خانم_آشفته: بگو جمشید
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد
🟦 خانم فروزان در پاسخ به شعر زنانه جمشید و تکمیل شعر خانم آشفته
#خانم_فروزان:
عجب گفتی دلی پر درد داریم
به مردان قدیمی کار داریم
به مردانی که غیرت خوی شان بود
نه اینستا نه قهر در کارشان بود
دمی در مزرعه یک دم به گله
همش مشغول کار بی حرف و گِلّه
نه مد در کارشان بود و نه ژل بود
تمام غمشان اهل و عیال بود
عجب مردان مردی داشت ایران
عجب فرمانده هایی داشت ایران
شهید همت و چمران و کاوه
کجا پیدا کنیم یاران ساده
شهیدان کمتر از سی سال داشتند
شجاعت؛ علم و هم اخلاق داشتند
ترقه می زدند اما به دشمن
و جان دادند از بهر میهن
بله مردان امروزی عجیبند
به بیعاری زدند خود را، مریضند
همه جا خوب و بد در هم تنیده
و مردِ خوب و بد هم دیده میشه
🗓| ۱۴۰۳.۰۹.۰۹
📌پایگاه نصرآبادنیوز
🆔 @NASRABADNEWS
پایگاه خبری نصرآبادنیوز
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد 🟢 پاسخ آقا جمشید به روح الله #جمشیدعربصالحی: روح الله با تراکتو
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد
🔸 پاسخ آقا روح اله به آقا جمشید
#روح_اله_راهنورد:
آقاجمشید توباژیلت زنی ریش
مگر خواهی تراشی پشم یک میش
توکه یک شاعر باحال هستی
فشارم کم بیاور برمخ خویش
🗓| ۱۴۰۳.۰۹.۰۹
📌پایگاه نصرآبادنیوز
🆔 @NASRABADNEWS
پایگاه خبری نصرآبادنیوز
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد 🔸 پاسخ آقا روح اله به آقا جمشید #روح_اله_راهنورد: آقاجمشید توباژ
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد
🟢🟢 پاسخ آقا جمشید به روح الله
#جمشیدعربصالحی:
به شعر خود شتابان کردی امشب
لبم را خنده باران کردی امشب
دمت گرم ای رفیق مهربانم
مرا با میش یکسان کردی امشب
😂😂😂😂
🗓| ۱۴۰۳.۰۹.۰۹
📌پایگاه نصرآبادنیوز
🆔 @NASRABADNEWS
پایگاه خبری نصرآبادنیوز
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد 🟧 پاسخ آقا جمشید به خانم آشفته #جمشیدعربصالحی: الا خواهر مکن باغ
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد
🟣 پاسخ خانم آشفته به آقاجمشید
#خانم_آشفته:
نکردم خاطرم آزرده اکنون
که باشد درکنارم مردی مجنون
بنازم ناز شسصت مردمجنون
که لیلیش کند جانش به قربون
🗓| ۱۴۰۳.۰۹.۰۹
📌پایگاه نصرآبادنیوز
🆔 @NASRABADNEWS
پایگاه خبری نصرآبادنیوز
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد 🔸 پاسخ آقا روح اله به آقا جمشید #روح_اله_راهنورد: آقاجمشید توباژ
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد
💠 پاسخ خانم آشفته به آقا روح اله
#خانم_آشفته:
نکن دعواتوباجمشید روح الله
مگرتومیزنی ریشت روباخیش
که اینجوری دلش رامیکنی ریش
نگو ریشش مثال پشم میشه
که انگارمیزنی سنگی به شیشه
برو توبه کن و دلش بدست آر
که دیگر نگذرد کارش ازکار
🗓| ۱۴۰۳.۰۹.۰۹
📌پایگاه نصرآبادنیوز
🆔 @NASRABADNEWS
پایگاه خبری نصرآبادنیوز
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد 💠 پاسخ خانم آشفته به آقا روح اله #خانم_آشفته: نکن دعواتوباجمشید
#نصرآبادنیوز | #شاعران_نصرآباد
🔸 پاسخ آقا روح اله به خانم آشفته
#روح_اله_راهنورد:
شعارامون تمومش بهر خندس
نه بهرکینه تهمت نه تهنس
اگر در شعر گاهی حرفی گفتیم
کلام سادهی از دست بندس
🗓| ۱۴۰۳.۰۹.۰۹
📌پایگاه نصرآبادنیوز
🆔 @NASRABADNEWS
.
خب نظر و پیشنهادی اگر در مورد شب شعر داری اینجا بگید حتما؟ 👇👇👇
👥 @YAALI12145
.
واستون آرزو میکنم:
خُدا نردبونی بسازه واست تا جلوی همون آدمایی بری بالا که آرزوشونه زمین بخوری و نمیتونن بالا ببیننت...
#شب_بخیر
🆔 @NASRABADNEWS
🌸🍃🌸🍃
#داستان #حکایت
مدير شرکتي روي نيمکتي در پارک نشسته بود و سرش را بين دستانش گرفته بود و به اين فکر ميکرد که آيا ميتواند شرکتش را از ورشکستگي نجات دهد يا نه. بدهي شرکت خيلي زياد شده بود و راهي براي بيرون آمدن از اين وضعيت نداشت. طلبکارها دائماً پيگير طلب خود بودند. فروشندگان مواد اوليه هم تقاضاي پرداخت بر اساس قرارداهاي بسته شده را داشتند. ناگهان پيرمردي کنار او روي نيمکت نشست و گفت: «به نظر مياد خيلي ناراحتي.»
بعد از شنيدن حرفهاي مدير، پيرمرد گفت: «من ميتونم کمکت کنم.» نام مدير را پرسيد و يک چک براي او نوشت و داد به دستش و گفت: «اين پول رو بگير. يک سال بعد همين موقع بيا اينجا و اون موقع ميتوني پولي که بهت قرض دادم رو برگردوني.» بعد هم از آنجا دور شد. مدير شرکت در حال ورشکستگي، يک چک 500000 دلاري در دستش ديد که امضاء جان دي. راکفلر داشت، يکي از ثروتمندترين مردان روي زمين. با خود فکر کرد: «حالا ميتونم تمام مشکلات مالي شرکت رو در عرض چند ثانيه برطرف کنم.»
اما تصميم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آن را در جاي امني نگه دارد. همين که ميدانست اين چک را دارد، اشتياق و توان تازهاي براي نجات شرکت پيدا کرد. توانست از طلبکاران براي پرداختهاي عقبافتاده فرصت بگيرد. چند قرارداد جديد بست و چند سفارش فروش بزرگ دريافت کرد. در عرض چند ماه توانست تمام بدهيها را تسويه کند و شرکت به سودآوري دوباره رسيد. دقيقاً يک سال بعد از اتفاقي که در پارک برايش پيش آمده بود، با چک نقد نشده به پارک رفت و روي همان نيمکت نشست.
راکفلر آمد اما قبل از اينکه بخواهد چک را به او بازگرداند و داستان موفقيتش را براي او تعريف کند، پرستاري آمد و راکفلر را گرفت و فرياد زد: «گرفتمش!» بعد به مدير نگاه کرد و گفت: «اميدوارم شما را اذيت نکرده باشد. اين پيرمرد هميشه از آسايشگاه فرار ميکند و به مردم ميگويد که راکفلر است.» مدير تازه فهميد اين پول نبود که شرايط او را تغيير داد بلکه اعتماد به نفس به وجود آمده در او بود که قدرت لازم براي نجات شرکت را به او داده بود...
🔅داستان های آخر شب نصرابادنیوز👇
📘 @NASRABADNEWS
┄┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄┄